کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
مطالب جالب و .........
(2010-08-08 ساعت 07:56)nicole.gemini نوشته:  اکثر ایرانیها نمی دانند مزار امیرکبیر اين بزرگمرد ايراني كجاست.
به گزارش آخرین نیوز، امير كبير صدر اعظم ايران در زمان ناصر الدين شاه كه با دسيسه هاي يك سري وطن فروش و طماع در حمام فين كاشان به قتل رسيد در شهر كربلا در كشور عراق به خاك سپرده شد .
اين كه چرا او را به كربلا بردند و اينكه چطوري در آن زمان جسد اين مرد بزرگ رو با امكانات محدود آن زمان به عراق منتقل كرده اند؟ هنوز هم جاي سوال است .
اما چيزي كه بيش از همه مايه شرمندگيست اين است كه اكثر قريب به اتفاق ايراني ها نمي دانند مزار اين اسطوره تاريخ كجاست تا زماني كه روابط ايران و عراق تيره بود و كسي حق سفر به كربلا را نداشت شايد اين ندانستن توجيه داشت ولي امروزه با سفرهاي متعدد مردم به عراق و كربلا جاي بسي تاسف است كه حتي يكي از كساني كه از عراق بر مي گردد نمي داند كه امير كبير هم در آنجا دفن بوده است.
آيا فكر نمي كنيد كه همين عراقي ها به ما خواهند خنديد كه چطور مردي رو كه بسياري از داشته هاي امروزمان را مديون اوهستيم فراموش كرديم؟
.................................
سلام دوست عزيز در صورت امكان منبع خبرتون رو هم اعلام كنيد در ضمن بابت مطلب تأمل برانگيز و زيباتون متشكرم
2015AS45## ●● Yerevan ●● Interview 20 April
بازمانده 2015 بجرم خدمت در سپاه
پاسخ
تشکر کنندگان: mohammadg846 ، taherifar
با اجازه دوستان ؛
کالبد امیر را ابتدا در همان کاشان دفن کردند. به روایت میرزا محمد جعفر خان حقایق نگار خورموجی در کتاب مشهور حقایق‌الخبار ناصری روز بعد از قتل جسدش را در گورستان «پشت مشهد» کاشان به خاک سپردند. چند ماه بعد، به اصرار همسرش عزت‌الدوله کالبدش را به کربلا منتقل کردند و در اتاقی که درب آن به سوی صحن امام حسین باز می‌شد به خاک سپردند
بر دیوار آرامگاه وی در کاشان این ابیات نوشته شده‌اند:
<نادانی شه گرفت دامان امیر><تا نیشتر آمد به رگ جان امیر>
<بربست سعادت را بروی ما در><بگشودچو جوی خون ز شریان امیر>
یه نقل از ویکیپدیا فارسی
پاسخ
تشکر کنندگان: amjad ، mohammadg846 ، nicole.gemini ، taherifar
بهره‌وری بالای روش‌های ارتباط اینترنتی

هرچند مدت‌ها است که ایمیل جایگزین بسیاری از ارتباطات سنتی مثل تماس صوتی تلفنی شده اما هنوز هم بسیاری هستندکه تماس صوتی بخش قابل‌توجهی از زمان روزانه‌شان را در برمی‌گیرد.

شاید خوب باشد که نگاهی به مزیت‌های ایمیل نسبت به تماس صوتی تلفنی بیندازیم تا مروری باشد بر آنچه هم‌اکنون به‌راحتی در دسترس است و می‌تواند با تغییر عادت به بهره‌وری بهتر روزانه ما منجر شود.


مردم را مجبور می‌کنید که سریعا پاسخ دهند.
وقتی با کسی تماس تلفنی برقرار می‌کنید آنها لزوما همیشه در دسترس نیستند یا ممکن است بهترین پاسخ را به شما ندهند. تماس صوتی افراد را مجبور می‌کند که سریعا درمورد موضوعی که مد نظر شما است فکر کنند و همه افراد لزوما به سرعت نمی‌توانند بهترین پاسخ را بدهند به‌خصوص که شما نمی‌دانید فردی که با او تماس می‌گیرید در چه موقعیت و حالتی است. ایمیل اما زمانی خوانده می‌شود که فرد مورد نظر شما خود به سراغ آن آمده باشد و حتی اگر سریعا پاسخ شما را ندهد فرصت بیشتری برای ارائه بهترین پاسخ خواهد داشت.


نمی‌توان صحبت‌های تلفنی را بعدا مرور کرد.
خیلی وقت‌ها پیش آمده بعد از صحبت با کسی به خود بگویید: «دقیقا چی گفت به من؟». اگر بخواهید متن یک تماس تلفنی را بعدا مرور کنید باید به حافظه‌تان مراجعه کنید و لزوما همیشه عین جملات و کلمات به خاطر شما نمی‌مانند. به‌خصوص اگر انبوهی از اطلاعات در یک مکالمه به‌کار رفته باشد یادآوری دقیق واقعا کار مشکلی است.
ایمیل اما این مزیت را دارد که به‌راحتی می‌تواند متن دقیق گفت‌وگوها را در اختیار شما قرار دهد. در کمتر از ۱۰ ثانیه متن کامل گفت‌وگوی شما در یک ماه یا یکسال قبل در دسترس است و شما به سرعت می‌توانید در‌مورد ادامه بحث به جلو فکر کنید و نیاز نیست انرژی‌تان را صرف به خاطر آوردن گذشته کنید.


نمی‌توانید همزمان با چند نفر مکالمه کنید.
هر چند سرویس‌های مکالمه چند نفره وجود دارد اما شما نمی‌توانید همزمان درباره موضوعات مختلف با چند نفر تماس صوتی داشته باشید. در‌واقع یک تماس صوتی تمام توجه و تمرکز شما را در طول آن تماس به خود معطوف می‌کند. در ایمیل اما اوضاع برعکس است. شما می‌توانید همزمان چندین کار را با هم انجام دهید و اگر بهره‌وری و سرعت در طول کار روزانه برای شما بسیار مهم باشد این مزیت بسیار بالایی است. حالا شما می‌توانید با اولویت به ایمیل هایتان پاسخ دهید و این کمک می‌کند سرعت عمل بالایی در پیشبرد کارها
داشته باشید.
مکالمه صوتی می‌تواند مرتبا قطع یا مختل شود.
از مشکلات شبکه و آنتن دهی که بگذریم یک مکالمه صوتی به هر دلیلی می‌تواند با یک تداخل یا حرکتی مورد وقفه قرار گیرد. در ایمیل شما شاهد چنین تداخلی نیستید. پاسخ کامل برای شما ارسال می‌شود و شما می‌توانید پرسش را کامل و بدون وقفه برای طرف مقابل بفرستید.


تماس صوتی بهره‌وری را پایین می‌آورد.
براساس تحقیقات یکی از مهم‌ترین دلایل کاهش بهره‌وری در محل‌های کاری ایجاد وقفه‌های مختلف با دلایل گوناگون از جمله تماس تلفنی است. امروزه برخی شرکت‌ها اساسا تماس‌های تلفنی کارکنانشان را محدود کرده‌اند تا کمترین تداخل را در محیط‌های کاری خود داشته باشند. یک تماس صوتی می‌تواند تمرکز شما را برای مدت زمان قابل توجهی حتی بعد از پایان آن به سمت خود جلب کند و این یکی از مهم‌ترین عوامل کاهش بهره‌وری است.


مردم با ایمیل انعطاف بیشتری برای ارائه پاسخ دارند.
وقتی شما با کسی تماس می‌گیرید او می‌تواند به تلفن شما درجا پاسخ دهد یا شما را به صندوق پستی‌اش هدایت کند. در این صورت باز باید تماس صوتی شما را فراخوانی کرده و گوش دهد، اما وقتی شما به کسی ایمیل می‌فرستید اگر او مشغول کار دیگری باشد ایمیل شما در زمان خودش خوانده خواهد شد و زمان غیرضروری را از طرف مقابل به هدر نمی‌دهد.


مجبورید حرف‌های غیرضروری دیگری را در تماس صوتی بگویید.
وقتی با کسی تماس تلفنی می‌گیرید نمی‌توانید بلافاصله به سراغ اصل مطلب بروید و مجبورید با برخی جملات ابتدا گیرنده تماس را به اصطلاح آماده کنید. امروزه مردم علاقه بسیاری به چت نشان می‌دهند چون دقیقا تعارف‌ها و حرف‌های غیرضروری را به حداقل خود رسانده است. شما گاهی برای مطرح کردن بحثی که با ایمیل ۳۰ ثانیه از وقت خود و مخاطبتان را می‌گیرد به صورت تلفنی ۳۰ دقیقه از وقت خود و آن شخص مقابل را از دست می‌دهید.


چیزهای دیگر
هیچ‌کس نمی‌تواند مزیت‌های یک تماس تلفنی را منکر شود و همه چیز به موضوع وارتباط اشخاص هم بستگی دارد، اما در بسیاری از اوقات به‌خصوص موارد مربوط به‌کار یک تماس صوتی عملا کار هزینه‌برتر و کم‌اثرتری است و ایمیل زدن می‌تواند کاربردی و موثرتر باشد. شاید خوب باشد اگر به نحوه ارتباطات روزانه خود کمی فکر کنید و حداقل بخش قابل توجهی از تماس‌های صوتی خود را کاهش دهید.
منبع: فوربس
آنکس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به مقصد برساند
پاسخ
تشکر کنندگان: amjad ، Nima90 ، taherifar
درود بر دوستان گرامی
این لینک ويدئو سارا گرو از سفارت امریکا در مورد ویزای مهاجرتی گرین کارت هست
ببینید جالبه...
https://www.youtube.com/watch?v=Dqcmqeva9Zk
موفقیت های بزرگ لازمه اراده ی قوی هستند.!
پاسخ
تشکر کنندگان: mohammadg846 ، mohammad.maleki ، taherifar
خسته از تمام روزمرگی ها نشسته ام و فیس بوکم را به صحبت میگیرم

عکس دوستانی را می بینم آنور مرز های ممنوعه

که به کنسرت داریوش میروند و شوق چشمشان

شبیه مشروب دستشان لبریز است

خوشحالشان میشوم ...

آزادی را در چشم هایشان خیره میشوم و لبخند میزنم / تلخ لبخند میزنم...

دلم برایشان تنگ شده و چه خوب که دلشان با چیز هایی سرگرم است که در خانه ی پدری، جایی برای اکران نداشت.

به خودم می اندیشم که درگیر رفتنم ...

شبیه سربازی که آنقدر از شکست مطمئن است که فرار را به قراری که با تمام مرز های کشورش بسته، ترجیح میدهد!

می دانم روزی دلم برای تمام آنچه ایران است تنگ می شود؛

دلم برای میدان انقلابش و آن همه چشم خسته که از سر کار می آیند،

و چه دوست داشتنی تو را آدم حساب نمیکنند ....

برای کافه نادری ... که جای قهوه بوی شعر از حوالیش می آمد.

برای تمام قهوه فرانسه های دست چندمی که در گودو، تمدن، هنر، سپیدگاه ... خوردم و دلم را به چشم های گارسونش خوش میکردم که همیشه شکر را جا میگذاشت!

برای تمام راننده تاکسی هایی که از فشار تنهایی، مرا به حرف میگرفتند...

و چه شیرین بود وقتی یک راننده تاکسی با تو از نیچه حرف میزند!

یا وقتی پینک فلوید میگذارد و شروع میکند به ترجمه کردنش...

دلم برای تمام چارشنبه سوری هایش ...

که دختر همسایه، غریبیگی هایش را برای یک شب کنار میگذاشت و دور آتش سرخپوستی میرقصیدیم.

دلم برای دلهره ی مشروب خریدنش تنگ میشود... که به هزار نفر رو میزدی، آخرش چیپس و ماست و صدای هایده تو را از دیسکو های وگاس هم فرا تر میبرد!

برای تمام نان هایی که در کودکی میخریدیم؛

زنبیل به دست به خیابان میزدیم و با دوچرخه هایمان، به تمام الگانس ها پز میدادیم!

برای جاده کندوان و تمام جیغ هایی که میکشیدیم و دعا میکردیم تمام تونل ها برای یک روز هم که شده قد بکشند ....

هرچه با خودم تقلا میکنم میبینم هنوز هم ترجیح می دهم آلبوم ابی را با بدختی بگیرم تا اینکه مشروب به دست فریاد بزنم: خلیج رو بخون، خلیج!

هنوز ترجیح می دهم روی میزهای کافه نادری، درگیر پیدا کردن جای فروغ باشم تا اینکه در شانزلیزه، قهوه ام را با لهجه ی فرانسوی بخورم...

هنوز دلم میخواهد راننده تاکسی برایم از نیچه بگوید و من ذوق کنم...

هنوز دلم میخواهد سیگارم را یواشکی از پدر بکشم؛

تا شب هایی که اعصابش، سیگار میخواست، با خجالت از من بپرسد: "از جعبه سیگار پسر به پدر ارث میرسه یا نه؟"

هنوز دلم میخواهد پارک پرواز بلندترین جای دنیا باشد...

هنوز دلم میخواهد تمام پارتی ها، به پتو های چسبیده به پنجره مجهز شود...

میدانی؟ فقر، یک صمیمیت احمقانه می آورد،

که هیچ فلسفه ای از پس تعبیر لذتش بر نیامده...

باید رفتنم را به عقب بیندازم ....

من دلم هنوز گیر اسم کوچه هاییست که جبهه نرفته شهید شدند؛

هنوز دلم پیش تخفیفیست که مادر، چانه اش را میزد؛

هنوز دلم تنگ تمام اتفاق هاییست که در مرز های ایران میفتد؛

هنوز دلم گیر تمام میدان های شهر است که از هر فاصله ای داد میزنند: آزادی... یک نفر... آزادی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

....

این فرودگاه هر چقدر مجهز باشد، دلبستگی های مرا بلند نمی کند...

آقای راننده ... حمیرا بگذار ... دربست ... تمام تهران را بگردیم؛

دلم نرفته ... تنگ شده برای ماندنم ....

هومن شریفی | کافه کتاب
مهاجر خانوادگی (F3) ساکن لانگ ایلند نیویورک و به زودی دالاس ، تقاضای اولیه سپتامبر 2002 - صدور ویزا نوامبر 2014
پاسخ
تشکر کنندگان: soheilbadami ، mom ، Elahvision ، mohammad.maleki ، taherifar ، aazitaa
(2014-10-16 ساعت 14:28)amjad نوشته:  خسته از تمام روزمرگی ها نشسته ام و FBم را به صحبت میگیرم

عکس دوستانی را می بینم آنور مرز های ممنوعه

که به کنسرت داریوش میروند و شوق چشمشان

شبیه مشروب دستشان لبریز است

خوشحالشان میشوم ...

آزادی را در چشم هایشان خیره میشوم و لبخند میزنم / تلخ لبخند میزنم...

دلم برایشان تنگ شده و چه خوب که دلشان با چیز هایی سرگرم است که در خانه ی پدری، جایی برای اکران نداشت.

به خودم می اندیشم که درگیر رفتنم ...

شبیه سربازی که آنقدر از شکست مطمئن است که فرار را به قراری که با تمام مرز های کشورش بسته، ترجیح میدهد!

می دانم روزی دلم برای تمام آنچه ایران است تنگ می شود؛

دلم برای میدان انقلابش و آن همه چشم خسته که از سر کار می آیند،

و چه دوست داشتنی تو را آدم حساب نمیکنند ....

برای کافه نادری ... که جای قهوه بوی شعر از حوالیش می آمد.

برای تمام قهوه فرانسه های دست چندمی که در گودو، تمدن، هنر، سپیدگاه ... خوردم و دلم را به چشم های گارسونش خوش میکردم که همیشه شکر را جا میگذاشت!

برای تمام راننده تاکسی هایی که از فشار تنهایی، مرا به حرف میگرفتند...

و چه شیرین بود وقتی یک راننده تاکسی با تو از نیچه حرف میزند!

یا وقتی پینک فلوید میگذارد و شروع میکند به ترجمه کردنش...

دلم برای تمام چارشنبه ******* هایش ...

که دختر همسایه، غریبیگی هایش را برای یک شب کنار میگذاشت و دور آتش سرخپوستی میرقصیدیم.

دلم برای دلهره ی مشروب خریدنش تنگ میشود... که به هزار نفر رو میزدی، آخرش چیپس و ماست و صدای هایده تو را از دیسکو های وگاس هم فرا تر میبرد!

برای تمام نان هایی که در کودکی میخریدیم؛

زنبیل به دست به خیابان میزدیم و با دوچرخه هایمان، به تمام الگانس ها پز میدادیم!

برای جاده کندوان و تمام جیغ هایی که میکشیدیم و دعا میکردیم تمام تونل ها برای یک روز هم که شده قد بکشند ....

هرچه با خودم تقلا میکنم میبینم هنوز هم ترجیح می دهم آلبوم ابی را با بدختی بگیرم تا اینکه مشروب به دست فریاد بزنم: خلیج رو بخون، خلیج!

هنوز ترجیح می دهم روی میزهای کافه نادری، درگیر پیدا کردن جای فروغ باشم تا اینکه در شانزلیزه، قهوه ام را با لهجه ی فرانسوی بخورم...

هنوز دلم میخواهد راننده تاکسی برایم از نیچه بگوید و من ذوق کنم...

هنوز دلم میخواهد سیگارم را یواشکی از پدر بکشم؛

تا شب هایی که اعصابش، سیگار میخواست، با خجالت از من بپرسد: "از جعبه سیگار پسر به پدر ارث میرسه یا نه؟"

هنوز دلم میخواهد پارک پرواز بلندترین جای دنیا باشد...

هنوز دلم میخواهد تمام پارتی ها، به پتو های چسبیده به پنجره مجهز شود...

میدانی؟ فقر، یک صمیمیت ایوایانه می آورد،

که هیچ فلسفه ای از پس تعبیر لذتش بر نیامده...

باید رفتنم را به عقب بیندازم ....

من دلم هنوز گیر اسم کوچه هاییست که جبهه نرفته شهید شدند؛

هنوز دلم پیش تخفیفیست که مادر، چانه اش را میزد؛

هنوز دلم تنگ تمام اتفاق هاییست که در مرز های ایران میفتد؛

هنوز دلم گیر تمام میدان های شهر است که از هر فاصله ای داد میزنند: آزادی... یک نفر... آزادی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

....

این فرودگاه هر چقدر مجهز باشد، دلبستگی های مرا بلند نمی کند...

آقای راننده ... حمیرا بگذار ... دربست ... تمام تهران را بگردیم؛

دلم نرفته ... تنگ شده برای ماندنم ....

هومن شریفی | کافه کتاب

دلم همینجوری گرفته بود!!!این خوندم بدتر شد

مرسی خیلی زیبا بود
پاسخ
تشکر کنندگان: amjad ، taherifar
وضعیت بد اقتصادی اجتماعی در یک کشور و خوب بودن آن در کشور دیگر در طول قرن‌های متمادی باعث حرکت جمعیت از یک سرزمین به سرزمین دیگر شده است و در این میان برخی از کشورها به دلیل برخورداری از فرصت‌ها و شانس‌های بزرگ برای موفقیت اقتصادی همواره محبوب مهاجران بوده‌اند.

بر اساس نظرسنجی مؤسسه گالوپ در سال‌های 2007 تا 2009 از 260 هزار نفر در 135 کشور حدود 700 میلیون نفر در سراسر جهان خواستار مهاجرت به کشوری دیگر هستند. بیشترین تمایل به مهاجرت در جنوب صحرای آفریقا با 38 درصد جمعیت بزرگ‌سال و کمترین تمایل در میان مردم آسیا با 10 درصد جمعیت بزرگسال به چشم می‌خورد.

محبوب‌ترین کشور برای مهاجرت ایالات متحده آمریکا با 165 میلیون نفر و پس از آن بریتانیا، کانادا و فرانسه هر یک با 45 میلیون نفر هستند. اسپانیا، عربستان سعودی، آلمان و استرالیا کشورهای دلخواه بعدی مردم دنیا برای زندگی هستند.

در میان کشورهای دنیا آمریکا با وجود حدود 46 میلیون جمعیت مهاجر به عنوان محبوب‌ترین مقصد مهاجران جهان شناخته می‌شود؛ گرچه از نظر ضریب مهاجرت نسبت به جمعیت بومی، قطر و امارات متحده عربی و برخی دیگر از کشورهای نفتی خلیج فارس سرآمدند.

آمریکا را معمولا به عنوان کشور فرصت‌ها می‌شناسند. در این کشور تقریبا 20 درصد مهاجران جهان زندگی می‌کنند. پس از آمریکا، روسیه قرار دارد که بعد از سال 1990 به دلیل باز شدن درها و همچنین اقتصاد بازار آزاد پذیرای ۱۱ میلیون مهاجر بوده است.

آلمان نیز به دلیل بهره‌برداری از پیشروترین اقتصادهای دنیا و همچنین درصد زاد ولد کم، پذیرای حدود 10 میلیون مهاجر است. همچنین عربستان در دهه اخیر با مهاجران کاری جمعیتش حدود 24 درصد افزایش یافته است و این کشور برآن است تا مهاجرت‌ها را محدود کند. در امارات متحده عربی نیز حدود 80 در صد جمعیت نیروی کار خارجی هستند؛ البته این جمعیت متناوب نیز هست.

در سال 2013 بیش از 1 میلیون و 60 هزار ایرانی در خارج از کشور زندگی می‌کردند که در این میان آمریکا با پذیرش 390 هزار نفر مقصد اول مهاجران ایرانی طی دو دهه اخیر محسوب می‌شده و بعد از آن کشورهایی نظیر؛ امارات، آلمان، کانادا، انگلیس، سوئد، استرالیا، هلند، فرانسه، ترکیه و ... قرار دارند.

جمعیت یک میلیون و 60 هزار نفری ایرانیان مقیم خارج در سال 2013 بیش از همه در کشورهای آمریکا 390 هزار نفر، آلمان 120 هزار نفر، کانادا110 هزار نفر، انگلیس80 هزار نفر، سوئد 70 هزار نفر، استرالیا 40 هزار نفر، هلند 30 هزار نفر، فرانسه، ترکیه، نروژ، عراق هر کدام 20 هزار نفر، اتریش، دانمارک، ایتالیا هر کدام 10 هزار نفر، سوییس، ارمنستان، ژاپن، اسپانیا، فنلاند، بلژیک، نیوزلند، یونان، مجارستان، روسیه، بنگلادش، هند، قبرس، رومانی و تاجیکستان در هر کدام کمتر از 10 هزار نفر ساکن بوده‌اند.

جدول زیر محبوب‌ترین کشورهای جهان از دید مهاجران و جمعیت ایرانیان ساکن در این کشورها را نشان می‌دهد:

[عکس: d0c5ad202fd6.jpg]

منبع
خدایا از گناهان ما بگذر.... همانگونه که از دعاهای ما میگذری!
پاسخ
تشکر کنندگان: mohammad.maleki ، Nima90 ، taherifar
زغال سیاه است اگر نگویم سیاه است در قوه عاقله ام باید شک قوی کرد . شب سیاه است اگر خورشید نمایی کنم باید در قوه دراکه ام شک کرد. سومالی کشور بدبختی است اگر بگویم کشور توسعه یافته ای باید در فهم سیاسی و اقتصادی خودم شک کنم . نروژ و سوئد و دانمارک و فنلاند کشورهای تاپ دنیا برای زندگی هستند و انسان در این کشورها محترم است اگر این را انکار کنم معلوم است هیچی از وضع دنیا نمی دانم . د
ر کشور خودم هم در عین دینداری و میهن دوستی و غرب نزدگی و مرعوب نشدن با شجاعت و صراحت می گویم در بعضی زمینه ها خیلی خیلی خیلی عقب مانده ایم و انسان در مناسبات و نظامات طراحی شده به شدت بی مقدار و بی ارزش است . مثال نمی زنم که تا به ریش قبای برخی برنخورد ولی همه می دانند کجا و کدام دستگاه و کدام اداره ها را می گویم . اینکه هنوز وقتی به یک دستگاه برای تشکیل پرونده مراجعه می کنی و از تو می خواهند از مدارکت کپی بگیری اوج عقب ماندگی است در جهانی که اتوماسیون اداری یک زیرساخت ساده و فراگیر است و اطلاعات و رونوشت مدارک همه شهروندان با یک جستجوی ساده و با ورود شماره ملی در آن قابل دستیابی است . عقب ماندگی توام با فساد و سودجویی می شود وقتی تورا برای گرفتن کپی به یک کانکس ارجاع می دهند و متوجه می شوی که کپی گیرندگان پیمانکاران اداره عقب مانده مورد اشاره هستند و از توبرای یک کپی طلب پول می کنند . عقب ماندگی ادارات و دستگاهها این است که بجای انکه اطلاعات جابجا شود مراجعه کنند گان در مقام برده های مدرن و بی مقدار باید از این اتاق و سالن و کانکس جابجا شوند و صدایشان را با خفت و خوار ی نازک کنند تا مبادا اربابشان ازرده و ناراحت شود و سنگ جلو پای انها بگذارد .حتی اخیرا شیشه هایی را بعنوان حائل بین ((بردگان رجوع )) - همان ارباب رجوع ریاکارانه - و خداوندان ادارات می گذارند و با هوشمندی زبونانه ای ارتقاع آن را طوری تنطیم می کنند که مجبور شوی کمی دولا و خم شوی و ناخواسته عرض فروتنی نمایی تا حس سرخوردگی ها و کمبودهای طرف مقابل کمی ارضا شود . برای کسانی که در این شهر و کشور زندگی می کنند و کارهای اداری شان را پادو ها و پیشکارها انجام نمی دهند مثل افتاب تیرماه روشن و شفاف است . اینها سیاه نمایی و سیاه بینی نیست . اینها واقعیات مشهود اطراف ماست اگر مجبور شوی به برخی بانکها و بیمه ها و برخی ادارات به قول مرضیه برومند " اسمشو نبر " مراجعه کنی .... این سیا هی ها را می بینی و بدون تعارف اگر سیاه نمی بینی باید در قوای باصره و لامسه و عاقله و دراکه خود قویا و شدیدا شک کنی .
درد جامعه ما اینهاست که متاسفانه کمتر دیده می شود . برخی مدیران کشور هم در پشت کارتابل های اداری پنهان شده و در زندان دفاتر اسیر شده اند و فکر می کنند همه جا گل و بلبل است . دعواهای سیاسی و جناحی جنگ زرگری برای انحراف افکار و اذهان از این عقب ماندگی هاست که ریشه در جامعه و حاکمیت دارد .سیاست زدگی بجای فکر و چاره برای دردها به دنبال مقصر می گردد تا ملت او را "هو " کند .
اگر دولتی و سیاست مداری و مدیری برای اینها راه چاره پیدا کرد و همه ادارات و نظامات را به گونه ای تغییر داد که زمان و حرمت و شخصیت شهروندان حفظ شود و به شکل های گوناگون وقت و احترام انها مورد تخفیف وتحقیر قرار نگیرد می توان گفت یک گام به سوی پیشرفت حرکت کرده ایم . فرستادن میمون به فضا پیشرفت نیست بلکه پیشرفت این است اپراتور های تلفنخانه ها با احساس مسئولیت و با احترام و ارامش به مردم پاسخ دهند . پیشرفت در دوردور خودروهای گران قیمت در خیابان ها نیست پیشرفت در این است از این خودروها اشغال به بیرون پرتاب نشود و سواره ها حق تقدم پیاده ها را رعایت کنند.پیشرفت در ساخت و ساز اپارتمان هایی به قیمت متری 25 میلیون تومان نیست پیشرفت به این است که خودروی خود را در پیاده روی جلو خانه و مغازه پارک نکنیم و راه عبور پیاده هارا مسدود نسازیم .پیشرفت نظام بانکی و بیمه ای ما به تبلیغات رنگارنگ و تغییر دکوراسیون نیست به این است که همه خدمات انها با اینترنت و تلفن ارایه شود و شهروندان برای دریافت وام یا خسارت چند هفته در خیابانها آلاخون والاخون نشوند.
گاهی فکر می کنم ماجرای مهاجرت از کشور ، در همین گونه مسائل ریشه دارد...

منبع
خدایا از گناهان ما بگذر.... همانگونه که از دعاهای ما میگذری!
پاسخ
تشکر کنندگان: mohammad.maleki ، ofrfar ، taherifar
فرودگاه برای ما آنقدری که باید، محل رفت و آمد نیست. فرودگاه بیشتر جاییست برای بروز قوی احساس. شاید در کشورهای دیگه کمتر صحنه‌های اشک ریختن در لحظه‌ی جدایی را ببینیم اما ممکن است هر روزی که به فرودگاهی در ایران بروی این صحنه‌ها را زیاد ببینی. فرودگاه‌های ایران سالیان درازی است که با مفهوم مهاجرت و خداحافظی‌های جدایی گره خورده‌اند و همینطور با شادی‌های پر از اشک از لحظه‌های دوباره دیدن. فرودگاه‌های ایران سالهاست که در گوشه‌گوشه‌ی خود خاطرات در آغوش گرفتن فرزندان، خواهرها و برادرها و دوستان و اقوام را دارند. فرودگاه‌های ایران، فرودگاه‌های احساسی هستند.

شاید کم نباشد تعداد افرادی که می‌توانند به فرودگاه بروند، در یک نقطه مشخص بایستند و بگویند: “آخرین بار اینجا همدیگر را به آغوش کشیدیم و خداحافظی کردیم”. یا بگویند: “وقتی رفتند سعی کردم از چنین نقطه‌ای برای آخرین بار برایشان دست تکان بدهم” و خاطراتشان را از مهاجرت نزدیکانشان تعریف کنند. حالا مهاجرت، مثل هزار اتفاق عجیب و غریب در مملکت ما با فرهنگ و زندگی ما گره خورده.

بسیار عادی شده که از هر خانواده‌ای تعدادی به کشور دیگری مهاجرت کنند و کسانی که می‌مانند با رنج دوری کنار بیایند و این را بخشی از زندگی خود بدانند. همانطور که در دوره‌ای عادت کرده بودیم به آژیر خطر بمب‌باران و عادت کرده بودیم که با آن احساس‌های ترس کنار بیاییم، به پناهگاه‌ها و زیرزمین‌ها برویم و منتظر بشویم تا ببینیم چه پیش می‌آید حالا عادت کرده‌ایم به‌ خداحافظی‌های فرودگاهی.

احساس‌های فرودگاهی، احساس جدا افتادگی است. حتی خوشحالی از رسیدن هم موقتی است چون در فاصله‌ی کوتاهی دوباره به جدا افتادگی می‌رسد. فرودگاه‌های ما نقطه‌ی شروع غربت هستند و ورود به سرزمین‌های ناشناخته. روی تابلوهای فرودگاه‌های کشور ما بیشتر از کلمه Arrival، کلمه Departure خودنمایی می‌کند. و تو می‌ایستی، به عزیزانت نگاه می‌کنی که از Gate عبور می‌کنند و تنها لحظاتی که با آنها ساختی می‌ماند.
پاسخ
تشکر کنندگان: shadi79 ، mohammadg846 ، سرباز هخامنشی ، dv2016 ، ofrfar ، amjad ، behjat ، majid7 ، taherifar ، inanna ، aazitaa
(2014-11-09 ساعت 19:21)mohammad.maleki نوشته:  فرودگاه برای ما آنقدری که باید، محل رفت و آمد نیست. فرودگاه بیشتر جاییست برای بروز قوی احساس. شاید در کشورهای دیگه کمتر صحنه‌های اشک ریختن در لحظه‌ی جدایی را ببینیم اما ممکن است هر روزی که به فرودگاهی در ایران بروی این صحنه‌ها را زیاد ببینی. فرودگاه‌های ایران سالیان درازی است که با مفهوم مهاجرت و خداحافظی‌های جدایی گره خورده‌اند و همینطور با شادی‌های پر از اشک از لحظه‌های دوباره دیدن. فرودگاه‌های ایران سالهاست که در گوشه‌گوشه‌ی خود خاطرات در آغوش گرفتن فرزندان، خواهرها و برادرها و دوستان و اقوام را دارند. فرودگاه‌های ایران، فرودگاه‌های احساسی هستند.

شاید کم نباشد تعداد افرادی که می‌توانند به فرودگاه بروند، در یک نقطه مشخص بایستند و بگویند: “آخرین بار اینجا همدیگر را به آغوش کشیدیم و خداحافظی کردیم”. یا بگویند: “وقتی رفتند سعی کردم از چنین نقطه‌ای برای آخرین بار برایشان دست تکان بدهم” و خاطراتشان را از مهاجرت نزدیکانشان تعریف کنند. حالا مهاجرت، مثل هزار اتفاق عجیب و غریب در مملکت ما با فرهنگ و زندگی ما گره خورده.

بسیار عادی شده که از هر خانواده‌ای تعدادی به کشور دیگری مهاجرت کنند و کسانی که می‌مانند با رنج دوری کنار بیایند و این را بخشی از زندگی خود بدانند. همانطور که در دوره‌ای عادت کرده بودیم به آژیر خطر بمب‌باران و عادت کرده بودیم که با آن احساس‌های ترس کنار بیاییم، به پناهگاه‌ها و زیرزمین‌ها برویم و منتظر بشویم تا ببینیم چه پیش می‌آید حالا عادت کرده‌ایم به‌ خداحافظی‌های فرودگاهی.

احساس‌های فرودگاهی، احساس جدا افتادگی است. حتی خوشحالی از رسیدن هم موقتی است چون در فاصله‌ی کوتاهی دوباره به جدا افتادگی می‌رسد. فرودگاه‌های ما نقطه‌ی شروع غربت هستند و ورود به سرزمین‌های ناشناخته. روی تابلوهای فرودگاه‌های کشور ما بیشتر از کلمه Arrival، کلمه Departure خودنمایی می‌کند. و تو می‌ایستی، به عزیزانت نگاه می‌کنی که از Gate عبور می‌کنند و تنها لحظاتی که با آنها ساختی می‌ماند.

خیلی نگاه قشنگی بود محمدجان.... شاید خیلی از ما هیچوقت به یه جای خشک و بی روح مثل فرودگاههای خودمون اینطوری نگاه نکرده بودیم
یک روز، بر گونه‌ی این خاك بوسه ميزنم، بالای سرش یک یادداشت می‌گذارم و می‌روم:
آنچنان زیبا خوابیده‌ بودی که دلم نیامد بیدارت کنم…
پاسخ
تشکر کنندگان: mohammad.maleki ، dv2016 ، ofrfar ، behjat
هنوز به دیدار خدا می روند ... خدایی که در یک مکعب سنگی خود را حبس کرده !!
خدا همین جاست ، نیازی به سفر نیست !
خدا همان گنجشکی است که صبح برای تو می خواند ،خدا در دستان مردی است که نابینایی رااز خیابان رد می کتد ،
خدا در اتومبیل پسری است که مادر پیرش را هر هفته برای درمان به بیمارستان می برد ،
خدا در جمله ی " عجب شانسی آوردم"است !!
خدا خیلی وقت است که اسباب کشی کرده و آمده نزدیک من و تو!!
خدا کنار کودکی است که می خواهداز فروشگاه شکلات بدزد !!
خدا کنارساعت کوک شده ی توست، که می گذارد 5 دقیقه بیشتر بخوابی!!
از انسانهای این دنیا فقط خاطراتشان باقی می ماند و یک عکس با روبان مشکی ، از تولدت تا آن روبان مشکی ، چقدر خدا را دیدی ؟!
خدا را 7 بار دور زدی یا زیر باران کنارش قدم زدی ؟
خدا همین جاست ، نه در عربستان!
خدا زبان مادری تو را می فهمد ، نه عربی !خدایا دوستت دارم...
پاسخ
تشکر کنندگان: jojo_hami ، dv2016 ، shadi79 ، ofrfar ، amjad ، alireza.nayyeri ، behjat ، babak12
این شهر
شهر قصه های مادر بزرگ نیست
که زیبا و آرام باشد
آسمانش را
هرگز آبی ندیده ام
... من از اینجا خواهم رفت
و فرقی هم نمی کند
که فانوسی داشته باشم یا نه
کسی که می گریزد
از گم شدن نمی ترسد...
پاسخ
تشکر کنندگان: shadi79 ، ofrfar ، alireza.nayyeri ، taherifar ، mom ، aazitaa
زنده ام، نفس می کشم، هستم... خیلی دور، از جایی که بودم، از حسی که داشتم.
برمی گردم، خیلی زود، به جایی که بودم، به حسی که داشتم... امیدوارم
پاسخ
تشکر کنندگان: mohammad.maleki ، mohammadg846 ، taherifar ، behfaza
شجاعت در زندگی شکلهای مختلفی دارد

گاهی شجاعت به معنای حذف دشمنان است

گاهی شجاعت یعنی کنار گذاشتن زندگیت، به نفع چیزی که از تو مهم تر است

گاهی شجاعت به معنای بخشیدن زندگی به دیگری است

گاهی رها کرن همه آنچه که داشته ای یا همه آنان که روزگاری دوست داشته ای

اما گاهی هیچ از اینها شجاعت نیست

شجاعت، یعنی تحمل سختی ها و رنجها و کار کردن آرام...

به امید روزهایی که زندگی بهتر از امروز در جریان باشد


ورونیکا راث
یک روز، بر گونه‌ی این خاك بوسه ميزنم، بالای سرش یک یادداشت می‌گذارم و می‌روم:
آنچنان زیبا خوابیده‌ بودی که دلم نیامد بیدارت کنم…
پاسخ
تشکر کنندگان: HERMES7 ، soheilbadami ، majid7 ، babak12
[عکس: 2zzlq4i.jpg]
خسته ام رئيس خسته ام از اينکه همه ي راه تنهام...
تنها مانند يه گنجشک توي بارون،خسته ام از اينکه هرگز کسي رو
نداشتم که بگه کجا ميريم ،از کجا مياييم و يا چرا ميريم بيشتر از
مردمي خسته ام که همديگه رو آزار ميدن خسته ام از همه ي درد
هايي که ميشنوم و حس ميکنم هر روز بيشتر ميشن درست مانند اينه
که خرده هاي شيشه تو سرمه همه ي زمانها ميتونيد بفهميد ؟!
می گذرد ...
پاسخ
تشکر کنندگان: HERMES7




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان