کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
اندر احوالات مهاجران
Wink 

شیخی را از احوالات مهاجرت پرسیدند، بگفت هم چون شب اول قبر ماند و هرکسی را بسته به سنگینی نامهی اعمالش حکمی دگر است. لیک اهل سلوک فرموده اند که هفت مرحله دارد و مرتبت هرکدام را ندانی مگر از آن مرحله به سلامت بیرون آیی و اگر مرد راه نباشی به خوان هفتم نرسی.

اول- نیت: آن لحظه است که مهاجر به ستوه می آید و عزم هجرت می کند .از این نقطه فرد از خاک خود کنده شده است و ولوله ی عزیمت در جانش افتاده و به جرگه ی مهاجرین پیوسته است. از مناسک این مرحله سعی بین صفا و مروه و دویدن به دنبال وکیل و انتظاردر صف طویل درب سفارت و دار الترجمه و آزمون آیلتس و تافل و نوافل و ال و بل است و این خود اول قدم است.

دوم- استجابت: زمانی است که صبر مسافر به بار می نشیند و مهر ویزای بلاد خارجه بر پاسپورت وی کوبانده می شود. مهاجر در این مرحله خود را پیروز ترین مردمان جهان می داند و هم وطنانش را به چشم کور کچل هایی می بیند که در باتلاق بی فرهنگی و ترافیک و فقر فرو می روند و به خود افتخار می کند که به زیرکی و رندی از این جهنم جهیده است.

سوم- عزیمت: مرحله ی گذاشتن تمام وابستگی ها از خانه و زندگی و متعلقین و متعلقات و دوستان و اقوام است. برخی این مرحله را به مرگ تعبیر کنند. با هجوم خاطرات و دلبستگی ها اندک اندک ترس و تردید در مهاجر فزونی می گیرد. سرانجام وی زندگی اش را در چمدانی جمع می کند و پس از گذشتن از زیر آیینه و قران به سمت ناشناخته رهسپار می شود. فرودگاه امام خمینی آخرین بخش این خوان است.

چهارم- شعف: مهاجر چون در بلاد کفر فرو می آید خود را در بهشتی می یابد سبز و تمیز و منظم، مردمانش خندان و جوی های شراب روان و لعبتکان کون لخت نیمه عریان و مو طلایی شادان در بیکینی از کنار وی عبور می کنند. مردان مسلمان را در این مرحله شعف دو برابر نسوان است و قالباٌ هنوز عرق راه از چهره بر نگرفته بر در عرق فروشی و نایت کلاب و بار و دیسکو و استریپ کلاب صف می بندند تا سیر و سلوک عرفانی خویش آغاز نمایند.

پنجم- بحران هویت: مهاجر تلاش می کند هویت گذشته اش را فراموش کرده و در جامعه ی جدید ذوب شود. وی ناگهان از کلثوم جوراب آبادی سنگ سری اصل تبدیل به کاترینا ماریا سانتا کروز میشود. اگر از جماعت نسوان باشد در این مرحله بطور حتم موههای خود را بلوند می کند و با پوست سیاه سوخته و ابرو پاچه بزی و کله ی طلایی زهرهی هر بیننده ای را می برد. در این مرتبه از سلوک دامنهای کوتاه و بیرون انداختن ران های چاق و سلولیتی و پوشیدن لباس های آلاپلنگی و استفاده مکرر از کلمات اوه مای گاد و اوه شیت از اوجب واجبات می باشد.

ششم- غربت: در این مرحله مهاجراندک اندک متوجه می شود که در دیار جدید غربیه است و به احتمال قوی غریبه هم باقی خواهد ماند و خودش هم چیزی شبیه همان مردم کور کچلی است که از آنها فرار کرده است و هیچ سنخیتی با این مردم خونسرد و مامانی و قد بلند ندارد. جلوی آینه می ایستد وناگهان می بیند که یک شرقی کوتوله و احساساتی و قانون گریز و سیاه سوخته است و با موهای طلایی اش نه تنها شبیه نیکول کیدمن نشده بلکه شبیه هویج شده است. در اینجا مهاجر ناگهان دچار نوستالژی شدید برای کشک بادمجان و دلمه و دیزی با نان سنگک می شود و به یاد بوی ترمه ی خانوم بزرگ و قلیون و مزه انار دون کرده و صدای کت شلواری می افتد و دیدگانش از اشک تر میشود. چون بدینجا رسید شیخ سکوت کرد و دهان از گفتار ببست و آفتابه اش را برداشت و به سمت مبال روانه شد. مریدان پرسیدند هفتمین مرتبت چیست؟ نگاه عاقل اندر سفیهی کرد و گفت: هفتم را هر کس خودش می نویس
پاسخ
رفــیق عــالــی بـــود.

مـنـفجــر شدم از خــنــده....
[font=Arial]بـرنامه روبرو ، هــدف پیـشرو ، پــیش بـه سـوی پــیروزی.[/font]
پاسخ
تشکر کنندگان: حامد ب. ، Iman-gta ، hamedrouhi ، arashmaziar
هفتم را هر کس خودش مینویسد.... یعنی هفتمیش چی میتونه باشه خوب بد تلخ شیرین؟ یعنی اخر داستان مهاجرت ما چیه؟
I have a dream
حالا!!!
پاسخ
تشکر کنندگان: xbox ، frozen mind ، hamedrouhi ، maaref
با سلام
ایکاش می شد منبع و یا نویسنده ی این مطلب به این زیبایی را می دانستید و میتوانستید ذکر کنید. با اینحال بنده با اجازه ی شما و ذکر منبع مورد استفاده ام(مهاجرسرا) این مطلب را در وبلاگ شخصی ام منتشر کردم که بدینوسیله از شما تشکر میکنم.
درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید
دوستان گرامی، برای خواندن نوشته های بیشتری از اینجانب، میتوانید با کلیک کردن در«اینجــا- از دیار نجف آباد تا آمریکای جهانخوار»به وبلاگ شخصی ام تشریف بیاورند تا بیشتر درخدمتتان باشم..... موفق و پیروز باشید. ارادتمند حمید
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، admin ، sohi ، frozen mind ، arashmaziar ، mohammad.maleki
زیبا بود و پر معنی.
با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ
تشکر کنندگان: arashmaziar ، maaref
از دوستانی که تجربه دارند خواهش می کنم مرتبت هفتم رو هر کی به قلم خودش اینجا بنویسه
سیدعلی سپهر
مدیر ارشد مهاجرسرا و مدیرعامل شرکت پاریز تراول
۰۹۱۲۱۲۵۳۵۵۷


هر آنچه در مورد لاتاری بايد بدانيد.
https://telegram.me/pariztravel
پاسخ
تشکر کنندگان: frozen mind ، Kaveh90 ، GBUSA
هفتم : جلای وطن .... به قصد قربت
هشتم : دور باطل.... مراجعت به غربت..
آنکس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به مقصد برساند
پاسخ
تشکر کنندگان: frozen mind ، rs232 ، shahrzad_a ، arashmaziar ، Kaveh90 ، Ali Sepehr ، maaref ، humsun ، Szsanazsz ، kasrafo
(2011-05-05 ساعت 20:31)lexington نوشته:  با سلام
ایکاش می شد منبع و یا نویسنده ی این مطلب به این زیبایی را می دانستید و میتوانستید ذکر کنید. با اینحال بنده با اجازه ی شما و ذکر منبع مورد استفاده ام(مهاجرسرا) این مطلب را در وبلاگ شخصی ام منتشر کردم که بدینوسیله از شما تشکر میکنم.
درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

سلام دوست عزیز قابل شما رو نداشت و اگر منبع رو میدونستم حتما ذکر میکردم
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232
هفتم ) تعلیق : مهاجر از بیم گزند نیش زبان هموطنان باقی در دیار چند صباحی را تاب می آورد سپس عطای فرنگ را به لقایش می بخشد و به وطن رجعت میکند و آنی پس از فرود طیاره به مقایسه بر می آید و خودش را در وطن هم غریب میابد سپس با خود می اندیشد نه وطن جای من است نه غربت, پس دیاری از آن خود خواهم ساخت ولی در نقشه هم جایی برای دیار جدید باقی نمانده بود پس تمام عمر خود را در اندیشه دیار جدید بین وطن و غربت معلق ماند.
پاسخ
آنوقت که ایران بودم، هر زمان پرچم آمریکا را می دیدم فوری آن را نشان می دادم و با حالتی خوشحالی و کمی پز دادن ناشی از داشتن امکان دریافت گرین کارت و اقامت در آمریکا می گفتم: "پرچم کشورمـــــون!"
خلاصه اینکه آمریکا رو کشور خودم می دونستم!!! تا اینکه روز پرواز رسید. کمربندها رو بستیم و هواپیما شروع کرد به قدرت دادن به موتور ها و آماده تیک آف شد. هواپیما شتاب گرفت و با سرعت زیاد شروع به حرکت کرد. و در اوج سرعت ابتدا دماغه هواپیما بالا آمد و بعد زمانیکه احساس کردم چرخ های هواپیما از خاک وطن کنده شد، به ناگاه حالم گرفته شد! و با تلاش تونستم جلوی اشکام رو بگیرم! توی دلم خیلی آرام با خاک وطن خداحافظی کردم!

...
بیست ساعت بعد هواپیما در فرودگاه LAX نشست! و انصافا چه فرود خوبی داشت. به محض فرود همه مسافران دست زدند و تشویق کردند! ما هم که کمی شوکه شده بودیم کمی دور و برمون رو نگاه کردیم و ناخودآگاه شروع کردیم به دست زدن! آخرش هم نفهمیدم این تشویق برای خلبان بود، پرواز خوب و فرود خوبش یا به مناسبت فرود در خاک آمریکا!
هواپیما که فرود آمد احساس خاصی بود! که قسمت عمده اش "احساس تنهایی یا ناآشنا بودن و یا ترس از ناشناخته بودن محیط" بود! و کمی هم خوشحالی که بالاخره به مقصد رسیدیم! (که بعدها فهمیدیم تازه رسیده ایم به نقطه شروع). وارد فرودگاه که شدیم تابلوی بزرگی سردر یکی از ورودی ها نوشته بود:
WELCOME TO THE UNITED STATES OF AMERICA
باز هم یک احساس غریبی بود! کارهای ورود انجام شد و رفتیم بیرون از فرودگاه و دوستانم رو دیدم و راه افتادیم. در میانه راه خانمم گفت: "نگاه کن پرچم کشورمون!" و من برگشتم سمتی را که نشان داده بود نگاه کنم! من بطور ناخودآگاه دنبال پرچم سه رنگ کشورمون می گشتم! قتی پرچم سه رنگ را ندیدم و به جایش پرچم آمریکا را دیدم به شدت حالم دگرگون شد! و اینبار نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. بغضی گلویم را فشرد و اشک از چشمانم سرازیر شد!
پاسخ
سلام این پست شما منو خیلی تحت تاثیر قرار داد
بغض گلوی من که الان ایران هستم را هم فشرد به امید روزی که ...

این شعر زیبا تقدیم به شما :

این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست
این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست
آن دختـــــــــــر چشم آبی گیسوی طلایی
طناز سیه چشــــــــــم چو معشوقه من نیست
آن کشور نو آن وطــــن دانش و صنعت
هرگز به دل انگیــــــــــزی ایران کهن نیست
در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان
لطفی است که در کلگری و نیس و پکن نیست
در دامن بحر خزر و ساحل گیلان موجی است
که در ساحل دریای عدن نیست
در پیکر گلهای دلاویز شمیران
عطری است که در نافه ی آهوی ختن نیست
آواره ام و خسته و سرگشته و حیران
هرجا که روم هیچ کجا خانه من نیست
آوارگی وخانه به دوشی چه بلایست
دردی است که همتاش در این دیر کهن نیست
من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ
در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست
هرکس که زند طعنه به ایرانی و ایران
بی شبه که مغزش به سر و روح به تن نیست
پاریس قشنگ است ولی نیست چوتهران
لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست
هر چند که سرسبز بود دامنه آلپ
چون دامن البرز پر از چین وشکن نیست
این کوه بلند است ولی نیست دماوند
این رود چه زیباست ولی رود تجن نیست
این شهرعظیم است ولی شهرغریب است
این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست

دکتر خسرو فرشید ورد
آن مایه ز دنیا که خوری یا پوشی
معذوری اگر در طلبش میکوشی
باقی همه رایگان نیرزد هشدار
تا عمر گرانبها بدان نفروشی
پاسخ
(2011-05-23 ساعت 04:21)User نوشته:  به شدت حالم دگرگون شد! و اینبار نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. بغضی گلویم را فشرد و اشک از چشمانم سرازیر شد!
با این پست اشک خیلیهارو در اوردین احتمالا. شاید کسی حرف دل خودمو به این قشنگی به خودم نزده بود.
(2011-05-23 ساعت 05:27)ashkan58 نوشته:  این شعر زیبا تقدیم به شما :

چند وقت پیش که حسابی داغ کرده بودم این شعر رو تو Facebook گذاشتم. کم مونده بود ملت بهم فحش بدن ( البته چند تا لایتشو دادن) از نظر همه من یه نا شکر قدر نشناس بودم که این شعر را آپ کرده بودم که چشم نخورم! این است احوالات مهاجرت!
پاسخ
تشکر کنندگان: mavarfan ، User ، arashmaziar ، laili ، frozen mind ، ParsTrader ، Kaveh90 ، soheilbadami ، amiry ، maaref ، najibi ، mehdi110
متاسفانه تا هر کدوم این تجربیات برای تک تک ما نیافته عمق این احساس رو درک نمیکنیم
متاسفانه برای ما که بعد از سنین جوانی به کشوری مهاجرت میکنیم وطنی وجود نداره
بارها تو رویاهای خودم آرزو میکردم ایران حداقل جایی بود که کسی به کسی کار نداشت , آرامش نسبی وجود داشت و کمی منطق توی روح جامعه دمیده میشد. اونوقت همه ما میموندیم , همه ما میساختیمش و ازش لذت میبردیم, اینجوری خونواده هامون تیکه پاره نمیشدن و دلهامون هم
هر کسی نرفته بشدت تلاش میکنه که بره و آزاد بشه
هر کسی رفته در حسرت روزهایی میمونه که اینجا گذرونده
هیچ کدوم هم از درد اون یکی خبر ندارن
امیدوارم هرکسی بتونه وطن خودش رو پیدا کنه
پاسخ
تشکر کنندگان: nastaran86 ، frozen mind ، sorena ، arshida ، Kaveh90 ، shahrzad_a ، User ، zara man ، soheilbadami ، nimar123 ، amiry ، maaref ، persian_viper ، Szsanazsz ، mehdi110 ، biber
چند وقت پیش با دوستی صحبت میکردم که حدود 15 سال هست در کانادا و امریکا اقامت داشته. کماکان همینها رو میگفت و احساس کردم که اغراق نمیکنه. میگفت بعضی از روزها صبح که بیدار میشم هنوز بخودم میگم که من اینجا چه کار میکنم ! ایشان یک مهندس ازمایشگاه شیمی با در امد عالی است !
اینجور وقتها وقتی ادم با خودش مقایسه میکنه انگار 1 بندی ته دل ادمی پاره میشه !
یا صاحب صبر !
آنکس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به مقصد برساند
پاسخ
تشکر کنندگان: frozen mind ، sorena ، farzad-it ، mehdi_behzadi ، arashmaziar ، Kaveh90 ، anab ، User ، ARASH@MH ، moraddad ، saied-k ، amiry ، maaref ، Szsanazsz ، amir0_0amir ، mehdi110
Sad 
سلام دوستان
با خواندن مطالب دوست گلم User دلم بد جوری گرفت هرچه بیشتر به تاریخ پروازمان نزدیک میشویم بیشتر دلم می گیره بخدا دل کندن از خانواده و دوستان و فامیل خیلی خیلی برام سخته.
خلاصه نگاه کردن توی چشمای مادر در لحظه جدایی برام غیر قابل تصورهSad
نوع ویزا: CR1 (ازدواجی)
اولین اقدام: April 2010
محل مصاحبه:ناپل بود که با بدبختی به ابوظبی تغییر دادیم
تاریخ تکمیل مدارک در NVC: 2011 /Feb/18
تاریخ مصاحبه: 4 آپریل 2011
تاریخ گرفتن ویزا:6 آپریل 2011
طول مدت پروسه گرفتن ویزا :یک سال تمام
پاسخ
تشکر کنندگان: Kaveh90 ، frozen mind ، ParsTrader ، GBUSA ، User ، moraddad ، amiry ، maaref ، Blaze ، star4631 ، سمانه777 ، amir0_0amir




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان