کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
جملات و قصه های پند آموز روز
تصميمات خداوند

شهسواري به دوستش گفت: بيا به كوهي كه خدا آنجا زندگي مي كند برويم. ميخواهم ثابت كنم كه او فقط بلد است به ما دستور بدهد، و هيچ كاري براي خلاص كردن ما از زير بار مشقات نمي كند.

ديگري گفت: موافقم. اما من براي ثابت كردن ايمانم مي آيم.

وقتي به قله رسيد ند، شب شده بود. در تاريكي صدايي شنيدند: سنگهاي اطرافتان را بار اسبانتان كنيد و آنها را پايين ببريد.

شهسوار اولي گفت: مي بيني؟ بعد از چنين صعودي، از ما مي خواهد كه بار سنگين تري را حمل كنيم. محال است كه اطاعت كنم.

ديگري به دستور عمل كرد. وقتي به دامنه كوه رسيد، هنگام طلوع بود و انوار خورشيد، سنگهايي را كه شهسوار مومن با خود آورده بود، روشن كرد. آنها خالص ترين الماس ها بودند.

مرشد مي گويد: تصميمات خدا مرموزند، اما همواره به نفع ما هستند.
Lottery 2010
U.S Citizen
Los Angeles, CA

Nothing is impossible
پاسخ
تشکر کنندگان: OverLord ، farzad24 ، mavarfan ، mohammad.maleki
من با اولی موافق ترم. اون دومی داستان را از خودش درآورده تا در مهاجرسرا همه بخونند غافل از این که اگر الماس به اون بزرگی بود الان دنیا واسه هر یک قیراطش سر و دست نمیشکست.
پاسخ
تشکر کنندگان: kianoush ، OverLord ، mavarfan ، mohammad.maleki
(2010-05-17 ساعت 14:19)payam_prz نوشته:  من با اولی موافق ترم. اون دومی داستان را از خودش درآورده تا در مهاجرسرا همه بخونند غافل از این که اگر الماس به اون بزرگی بود الان دنیا واسه هر یک قیراطش سر و دست نمیشکست.


دوست من
با احترام به نظر شما ..این یه تمثیله و بستگی داره به اعتماد هر شخص به خدا که اتفاقا نظر شما شبیه نظر شهسواره اوله.!
Lottery 2010
U.S Citizen
Los Angeles, CA

Nothing is impossible
پاسخ
تشکر کنندگان: OverLord ، mavarfan ، mohammad.maleki
حسین جان من هم با تمثیل موافقم ولی نه با تمثیلی که به افسانه شبیه باشه، نه تمثیلی که برای القا کردن موضوعات غیر واقعی بیان بشه.
آخه نمی دونم چرا رسم شده هر کسی برای این که بخواد چیزی مثل عدل و انرژی مثبت و مانند اینها را ثابت کنه، میاد یک داستانی در کتاب چاپ میکنه و مردم هم میخونن و فکر میکنند داستان واقعیت داره. برای مثال بیا من هم یک تمثیل برات می ذارم ببین خوبه:

شهسواري به دوستش گفت: بيا به كوهي كه خدا آنجا زندگي مي كند برويم. ميخواهم ثابت كنم كه او فقط بلد است به ما دستور بدهد، و هيچ كاري براي خلاص كردن ما از زير بار مشقات نمي كند.

ديگري گفت: موافقم. اما من براي ثابت كردن ايمانم مي آيم.

وقتي به قله رسيد ند، شب شده بود. در تاريكي صدايي شنيدند: سنگهاي اطرافتان را بار اسبانتان كنيد و آنها را پايين ببريد.

شهسوار اولي گفت: مي بيني؟ بعد از چنين صعودي، از ما مي خواهد كه بار سنگين تري را حمل كنيم. محال است كه اطاعت كنم.

ديگري به دستور عمل كرد. وقتي به دامنه كوه رسيد، هنگام طلوع بود و انوار خورشيد، سنگهايي را كه شهسوار مومن با خود آورده بود، روشن كرد. آنها یک مشت سنگ بی ارزش بیشتر نبودند. در همان موقع صدایی از کوه به گوش رسید که "ها ها ها... شهسوار دومی چقدر خنگ و ساده و زودباور است".

به هر حال شهسوار دوم با دستان زخمی و بدن خسته و کوفته و لباسهای کثیف و پاره، ناچار به راه خود ادامه داده و تصمیم گرفت وقتی به شهر رسید داستان را در کتابی به صورت وارونه چاپ کند تا بتواند ایمانش را حفظ کند.

مرشد مي گويد: تصميمات خدا مرموزند، اما هیچ تضمینی نیست که همواره به نفع ما باشند.
پاسخ
تشکر کنندگان: Ali Sepehr ، kianoush ، Snowman ، OverLord ، mavarfan ، mohammad.maleki
(2010-05-17 ساعت 21:42)payam_prz نوشته:  حسین جان من هم با تمثیل موافقم ولی نه با تمثیلی که به افسانه شبیه باشه، نه تمثیلی که برای القا کردن موضوعات غیر واقعی بیان بشه.
آخه نمی دونم چرا رسم شده هر کسی برای این که بخواد چیزی مثل عدل و انرژی مثبت و مانند اینها را ثابت کنه، میاد یک داستانی در کتاب چاپ میکنه و مردم هم میخونن و فکر میکنند داستان واقعیت داره. برای مثال بیا من هم یک تمثیل برات می ذارم ببین خوبه:

شهسواري به دوستش گفت: بيا به كوهي كه خدا آنجا زندگي مي كند برويم. ميخواهم ثابت كنم كه او فقط بلد است به ما دستور بدهد، و هيچ كاري براي خلاص كردن ما از زير بار مشقات نمي كند.

ديگري گفت: موافقم. اما من براي ثابت كردن ايمانم مي آيم.

وقتي به قله رسيد ند، شب شده بود. در تاريكي صدايي شنيدند: سنگهاي اطرافتان را بار اسبانتان كنيد و آنها را پايين ببريد.

شهسوار اولي گفت: مي بيني؟ بعد از چنين صعودي، از ما مي خواهد كه بار سنگين تري را حمل كنيم. محال است كه اطاعت كنم.

ديگري به دستور عمل كرد. وقتي به دامنه كوه رسيد، هنگام طلوع بود و انوار خورشيد، سنگهايي را كه شهسوار مومن با خود آورده بود، روشن كرد. آنها یک مشت سنگ بی ارزش بیشتر نبودند. در همان موقع صدایی از کوه به گوش رسید که "ها ها ها... شهسوار دومی چقدر خنگ و ساده و زودباور است".

به هر حال شهسوار دوم با دستان زخمی و بدن خسته و کوفته و لباسهای کثیف و پاره، ناچار به راه خود ادامه داده و تصمیم گرفت وقتی به شهر رسید داستان را در کتابی به صورت وارونه چاپ کند تا بتواند ایمانش را حفظ کند.

مرشد مي گويد: تصميمات خدا مرموزند، اما هیچ تضمینی نیست که همواره به نفع ما باشند.

پیام عزیز
جالب بود..اینیم که شما گفتی ممکنه و میتونه درست باشه ولی من فکر میکنم ما فکر میکنیم تصمیماتش ممکنه به نفعمون نباشه و این نیاز به زمان داره تا حقیقتو بفهمیم که البته این موضوع به هیچ دین آئینی هم وابسته نیست.
موفق باشید و پایدار
از دوستان پوزش میخوام که زیاد پرچونگی کردم.
Lottery 2010
U.S Citizen
Los Angeles, CA

Nothing is impossible
پاسخ
تشکر کنندگان: OverLord ، mavarfan
اموخته ام که :
با پول مي شود خانه خريد ولي آشيانه نه، رختخواب خريد ولي خواب نه، ساعت خريد ولي زمان نه، مي توان مقام خريد
ولي احترام نه، مي توان کتاب خريد ولي دانش نه، دارو خريد ولي سلامتي نه، خانه خريد ولي زندگي نه و بالاخره ، مي توان قلب خريد، ولي عشق را نه.
آموخته ام ... که تنها کسي که مرا در زندگي شاد مي کند کسي است که به من مي گويد: تو مرا شاد کردي
آموخته ام ... که مهربان بودن، بسيار مهم تر از درست بودن است
آموخته ام ... که هرگز نبايد به هديه اي از طرف کودکي، نه گفت
آموخته ام ... که هميشه براي کسي که به هيچ عنوان قادر به کمک کردنش نيستم دعا کنم
آموخته ام ... که مهم نيست که زندگي تا چه حد از شما جدي بودن را انتظار دارد، همه ما احتياج به دوستي داريم که لحظه اي با وي
به دور از جدي بودن باشيم
آموخته ام ... که گاهي تمام چيزهايي که يک نفر مي خواهد، فقط دستي است براي گرفتن دست او، و قلبي است براي فهميدن وي
آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در يک شب تابستاني در کودکي، شگفت انگيزترين چيز در بزرگسالي است
آموخته ام ... که زندگي مثل يک دستمال لوله اي است، هر چه به انتهايش نزديکتر مي شويم سريعتر حرکت مي کند
آموخته ام ... که پول شخصيت نمي خرد
آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگي را تماشايي مي کند
آموخته ام ... که خداوند همه چيز را در يک روز نيافريد. پس چه چيز باعث شد که من بينديشم مي توانم همه چيز را در يک روز به
دست بياورم
آموخته ام ... که چشم پوشي از حقايق، آنها را تغيير نمي دهد
آموخته ام ... که اين عشق است که زخمها را شفا مي دهد نه زمان
آموخته ام ... که وقتي با کسي روبرو مي شويم انتظار لبخندي جدي از سوي ما را دارد
آموخته ام ... که هيچ کس در نظر ما کامل نيست تا زماني که عاشق بشويم
آموخته ام ... که زندگي دشوار است، اما من از او سخت ترم
آموخته ام ... که فرصتها هيچ گاه از بين نمي روند، بلکه شخص ديگري فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد
آموخته ام ... که آرزويم اين است که قبل از مرگ مادرم يکبار به او بيشتر بگويم دوستش دارم
آموخته ام ... که لبخند ارزانترين راهي است که مي شود با آن، نگاه را وسعت داد

(( چارلی چاپلین ))

Smile
Smile
پاسخ
تشکر کنندگان: ADONIS ، Monica ، laili ، OverLord ، nnazi_2005 ، Hossein81 ، mavarfan ، nimar123
مي گويند زماني که قرار بود دادگاه لاهه براي رسيدگي به دعاوي انگليس در
ماجراي ملي شدن صنعت نفت تشکيل شود ، دکتر مصدق با هيات همراه زودتر از
موقع به محل رفت . در حالي که پيشاپيش جاي نشستن همه ي شرکت کنندگان
تعيين شده بود ، دکتر مصدق رفت و به نمايندگي هيات ايران روي صندلي
نماينده انگلستان نشست .

قبل از شروع جلسه ، يکي دو بار به دکتر مصدق گفتند که اينجا براي نماينده
هيات انگليسي در نظر گرفته شده و جاي شما آن جاست ، اما پيرمرد توجهي
نكرد و روي همان صندلي نشست ..

جلسه داشت شروع مي شد و نماينده هيات انگليس روبروي دکتر مصدق منتظر
ايستاده بود تا بلکه بلند شود و روي صندلي خويش بنشيند ، اما پيرمرد
اصلاً نگاهش هم نمي کرد .

جلسه شروع شد و قاضي رسيدگي کننده به مصدق رو کرد و گفت که شما جاي
نماينده انگلستان نشسته ايد ، جاي شما آن جاست .

کم کم ماجرا داشت پيچيده مي شد و بيخ پيدا ميكرد که مصدق بالاخره به صدا
در آمد و گفت :

شما فكر مي کنيد نمي دانيم صندلي ما کجاست و صندلي نماينده هيات انگليس
کدام است ؟

نه جناب رييس ، خوب مي دانيم جايمان کدام است ..

اما علت اينكه چند دقيقه اي روي صندلي دوستان نشستم به خاطر اين بود تا
دوستان بدانند برجاي ديگران نشستن يعني چه ؟

او اضافه کرد که سال هاي سال است دولت انگلستان در سرزمين ما خيمه زده و
کم کم يادشان رفته که جايشان اين جا نيست و ايران سرزمين آبا و اجدادي
ماست نه سرزمين آنان ...

سكوتي عميق فضاي دادگاه را احاطه كرده بود و دكتر مصدق بعد از پايان
سخنانش كمي سكوت كرد و آرام بلند شد و به روي صندلي خويش قرار گرفت.

با همين ابتکار و حرکت ، عجيب بود که تا انتهاي نشست ، فضاي جلسه تحت
تاثير مستقيم اين رفتار پيرمرد قرار گرفته بود و در نهايت نيز انگلستان
محکوم شد .

Smile
Smile
پاسخ
تشکر کنندگان: ADONIS ، Monica ، payam_prz ، laili ، OverLord ، kianoush ، Hossein81 ، nnazi_2005 ، mavarfan ، nimar123
Every man should get married some time; after all,happiness is not the only thing in life !!

--Anonymous

---------------------------------------------------------------------
Bachelors should be heavily taxed. It is not fair that some men should
be happier than others.

--Oscar Wilde


----------------------------------------------------------------------
Don't marry for money; you can borrow it cheaper.

--Scottish Proverb


----------------------------------------------------------------------
I don't worry about terrorism. I was married for
two years.

--Sam Kinison


---------------------------------------------------------------------
Men have a better time than women; for one thing,
they marry later; for
another thing, they die earlier.
--H. L. Mencken


---------------------------------------------------------------------
When a newly married couple smiles, everyone knows
why.
When a ten-year married couple smiles, everyone
wonders why.

---------------------------------------------------------------------
Love is blind but marriage is an eye-opener.

----------------------------------------------------------------------
When a man opens the door of his car for his wife,
you can be sure of
one thing: either the car is new or the wife .


---------------------------------------------------------------------
I take my wife everywhere, but she keeps finding
her way back to home always.

--Anonymous

----------------------------------------------------------------------
I asked my wife, "Where do you want to go for our
anniversary?" She said,"Somewhere I have never been!" I told her,
"How about the kitchen?"

--Anonymous

------------------------------------------------------------------
We always hold hands. If I let go, she shops.

-------------------------------------------------------------------
My wife was in beauty saloon for two hours.
That was only for the estimate.

--Anonymous

-------------------------------------------------------------------
She got a mudpack and looked great for two days. Then
the mud fell off.

--Anonymous

---------------------------------------------------------------------
She ran after the garbage truck, yelling, "Am I too
late for the garbage?"
Following her down the street I yelled, "No, jump in."

--Anonymous

---------------------------------------------------------------------
Badd Teddy recently explained to me why he refuses
to get to married.
He says "the wedding rings look like minature
handcuffs....."

--Anonymous
---------------------------------------------------------------------
If your dog is barking at the back door and your
wife yelling at the frontdoor, who do you let in first?
The Dog of course... at least he'll shut up after u
let him in!

--Anonymous

---------------------------------------------------------------------
A man placed some flowers on the grave of his dearly
parted mother and started back toward his car when his attention was
diverted to another man kneeling at a grave. The man seemed to be
praying with profound intensity and kept repeating, 'Why did u have to
die? Why did you have to die?" The first man approached him and said, "Sir,
I don't wish to interfere with your private grief, but this
demonstration of pain in is
more than I've ever seen before. For whom do you mourn so? Deeply? A
child? A parent?"The mourner took a moment to collect himself, then
replied "My wife's first husband."

----------------------------------------------------------------------
A couple came upon a wishing well. The husband
leaned over, made a wish
and threw in a coin .
The wife decided to make a wish, too. But she leaned
over too much, fell
into the well, and drowned. The husband was stunned
for a while but then
smiled " It really works ! "
جهت تبلیغات در سایت با رایانامه ads@mohajersara.com تماس بگیرید.
پاسخ
تشکر کنندگان: payam_prz ، سارا کوچولو ، mohammad.maleki ، nimar123
اگه یک سبد میوه ببینی اول چی بر می‌داری؟؟

-->




فرض کنید ظرفی پر از انواع میوه های مختلف جلوی شماست میوه مورد علاقه تان را بردارید ولی دقت کنید! ممکن است با انتخاب این میوه اسرار و رموز شخصیت شما به سرعت فاش شود در حقیقت این تست روانشناسی ...



تشخیص شخصیت خود با كمك میوه ها




فرض کنید ظرفی پر از انواع میوه های مختلف جلوی شماست میوه مورد علاقه تان را بردارید ولی دقت کنید! ممکن است با انتخاب این میوه اسرار و رموز شخصیت شما به سرعت فاش شود در حقیقت این تست روانشناسی به سادگی نشان می‌دهد که شخصیت افراد مختلف نسبت به انتخاب میوه مورد علاقه شان چگونه است.



سیب

اگر سیب میوه مورد علاقه شماست فردی افراطی هستید که از روی انگیزه آنی و بدون فکر قبلی کاری را انجام می‌دهنید رک گو هستید و از مسافرت لذت می‌برید می‌توانید خیلی خوب رهبری یک گروه را به عهده بگیرید و کارها را پیش ببرید اشتیاق زیادی برای زندگی کردن دارید که این انگیزه شما از نظر اطرافیان بی همتاست



پرتقال

فردی صبور و پر طاقت هستید که اراده تان بسیار قوی است دوست دارید کارها را به اهستگی ولی بطور جدی انجام دهید خجالتی هستید و نزد اطرافیانتان قابل اعتمادید شریک زندگی خود را با دقت و تمام احساس قلبیتان انتخاب می‌نمایید و از هر گونه مشاجره و ناسازگاری اجتناب می‌کنید.



هلو

رفتار دوستانه ای دارید رک گو و پر حرف هستید که به جذابیت شما می‌افزاید رفتار ناشایست دیگران را خیلی سریع می‌بخشید و فراموش می‌کنید. برای رفاقت ارزش زیادی قائلید و رگه هایی از استقلال طلبی و بلند پروازی در شخصیت شما دیده می‌شود که باعث شده شخصی زرنگ و فعال جلوه کنید کمال طلب احساساتی صادق و با وفا هستید. بر هر حال دوست ندارید همه امیال خود را در مقابل دیگران نشان دهید.



گلابی

اگر تمام توجه تان را به کاری معطوف کنید می‌توانید آن را با موفقیت انجام دهید گاهی در انجام کارهایتان بی ثبات و متعییر هستید و مایلید که از نتایج سعی و تلاش خود خیلی سریع مطلع شوید از شرکت در بحث های خوب و مفید لذت می‌برید بی طاقت هستید و زود هیجان زده می‌شوید با توجه به اینکه به سرعت دوستی های خود را بر هم می‌زنید نگهداری رفقا برای شما چندان ساده به نظر نمی رسد.



گیلاس

اگر گیلاس میوه مورد علاقه شماست زندگی همیشه برایتان شیرین نیست و اغلب با فراز و نشیب های زندگی مواجه می‌شوید بجای داشتن در آمدی جزئی به شیوه ای برای دریافت مقداری زیادی پول فکر می ‌نید ذهن خلاقی دارید و به دنبال فعالیت های خلاقانه هستید یک شریک زندگی صادق و با وفا محسوب می‌ شوید و لی ابراز احساسات برایتان کار ساده ای نسیت خانه شما در حکم پناهگاهتان است و از هیچ چیزی به اندازه اینکه در کنار فامیل های نزدیک و افراد مورد علاقه تان باشید لذت نمی‌برید



موز

فردی با محبت ملایم خونگرم و دلسوز هستید اغلب اوقات از کمبود اعتماد به نفس رنج می‌برید و کمی احساس ترس در شما دیده می شود برخی مواقع مردم از اخلاق خوب شما سو استفاده می‌کند شریک زندگی خود را تحت هر شرایطی که از نظر روحی و جسمی داشته باشید می‌پرستید و ارتباطات شما با دیگران در وضعیت متعادلی قرار دارد.



نارگیل

جدی متفکر و اندیشمند هستید اگر چه از روابط اجتماعی تان لذت می‌برید ولی در انتخاب شریک زندگی بسیار سخت گیر هستید در کارهایتان سر سختی و سماجت دارید ولی لزوما بی پروا نیستید زیرکی تیزهوشی و گوش به زنگ بودن از دیگر خصوصیات شخصیتی شماست باید مطمئن شوید که در هر زمینه ای و به ویژه از لحاظ شغلی در راس امور قرار دارید شریک زندگی شما باید فرد باهوشی باشد احساسات در زندگی برای شما مهم است ولی به طور حتم برایتان همه چیز نیست!



انگور سیاه

به طور کلی فردی مودبی هستید به سرعت عصبانی می‌شوید ولی خیلی سریع به حال اولیه باز می‌گردید از زیبایی در هر نوع ان لذت می برید فرد محبوبی هستید شما سرشت خونگرم و سخاوتمند دارید. میل زیادی برای زندگی در شما موج می زند و از انجام هر کاری که می‌کنید لذت می‌برید شریک زندگی تان باید در هیجانات شما سهیم شود و از پیشنهاداتتان لذت ببرید.



آناناس

به سرعت تصمیم می‌گیرید و در انجام کارهایتان سریع و چابک هستید تغییرات شغلی شما را نمی‌‌ترساند که این موضوع یکی از برتری های شخصیت شماست توانایی استثنایی در سازماندهی کارهایتان دارید و از حجم زیاد وضایف اطرافتان نمی‌هراسید سعی دارید در ورابط خود با دیگران متکی به نفس صادق و درستکار باشید دوستان خود را خیلی سریع انتخاب نمی‌کنید ولی اگر شخصی را برگزینید تا آخر عمر با شما خواهد بود به ندرت احساساتی می‌شوید و شریک زندگی تان اغلب تحت تاثیر یکرنگی شما قرار می‌گیرد ولی اجازه ندهید که به دلیل عدم توانایی شما در ابراز محبت ناامید شود.
پاسخ
تشکر کنندگان: سارا کوچولو
۱۰ درس شگفت انگیز از زندگی انیشتین
===============================
۱ . کنجکاوی را دنبال کنید

“من هیچ استعداد خاصی ندارم .فقط عاشق کنجکاوی هستم “

چگونه کنجکاوی خودتان را تحریک می کنید ؟ من کنجکاو هستم. مثلا پیدا کردن علت اینکه چگونه یک شخص موفق است و شخص دیگری شکست می خورد .به همین دلیل است که من سال ها وقت صرف مطالعه موفقیت کرده ام . شما بیشتر در چه مورد کنجکاو هستید ؟

پیگیری کنجکاوی شما رازی است برای رسیدن به موفقیت.

۲ .پشتکار گرانبها است

“من هوش خوبی ندارم، فقط روی مشکلات زمان زیادی میگذارم”

تمام ارزش تمبر پستی توانایی آن به چسبیدن به چیزی است تا زمانی که آن را برساند.مانند تمبر پستی باشید ؛ مسابقه ای که شروع کرده اید را به پایان برسانید .

با پشتکار می توانید به مقصد برسید.

۳ .تمرکز بر حال

“مردی که بتواند در حالی که دختر زیبایی را می بوسد با ایمنی رانندگی کند ، به بوسه اهمیتی را که سزاوار آن هست نمیدهد “

پدرم به من می گفت نمی توانی در یک زمان بر ۲ اسب سوار شوی .من دوست داشتم بگویم تو می توانی هر چیزی را انجام بدهی اما نه همه چیز .یاد بگیرید که در حال باشید.تمام حواستان را بدهید به کاری که در حال حاضر انجام میدهید.

انرژی متمرکز، توان افراد است، و این تفاوت پیروزی و شکست است .

۴ .تخیل قدرتمند است .

“تخیل همه چیز است .می تواند باعث جذاب شدن زندگی شود .تخیلی به مراتب از دانش مهم تر است “

آیا شما از تخیلات روزانه استفاده می کنید ؟ تخیل از دانش مهم تر است ! تخیل شما پیش نمایش آینده شما است .نشانه واقعی هوش دانش نیست ، تخیل است.

آیا شما هر روز ماهیچه های تخیلتان را تمرین می دهید ؟اجازه ندهید چیزهای قدرتمندی مثل تخیل به حالت سکون دربیایند.

۵ .اشتباه کردن

“کسی که هیچ وقت اشتباه نمی کند هیچ وقت هم چیز جدید یاد نمیگیرد “

هرگز از اشتباه کردن نترسید .اشتباه شکست نیست .اشتباهات شما را بهتر،زیرک تر و سریع تر می کنند، اگر شما از آنها استفاده مناسب کنید . قدرتی که منجر به اشتباه می شود را کشف کنید .

من این را قبل گفته ام ،و اکنون هم می گویم ، اگر می خواهید به موفقیت برسید اشتباهاتی که مرتکب می شوید را ۳ برابر کنید .

۶ .زندگی در لحظه

“من هیچ موقع در مورد آینده فکر نمی کنم ،خودش بزودی خواهد آمد”

تنها راه درست آینده شما این است که در “همین لحظه ” باشید .

شما زمان حال را با دیروز یا فردا نمی توانید عوض کنید .،بنابراین این از اهمیت فوق العاده برخوردار است، که شما تمام تلاش خود را به زمان جاری اختصاص دارید .این تنها زمانی است که اهمیت دارد ، این تنها زمانی است که وجود دارد .

۷ .خلق ارزش

“سعی نکنید موفق شوید ، بلکه سعی کنید با ارزش شوید “

وقت خود را به تلاش برای موفق شدن هدر ندهید،وقت خود را صرف ایجاد ارزش کنید .اگر شما با ارزش باشید ،موفقیت را جذب می کنید

استعدادها و موهبت هایی که دارید را کشف کنید ، بیاموزید چگونه آن استعدادها و موهبت های الهی را در راهی استفاده کنید که برای دیگران مفید باشد .

تلاش کنید تا با ارزش شوید و موفقیت شما را تعقیب خواهد کرد .

۸ .انتظار نتایج متفاوت نداشته باشید.

“دیوانگی : انجام کاری دوباره و دوباره و انتظار نتایج متفاوت داشتن “

شما نمی توانید کاری را هر روز انجام دهید و انتظار نتایج متفاوت داشته باشید ،به عبارت دیگر، نمی توانید همیشه کار یکسانی (کارهای روزمره) را انجام دهید، و انتظار داشته باشید متفاوت به نظر برسید.برای اینکه زندگی تان تغیر کند، باید خودتان را تا سر حد تغییر افکار و اعمالتان متفاوت کنید، که متعاقبا زندگی تان تغییر خواهد کرد.

۹ .دانش از تجربه می آید .

“اطلاعات به معنای دانش نیست . تنها منبع دانش تجربه است “

دانش از تجربه می آید . شما می توانید درباره انجام یک کار بحث کنید ، اما این بحث فقط دانش فلسفی از این کار به شما می دهد .شما باید این کار را تجربه کنید تا از آن آگاهی پیدا کنید .تکلیف چیست ؟ دنبال کسب تجربه باشید !

وقت خودتون رو صرف یادگرفتن اطلاعات اضافی نکنید .دست بکار شوید و دنبال کسب تجربه باشید .

۱۰ .اول قوانین را یاد بگیرید بعد بهتر بازی کنید.

“اگر شما قوانین بازی را یاد بگیرید از هر کس دیگر بهتر بازی خواهید کرد”

۲ گام هست که شما باید انجام بدهید .اولین گام این است که شما باید قوانین بازی که می کنید را یاد بگیرید ،این یک امر حیاتی است.گام دوم این که شما باید بازی را از هر فرد دیگری بهتر انجام بدهید .اگر شما بتوانید این ۲ گام را انجام دهید موفقیت از آن شما می شود .

Smile
Smile
پاسخ
تشکر کنندگان: farzad24 ، ADONIS ، nnazi_2005 ، Hossein81 ، wushu kung fu ، nicole.gemini ، M!LAD ، mohammad.maleki
روزی در یک میهمانی مرد خیلی چاقی سراغ برنارد شاو که بسیار لاغر بود رفت وگفت:آقای شاو ! وقتی من شما را می بینم فکر می کنم در اروپا قحطی افتاده است برنارد شاو هم سریع جواب میدهد : بله ! من هم هر وقت شما را می بینم فکر می کنم عامل این قحطی شما هستید!
>>>>>>>>>>>>
روزي نويسنده جواني از جرج برنارد شاو پرسيد:«شما براي چي مي نويسيد استاد؟» برنارد شاو جواب داد:«برای یک لقمه نان»نویسنده جوان برآشفت که:«متاسفم!برخلاف شما من برای فرهنگ مینویسم!»وبرنارد شاو گفت:«عیبی نداره پسرم هر کدام از ما برای چیزی مینویسیم که نداریم!»

Big Grin
Smile
پاسخ
تشکر کنندگان: laili ، ADONIS ، nnazi_2005 ، M!LAD ، mavarfan
(2010-05-26 ساعت 00:33)ADONIS نوشته:  
(2010-05-25 ساعت 12:05)nnazi_2005 نوشته:  اگه یک سبد میوه ببینی اول چی بر می‌داری؟؟

فرض کنید ظرفی پر از انواع میوه های مختلف جلوی شماست میوه مورد علاقه تان را بردارید ولی دقت کنید! ممکن است با انتخاب این میوه اسرار و رموز شخصیت شما به سرعت فاش شود در حقیقت این تست روانشناسی ...

تشخیص شخصیت خود با كمك میوه ها

فرض کنید ظرفی پر از انواع میوه های مختلف جلوی شماست میوه مورد علاقه تان را بردارید ولی دقت کنید! ممکن است با انتخاب این میوه اسرار و رموز شخصیت شما به سرعت فاش شود در حقیقت این تست روانشناسی به سادگی نشان می‌دهد که شخصیت افراد مختلف نسبت به انتخاب میوه مورد علاقه شان چگونه است.
سلام
حالا اگه دوست عزیز یکی از میوه کلا بدش بیاد قضیه چی میشه ؟
میشه روانشناسی اینو هم بگید ؟
ممنونم


سلام ،دوست عزیز این تست مال کسانی بود که میوه دوست دارن Winkبنده هم طراحش نبودم.Smile
میوه چیز خوبیه بهتون پیشنهاد می کنم دوستش داشته باشید Big Grin
پاسخ
تشکر کنندگان: ADONIS ، OverLord ، mavarfan
من باور دارم ...
که دعوا و جرّ و بحث دو نفر با هم به معنى اين که آن‌ها همديگر را دوست ندارند نيست.
و دعوا نکردن دو نفر با هم نيز به معنى اين که آن‌ها همديگر را دوست دارند نمى‌باشد.

من باور دارم ...
که هر چقدر دوستمان خوب و صميمى باشد هر از گاهى باعث ناراحتى ما خواهد شد و ما بايد بدين خاطر او را ببخشيم.

من باور دارم ...
که دوستى واقعى به رشد خود ادامه خواهد داد حتى در دورترين فاصله‌ها. عشق واقعى نيز همين طور است.

من باور دارم ...
که ما مى‌توانيم در يک لحظه کارى کنيم که براى تمام عمر قلب ما را به درد آورد.

من باور دارم ...
که زمان زيادى طول مى‌کشد تا من همان آدم بشوم که مى‌خواهم.

من باور دارم ...
که هميشه بايد کسانى که صميمانه دوستشان دارم را با کلمات و عبارات زيبا و دوستانه ترک گويم زيرا ممکن است آخرين بارى باشد که آن‌ها را مى‌بينم.

من باور دارم ...
که ما مسئول کارهايى هستيم که انجام مى‌دهيم، صرفنظر از اين که چه احساسى داشته باشيم.

من باور دارم ...
که اگر من نگرش و طرز فکرم را کنترل نکنم،او مرا تحت کنترل خود درخواهد آورد.

من باور دارم ...
که قهرمان کسى است که کارى که بايد انجام گيرد را در زمانى که بايد انجام گيرد، انجام مى‌دهد، صرفنظر از پيامدهاى آن.

من باور دارم ...
که گاهى کسانى که انتظار داريم در مواقع پريشانى و درماندگى به ما ضربه بزنند، به کمک ما مى‌آيند و ما را نجات مى‌دهند.

من باور دارم ...
که گاهى هنگامى که عصبانى هستم حق دارم که عصبانى باشم امّا اين به من اين حق را نمى‌دهد که ظالم و بيرحم باشم.

من باور دارم ...
که بلوغ بيشتر به انواع تجربياتى که داشته‌ايم و آنچه از آن‌ها آموخته‌ايم بستگى دارد تا به اين که چند بار جشن تولد گرفته‌ايم.

من باور دارم ...
که هميشه کافى نيست که توسط ديگران بخشيده شويم، گاهى بايد ياد بگيريم که خودمان هم خودمان را ببخشيم.

من باور دارم ...
که صرفنظر از اين که چقدر دلمان شکسته باشد دنيا به خاطر غم و غصه ما از حرکت باز نخواهد ايستاد.

من باور دارم ...
که زمينه‌ها و شرايط خانوادگى و اجتماعى برآنچه که هستم تاثيرگذار بوده‌اند، امّا من خودم مسئول آنچه که خواهم شد هستم.

من باور دارم ...
که دو نفر ممکن است دقيقاً به يک چيز نگاه کنند و دو چيز کاملاً متفاوت را ببينند.

من باور دارم ...
که زندگى ما ممکن است ظرف تنها چند ساعت توسط کسانى که حتى آن‌ها را نمى‌شناسيم تغيير يابد.

من باور دارم ...
که گواهى‌نامه‌ها و تقديرنامه‌هايى که بر روى ديوار نصب شده‌اند براى ما احترام و منزلت به ارمغان نخواهند آورد.

من باور دارم ...
«شادترين مردم لزوماً کسى که بهترين چيزها را دارد نيست
بلکه کسى است که از چيزهايى که دارد بهترين استفاده را مى‌کند.»
برنده گرین کارت لاتاری 2010.
ساکن لوس آنجلس، کالیفرنیا.
پاسخ
تشکر کنندگان: farzad24 ، ADONIS ، nnazi_2005 ، nicole.gemini ، M!LAD ، mohammad.maleki
دزدي وارد کلبه فقيرانه عارفي شد که کلبه درخارج شهر واقع شده بود عارف بيداربود اوجز يک پتو چيزي نداشت .

اوشب ها نيمي از پتو را زير خود مي انداخت ونيمي ديگر را روي خود مي کشيد روزها نيز بدن برهنه خويش را با آن مي پوشاند.

عارف پير دزد راديد وچشمان خود رابست ،مبادا دزد را شرمنده کرده باشد آن دزد راهي دراز را آمده بود، به اميد آنکه چيزي نصيبش شود .اوبايد درفقري شديد بوده باشد، زيرا به خانه محقرانه اين پير عارف زده بود.

عارف پتو را برسرکشيدوبراي حال زار آن دزد و نداري خويش گريست : خدايا چيزي در خانه من نيست و اين دزد بينوا بادست خالي و نااميد از اين جا خواهد رفت. اگر او دوسه روز پيش مرا از تصميم خويش باخبر ساخته بود ،مي رفتم ، پولي قرض مي گرفتم، وبراي اين مردک بينوا روي تاقچه مي گذاشتم...

آن عارف فرزانه نگران نبود که دزد اموال اوراخواهد برد اونگران بود که چيزي در خور ندارد تا نصيب دزد شود واوراخوشحال کند .

داخل خانه عارف تاريک بود .پيرمرد شمعي روشن کرد تا دزد بتواند درپرتو آن زمين نخورد وخانه را بهتر وارسي کند.

استاد شمع را برد تا روي تاقچه بگذارد که ناگهان با دزد چهره به چهره برخورد کرد دزد بسيار ترسيده بود. او مي دانست که اين مرد مورد اعتماد اهالي شهر است بنابر اين اگر به مردم موضوع دزدي او را بگويد همه باور خواهند کرد .

اما آن پير عارف گفت: نترس آمده ام تا کمکت کنم داخل خانه تاريک است . وانگهي من سي سال است که در اين خانه زندگي مي کنم وهنوز هيچ چيز در آن پيدا نکرده ام بيا با هم بگرديم اگر چيزي پيدا کرديم پنجاه پنجاه تقسيمش مي مي کنيم .

البته اگر تو راضي باشي. اگر هم خواستي مي توني همه اش را برداري زيرا من سالها گشته ام و چيزي پيدا نکرده ام .پس همه آن مال تو. بالاخره يابنده تو بودي .

دل دزد نرم شد.استاد نه او را تحقير کرد نه سرزنش.

دزد گفت: مرا ببخشيد استاد.نمي دانستم که اين خانه شماست وگرنه جسارت نمي کردم.

عارف گفت: اما درست نيست که دست خالي از اين جابروي.من يک پتو دارم هوا دارد سرد مي شود لطف کن و اين پتو را از من قبول کن.

استاد پتو را به دزد داد دزد از اينکه مي ديد در آن خانه چيزي جز پتو وجود ندارد شگفت زده شد سعي کرد استاد را متقاعد کند تا پتو را نزد خود نگه دارد .

استادگفت: احساسات مرا بيش از اين جريحه دارنکن دفعه ديگر پيش از اين که به من سري بزني مرا خبر کن .اگر به چيزي خاص هم نياز داشتي بگو تا همان را برايت آماده کنم تو مرا غافلگير و شرمنده کردي ، مي دانم که اين پتوي کهنه ارزشي ندارد اما دلم نمي آيد تو را بادست خالي روانه کنم لطف کن وآن را از من بپذير .تا ابد ممنون تو خواهم بود .

دزد گيج شده بود او نمي دانست چه کار کند . تا کنون به چنين آدمي برخورد نکرده بود. خم شد پاهاي استاد را بوسيد پتو را تا کرد و بيرون رفت.

او وزير و وکيل و فرماندار ديده بود ولي انسان نديده بود .

پيش از انکه دزد از خانه بيرون رود استاد صدايش کرد وگفت: فراموش نکن که امشب مرا خوشحال کردي من همه عمرم را مثل يک گدا زندگي کرده ام . من چون چيزي نداشتم از لذت بخشيدن نيز محروم بوده ام اما امشب تو به من لذت بخشيدن را چشاندي ممنونم...
مهاجرت و زندگی در غربت برای انسان ، مانند فردی است که در جاده های وطن خود رانندگی می کرده و حال او را به اقیانوس انداخته اند ! باید اتومبیل خود را تبدیل به قایق کند تا نجات یابد...
پاسخ
تشکر کنندگان: ADONIS ، nnazi_2005 ، nicole.gemini ، WIKIMAN ، M!LAD ، mavarfan
گویند مرا چو زاد مادر پستان به دهن گرفتن آموخت
شبها بر گاهواره من بیدار نشست و خفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم الفاظ نهاد و گفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من بر غنچه گل شکفتن آموخت
پس هستن من ز هستن اوست تا هستم و هست دارمش دوست

سروده ای از: لینا روزبه حیدری
( خبرنگار با سابقه که برای بخش افغانی صدای آمریکا کار می کند.. )



*می گویند
مرا آفریدند
از استخوان دنده چپ مردی
به نام آدم
حوایم نامیدند
یعنی زندگی
تا در کنار آدم
یعنی انسان
همراه و هم صدا
باشم
* می گویند
میوه سیب را من خوردم
شاید هم گندم را
و مرا به نزول انسان از بهشت
محکوم می نمایند بعد از خوردن گندم
و یا شاید سیب
چشمان شان باز گردید
مرا دیدند
مرا در برگ ها پیچیدند
مرا پیچیدند در برگ ها
تا شاید
راه نجاتی را از معصیتم
پیدا کنند
* نسل انسان زاده منست
من
حوا
فریب خوردۀ شیطان
و می گویند
که درد و زجر انسان هم
زاده منست
زاده حوا
که آنان را از عرش عالی به دهر خاکی فرو افکند
* شاید گناه من باشد
شاید هم از فرشته ای از نسل آتش
که صداقت و سادگی مرا
به بازی گرفت و فریبم داد
مثل همه که فریبم می دهند
اقرار می کنم
دلی پاک
معصومیتی از تبار فرشتگان
و باوری ساده تر و صاف تر از آب های شفاف جوشنده یک چشمه دارم
* با گذشت قرن ها
باز هم آمدم
ابراهیم زادۀ من بود
و اسماعیل پروردۀ من
گاهی در وجود زنی از تبار فرعونیان که موسی را در دامنش پرورید
گاهی مریم عمران، مادر بکر پیامبری که مسیح اش نامیدند
و گاه خدیجه، در رکاب مردی که محمد اش خواندند
* فاطمه من بودم
زلیخای عزیز مصر و دلباخته یوسف هم
من بودم
زن لوط و زن ابولهب و زن نوح
ملکه سبا
من بودم و
فاطمه زهرا هم من
* گاه بهشت را زیر پایم نهادند و
گاه ناقص العقل و نیمی از مرد خطابم نمودند
گاه سنگبارانم نمودند و
گاه به نامم سوگند یاد کرده و در کنار تندیس مقدسم
اشک ریختند
گاه زندانیم کردند و
گاه با آزادی حضورم جنگیدند و
گاه قربانی غرورم نمودند و
گاه بازیچه خواهشهایم کردند
* اما حقیقت بودنم را
و نقش عمیق کنده کاری شده هستی ام را
بر برگ برگ روزگار
هرگز
منکر نخواهند شد
* من
مادر نسل انسان ام
من
حوایم، زلیخایم، فاطمه ام، خدیجه ام
مریمم
من
درست همانند رنگین کمان
رنگ هایی دارم روشن و تیره
و حوا مثل توست ای آدم
اختلاطی از خوب و بد
و خلقتی از خلاقی که مرا
درست همزمان با تو آفرید
*
بیاموز
که من
نه از پهلوی چپ ات
بلکه
استوار، رسا و همطراز
با تو
زاده شدم
بیاموز که من
مادر این دهرم و تو
مثل دیگران
زاده من!
شماره کیس: AS30XXX
نامه اول: 2008 may
ارسال مدارک: june 2008
تاريخ مصاحبه : 2009 13 july
دریافت نامه دوم: 5june 2009
تاريخ گرفتن ويزا بدون كليرنس :2009 14 july
تاریخ ورود به غربت : 24 october
پاسخ
تشکر کنندگان: nicole.gemini ، nnazi_2005 ، mavarfan ، mohammad.maleki




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان