کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara





نظرسنجی: مشکلات مهاجرت چیست
دوری از خانواده
30.07%
46 30.07%
مشکلات روحی
10.46%
16 10.46%
تنوع در فرهنگ
7.19%
11 7.19%
تنوع در زبان
13.73%
21 13.73%
مشکلات مادی
20.92%
32 20.92%
ایجاد استرس
17.65%
27 17.65%
مجموع 153 رای 100%
* چنانچه به گزینه‌ای رای داده اید، با علامت ستاره مشخص گردیده است. [نمایش نتایج]



##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
عوارض روز های قبل از مهاجرت
وقتي بايد از همه چيزايي كه سالها بهشون دلبسته بوديم جدا بشيم به نظر شما اسم اين رو چي ميشه گذاشت؟ بي رو دروايسي يه جور مردن نيست؟ خوب قبول دارم اينجا ما كمي حق انتخاب داريم ولي نه كاملا چون شرايط ما رو وادار ميكنه اين تصميمو بگيريم...

كتابها و يادداشتامو دورم چيدم و فكر ميكنم كدوم يكي رو ببرم و كدوم يكي رو ببخشم، احساس دلتنگي ميكنم و ميبينم كه در تمام زندگي ام تمام چيزايي رو كه دوست داشتم يه گوشه اي گذاشتم تا يه زماني كه نميدونم كي هست برگردم و مرورشون كنم يه زماني كه نميدونم كي ميرسه، و اين در مورد آدما ي اطرافم هم صدق ميكنه

چيجوري ميشه دم رفتن اينقدر سر در گم نباشيم؟
چه براي ما كه داريم زندگي جديدي رو در كشور ديگه اي شروع ميكنيم و چه براي هر كسي از اين لحظه ميخواد هر جا كه هست زندگي جديدي رو شروع كنه به نظر من ما بايد از چيزهايي كه دوست داريم ببخشيم قبل از اون كه ديگه برامون ارزشي نداشته باشن يا مجبور به بخشيدنشون باشيم اينجوري سعي خواهيم كرد زماني كه چيزي رو داريم بهش توجه كنيم
به نظرم بايد سبك باشيم و تعلقات و دوستانمون رو محدودتر كنيم، بايد در لحظه حال باشيم و لذت بردن از زندگي و بها دادن به آدمها رو به آينده موكول نكنيم
پاسخ
تشکر کنندگان: pashaneco ، frozen mind ، behzadb57 ، shaan ، Iman-gta ، sanaz2010 ، AMIN3Y ، SH1A2R3 ، taherifar
سلام و درود خدمت همه ی دوستان عزیز
حنا خانم
قبل از هرچیز این تصمیم شجاعانه ات را تحسین میکنم. جهت اطلاع دیگر دوستان مینویسم که من تا لحظه ی فرودم در آمریکا، انگشت شمار دوستان نزدیکم اطلاع داشتند و آن هم هزاران علت داشت و... ولی به نظر من این مورد خداحافظی کردن و ... بستگی به انتخاب خودتان دارد. هیچ کسی نمیتواند شما را به انجام یا عدم انجام خداحافظی و... راهنمایی کند؛ چراکه حتی اگر از همه ی زیر و بم زندگی و روحیات و ... شما با خبر باشد؛ باز انتخاب خودتان خواهد بود. به نظر من هرچند که بتوانید موضوع را ناگفته بگذارید بهتر است به چند دلیل:

یک: بار احساسی دل کندن ها و گریه و اشکهای دوستان، روحیه تان را کمتر داغون میکنه.
دو: انرژی منفی دوست نماها، گره های کمتری در روند مهاجرتتان ایجاد خواهد کرد.
سه: با گذر زمان و پس از مهاجرتتان، آرام آرام و تنهایی ها فرصتی برایتان ایجاد خواهد کرد تا زندگی گذشته و دوستان و ... را بیشتر به تجزیه و تحلیل بگذارید و خواهید دید که بسیاری از همانانی که برایشان میمردید؛ حتی از دوری تان تب هم نخواهند کرد. پس بگذار فقط یک شکایت در میان باشد که «چرا به ما نگفتید؟»(هرچند که حتی برادرتان هم هیچ حقی در این تصمیم گیریتان ندارد؛ چه برسد به دیگران) در عوض هزاران باراحساسی بردل و روح خود تحمـّل نخواهید کرد.

امــّا بخش مهمی از نوشته تان درباره ی عزیزان درجه ی اوّل خانواده بود و بد نیست برایتان یادآوری کنم.... جدایی یکی از سخت ترین تجربه های زندگی است.... آری .... ولی در مقابل از سازنده ترین تجربیاتی است که هم شما و هم خانواده و عزیزانتان را آب دیده میکند. مطمئن باشید که هم شما و هم آنان روزهای احساسی سختی را پشت سر خواهید گذاشت... امــّا این به آن معنی نیست که «بار غمی» است ابدی؟؟؟ بلکه شوک پذیرش یک واقعیت جدید زندگی و آن هم از نوع «شیرین» آن است. آری مهاجرت یک تجربه ی «مـُردن»(البته دور از جان همه ی عزیزان) است، ولی مردنی که زنده شدنی دوباره را دربردارد.

مردن عادتهای زندگی در زادگاه و زنده شدن تجربه ی زندگی تازه و نو.... و یادتان نرود که این تجربه ی زنده شدن دوباره تان در دستان خودتان قرار دارد و حتی اگر آنقدر ترک عادتهای قبلی(زندگی در محیط و شرایط قبلی) برایتان تحمـــّل ناپذیر باشد؛ باز این فرصت را دارید که با خرید یک بلیط برگشت، به همان گذشته ها برگردید. ولی بگذار با همین کمترین شناختی که از شخص شما و همسفر همراهتان دارم؛ پیشاپیش تبریک عرض کنم که شما از آندسته مهاجرانی خواهید شد که سرمشق یک مهاجر موفق خواهید شد.... و این از همین موفقیتهای کنونی تان مشهود است و آماده باشید تا موفقیتهای باورنکردنی را بزودی ببینید.

در آخر هم یادتان نرود که والدین جز خوشبختی و موفقیت جگرگوشه شان هیچ انتظاری ندارند و همانطوری که روزی مستقل و ازدواج کردنشان را به چشم دیدند؛ دوری همراه با سربلندی آنان را نیز تاب میاورند. آنچه که برای شما مهم است اندیشیدن به همین دلخوشی های عزیزان درجه ی اوّل خانواده و پذیرش واقعیت زندگی و محکم و استوار بودن در آن لحظات به ظاهر تلخ. آری به ظاهر تلخند چراکه به سنت شکنی عادتها و اعیتاد های زندگی روزانه تان مشغولید وگرنه جز شیرینی پی به بردن به داشته هایتان نیست.

من در آن روزها، کی به ارزشمند بودن وطن اندیشیده بودم؟ کی زیباییهای گذر یک گله ی گوسفند از کوچه باغ پرازگرد و خاک را تصوّر کرده بودم؟ آیاهیچ وقت به دوست داشتن دشمنانم هم فکر کرده بودم؟ و ..... همه ی اینهایی که برایت برنشمردم تا خودتان به آنها برسید؛ از سر صدقه ی مهاجرت و همان دل کندنها بود و هست.... در ضمن و به عنوان سخن آخر.... این روزها همه چیز از کاسب سر محل، از پسر پرسروصدای همسایه، از فالوده فروش سرمیدون، از جارچی کوچه ها و ... گرفته تا مهمانی های دوست و آشنا، اصرار خانواده که شام را درکنارشان باشید، نامه ی پراحساس خواهر کوچکتان، تا .... مثل یک دوربین فیلمبرداری در حال «خاطره سازی» برایتان هستند و همین ها، تصمیم آخر و گذر از پشت شیشه های گمرگ فرودگاه را به اندازه ی تمام طول تاریخ کشدار میکنند . و باز هم این ویژگی بسیار عالی مهاجرت است و بس.

آنچه که مهمه روزهای اوّل خروجتان، همه ی آنها از جلوی چشمتان میگذرد و شاید هم هر از گاهی شبنمی نیز از گوشه ی چشمتان بر روی صورتتان بلغزد؛ ولی یادت نرود که هرگز آن را نباید زانوی غم در بغل گرفتن معنی کرد؛ بلکه همه ی اینها مز مزه کردن شیرینیها و خاطرات شیرین زندگی است در زیر دندان احساستان. پس لذت آنها را نیز ببرید و برای اینکه پی به تاثیر مثبت آن ببرید؛ همینکه از عالم رویا خارج شدید؛ آهنگی شاد را بشنوید و حتی اگر امکان داشت؛ حرکتی موزون نیز داشته باشید تا بدانید چقدر این «مزه های شیرین زیر دندان» روحیه بخشند.

ببخشید که بسیار طولانی نوشتم........... نه تنها «غم!!!» های شمای عزیز و همراه گرامیتان؛ بلکه «تنهایی»های همه ی عزیزان را با تمام دل و عشق خریدارم....... فروشنده ای هست؟ قیمت چند؟.... پیروز باشید و بدرود.... ارادتمند حمید
دوستان گرامی، برای خواندن نوشته های بیشتری از اینجانب، میتوانید با کلیک کردن در«اینجــا- از دیار نجف آباد تا آمریکای جهانخوار»به وبلاگ شخصی ام تشریف بیاورند تا بیشتر درخدمتتان باشم..... موفق و پیروز باشید. ارادتمند حمید
پاسخ
من حدود 50 روز دیگه میرم آمریکا.گرچه مشتاقم زودتر برم اما گاهی با خودم میگم چه ساده هرچی که تو این 30 سال به دست آوردم رو دارم از دست میدم.مخصوصا دوستان خوب و خانواده رو.اما امید به یک زندگی بهتر و هدف والاتر به من انگیزه و قوت قلب میده و امید به اینکه بتونم روزی خانواده رو به اینجا بیارم Smile
شماره کیس:2010AS296XX
تاریخ دریافت نامه قبولی:Aug 22
کنسولگری:ANKARA
تاریخ کارنت شدن: Aug 2010
تاریخ مصاحبه: 2 Sep
تاریخ دریافت ویزا: Sep 4
جمع هزینه ها: 3.5 میلیون برای دو نفر
ورود به آمریکاBig Grinec 10
ایالت:ویرجینیا-حومه واشینگتون دی سی

پاسخ
تشکر کنندگان: frozen mind ، Iman-gta ، sanaz2010 ، SH1A2R3 ، taherifar
سلام به دوستان عزيز و آقا حميد مهربان

واقعا چقدر زيبا تجربياتتون رو بيان مي‌كنيد، گاهي نوشتن از تجربه هاي احساسي واقعا پيچيده است چون حتي درك اونها در شرايط مختلف برا آدم مبهمه،‌ يه جورايي آدم متوجه نميشه غمگينه يا خوشحال. ولي وقتي تجربه هاي كسي رو كه شرايط مشابهي داشته و اون مراحل را طي كرده به خصوص كسي كه قادر به توصيف نكات ظريف اون هست ميشنوه يا ميخونه، متوجه ميشه كه اگه آدم سعي كنه خودش رو در اون شرايط با آرامش زير نظر بگيره، ميتونه از اون لحظات سنگين و به يادماندني خاطرات منحصر به فرد و زيبايي در ذهن خودش و ديگران ايجاد كنه كه هر كسي در زندگي شانس تجربه كردنش رو نداره.

پس به قول آقا حميد چقدر خوبه كه از مزمزه كردن خاطرات شيرين زندگي در اون روزهاي خاص قبل و بعد از مهاجرت حسابي لذت ببريم و با وجود شبنم هايي كه بر گونه هامون مي‌غلته اون روزها رو به عنوان يك تجربه ويژه زندگي كنيم.

پاسخ
تشکر کنندگان: frozen mind ، lexington ، maxsupermax ، behzadb57 ، babakped ، Iman-gta ، sanaz2010 ، taherifar
سلام به همه ی دوستان عزیز .

من همان طور که در پست‌های قبل گفتم قبل از رفتن خیلی‌ استرس داشتم و ناراحت بودم ولی‌ الان اصلا اونجوری نیستم و خیلی‌ خوشحالم از انتخابی که کردم .

همیشه دلتنگی‌ وجود داره ولی‌ به نظر من وقتی‌ اینجا به کار و زندگی‌ مشغول میشید دیگه یادتون میره و زندگیتون به حالت عادی برمیگرده .

خلاصه به نظر من همه ی سختی‌های که برای اومدن به اینجا می‌کشید ارزشش رو داره " البته این نظر من هستش و ممکنه برای خیلی‌‌ها هم زندگی‌ بد باشه .

اینجا برای کسانی‌ که در ایران درامد خیلی‌ بالا دارند خوب نیست و برای کسانی‌ که زندگی‌ متوسطی دارند خیلی‌ خوب .

ولی‌ همه ی عوارضی که قبل از مهاجرت وجود داره به محض این که چند روز اول بگذره بیشترشون برطرف می‌شه و فقط دلتنگی‌ می‌‌‌مونه که اون هم رفع می‌شه .

موفق و پیروز باشید .

بیایید سریال قهوه ی تلخ رو کپی نکنیم تا با این کار کمکی کرده باشیم و فرهنگ سازی را از امروز شروع کنیم .

پاسخ
(2010-10-11 ساعت 11:22)hana نوشته:  وقتي بايد از همه چيزايي كه سالها بهشون دلبسته بوديم جدا بشيم به نظر شما اسم اين رو چي ميشه گذاشت؟ بي رو دروايسي يه جور مردن نيست؟ خوب قبول دارم اينجا ما كمي حق انتخاب داريم ولي نه كاملا چون شرايط ما رو وادار ميكنه اين تصميمو بگيريم...

كتابها و يادداشتامو دورم چيدم و فكر ميكنم كدوم يكي رو ببرم و كدوم يكي رو ببخشم، احساس دلتنگي ميكنم و ميبينم كه در تمام زندگي ام تمام چيزايي رو كه دوست داشتم يه گوشه اي گذاشتم تا يه زماني كه نميدونم كي هست برگردم و مرورشون كنم يه زماني كه نميدونم كي ميرسه، و اين در مورد آدما ي اطرافم هم صدق ميكنه

چيجوري ميشه دم رفتن اينقدر سر در گم نباشيم؟
چه براي ما كه داريم زندگي جديدي رو در كشور ديگه اي شروع ميكنيم و چه براي هر كسي از اين لحظه ميخواد هر جا كه هست زندگي جديدي رو شروع كنه به نظر من ما بايد از چيزهايي كه دوست داريم ببخشيم قبل از اون كه ديگه برامون ارزشي نداشته باشن يا مجبور به بخشيدنشون باشيم اينجوري سعي خواهيم كرد زماني كه چيزي رو داريم بهش توجه كنيم
به نظرم بايد سبك باشيم و تعلقات و دوستانمون رو محدودتر كنيم، بايد در لحظه حال باشيم و لذت بردن از زندگي و بها دادن به آدمها رو به آينده موكول نكنيم

هرچیزی در این جهان بی بها نیست.مسلما برای رسیدن به اهدافی بزرگتر باید ارزوهایی کوچکتر را فداکنید.و قانون زندگی این است که چیزی را میدهید تا چیزی را به دست بیاورید .
پاسخ
تشکر کنندگان: hana ، aadine ، kianoush ، Iman-gta ، sanaz2010 ، AMIN3Y ، hitab ، MPU ، noobnoobi ، taherifar
درود بر تمام مهاجران پریشان حال
دوستان گلم منم اگر خدا بخواهد تا چند ماه دیگر تکلیفم روشن می شود و عازم دیار قربت می شوم
هر چند خیلی سخته از پدر و مادر و خواهرم و نیز فامیل های نزدیکم دل بکنم
هر چند خیلی سخته از خاطراتم دل بکنم
اما تنها امیدم کسب تجارب بیشتر و بهتر است
تا حد اقل به خودم و مهاجرتم بتوانم افتخار کنم
دوستان من با اینکه هنوز تکلیفم معلوم نیست و مصاحبه نرفتم اما به خاطر اینکه قصد دارم بعد از مصاحبه از همان طرف راهییه دیار پیشرفت شوم و چند ماهی بیشتر وقت باقی نمانده
به فکر دل کندن و خدا حافظی که می افتم فقط اشک هست که از چشمانم سرازیر می شود
ولی تنها دل خوشیم اینه که به امید پیشرفت و کسب مهارت و زندگی جدید می روم
و به امید خود ساختگی
اما این جمله را از من حقیر یادگاری در این تاپیک داشته باشید
که:

چرا عاقل کند کاری که باز اید به کنعان غم مخور Smile
پاسخ
تشکر کنندگان: kianoush ، pashaneco ، darya ، khashayar6310 ، hana ، R.F ، maxsupermax ، Iman-gta ، AmericanHamid ، sanaz2010 ، AMIN3Y ، SH1A2R3 ، noobnoobi ، taherifar
برای من یکی که سخت نیست تازه کلی هم کلاس داره گرین کارت رو میگم نه؟؟؟
I have a dream
حالا!!!
پاسخ
تشکر کنندگان: hana ، Amir78 ، taherifar
بیشترین نگرانی من در مورد کار هستش . در واقع از زمانی میترسم که هنوز کار ندارم و بقول آرش تا وقتی کار نداشته باشی نمی تونی از مزایا و خوبیهای محیط جدید بهره ببری. مهاجرت پر از ایده ها و تجارب و آموزه های تازه است ولی به شرط داشتن کار .مطمئن هستم اگر کار باشه براحتی از عهده دلتنگی ها و دوری ها و.... برمیاییم .
پاسخ
تشکر کنندگان: كاميلا ، mavarfan ، SH1A2R3 ، godot ، taherifar
این مشکلات ایرانی هاست که اینقدر دلتنگ میشوند و ناراحت چونکه متاسفانه بسیار بسیار ببخشید بچه ننه تربیت شده اند و طاقت دوری از خانواده را ندارند و در واقع ایرانی ها وابستگی بسیار زیادی به خانواده و دوستان خود دارند در حالیکه این درست نیست..

ببخشید اگه به کسی توهین شد..قصد جسارت نداشتم
پاسخ
تشکر کنندگان: SH1A2R3 ، storagemeter ، amiry ، taherifar
(2010-10-20 ساعت 13:39)Iman-gta نوشته:  برای من یکی که سخت نیست تازه کلی هم کلاس داره گرین کارت رو میگم نه؟؟؟

یاد آرش افتادمBig Grin
کلاس که داره اونم اوووووووووف نگوو نپرس اماااا:
به نظر من همه این نگرانیها، دلشوره ها، بی قراری ها وقتی به پایان میرسه که شما پا به خاک مطهر Tongue ایالات متحده میزارید و از انتخاب بجا و خوبتون راضی میشیدCool
به آرزوم میرسم، شک ندارم Smile
پاسخ
تشکر کنندگان: كاميلا ، SH1A2R3 ، storagemeter ، MPU ، noobnoobi ، taherifar
بالاخره برای هر چیزی باید سختی کشید.
پاسخ
تشکر کنندگان: SH1A2R3 ، godot ، noobnoobi ، taherifar
سخت ، سخت و بازم سخت.
شاید متهم شیم به بچه ننه بودن و خیلی چیزای دیگه !!
ولی واقعیت چیزی فراتر از اینهاست. تصور کنید بریم و ببینیم ما چقدر خوشبخت شدیم ولی بجاش اونائی که یه روز همه چیزمون بودن ، دیگه نیستند. واقعا اون لحظه این خوشبختی ما چقدر ارزشمند خواهد بود.
منم دارم می رم. یه ماه دیگه . ولی نگرانم . نگران از اینکه اگه من نباشم پدر و مادرم چه کار می کنند؟
مادرم روزهای اول چقدر براش غیر قابل تحمله . اصلا خودم مهم نیستم ولی اون چی ؟ زندگی براش میشه جهنم .
حالا خدا رو شکر دنیا اونقدر پیشرفت کرده که میشه هر لحظه که بخواهی روی ماه مادرت رو ببینی و باهاش حرف بزنی ، ولی هیچی گرمای اغوش پر مهرش رو پر نمی کنه.
میگم شاید تکنولوژی یه روزی اونقدر پیشرفت کنه که بشه این مشکل رو هم حل کرد. به امید اون روز
پاسخ
دوست خوبم داغه دل مارو تازه کردی.6 ماهه پدرو مادرمو ندیدم.تو خونمون ایران اینترنت نداریم که ببینمشون.وقتی ادم میاد اینجا دیگه هیچکسو نداره انگار تو دنیا خانواده نداره.100 بار قصد برگشت کردم اما نمیشه.تازه 1 ماهه که عمو هم شدم ای بابا...................
همیشه دلتنگ پدر ومادر.....
پاسخ
تشکر کنندگان: armanbala ، SH1A2R3 ، hoda2012 ، frozen mind ، noobnoobi ، taherifar
به هیچ وجه قصد تازه کردن داغ دل کسی رو نداشته و ندارم . و متاسفم که این نوشته نوستالژیک بود.
بالاخره خبرهای خوب در زمان و مکان مناسب خوشحالی متفاوتی ایجاد میکنه . عمو شدن تو دیار غربت !!!
ولی یه شعری هست که میگه «« مرغ زیرک گر به دام افتد تحمل بایدش »» هرچند معتقدم این دام نیست ولی این هم نیاز به تحمل داره تا غوره اش تبدیل به حلوا بشه .
اینکه عصر عصر تکنولوژی است بر کسی پوشیده نیست ، ولیکناین هم بر کسی پوشیده نیست که ما در یه کشور جهان سومی زندگی می کنیم و بعضی از محدودیتها همچنان گریبان گیرمون است.
امیدوارم هر چه زودتر والدین شما به اینترنت دسترسی پیدا کنند و دیدارها تازه بشه . موفق باشید.
پاسخ
تشکر کنندگان: armanbala ، alireza62 ، SH1A2R3 ، taherifar




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان