2012-08-29 ساعت 22:03
من که خودم سرد نشدم. آخه اصلا خیلی جالبه که یهو اینجوری شد رابطه ی ما. اونقدر ناگهانی شد که من تازه دیروز فهمیدم الان 21 روزه اینجوری هستیم! یعنی فکر میکردم همش یه هفتس! یعنی از شک هنوزم که هنوزه خارج نشدم. وقتی زمان رو دیدم دوباره شک شدم و صد البته آنچنان دل شکسته و افسرده که نگو.
اولش خواستم دیگه اینجا نیام اما این مثل فرار میموند. نمیدونین دیدن اینکه همتون بجر من کاراتون رو شروع کردین و منتظرین و یا رفتین سر خونه زندگیتون چه عذابی هست برای من. احساس میکنی برای هیچ کس مهم نیستی. البته نه این که من چشم دیدن خوشبختی سایرین رو ندارم اما نا خود آگاه و شاید هم آگاهانه خودمو مقایسه میکنم و این باعث عذابم میشه. احساس میکنم همتون میگین برو بابا تو که از اول خودتو مسخره کرده بودی. و و و و.... . من تو این همه مدت جا نزدم. من سرد نشدم. من مغرور نشدم. دلم شکست و دم بر نیاوردم. من کوچیک شدم و چیزی نگفتم. چرا؟ چون این زندگیه. چون نمیخوام با اولین مشکلی جا بزنم. اما فکر میکنم حق دارم بدونم رابطم تموم شده یا نه! ولی حتی اینو هم نمیدونم چون حتی یک کلمه هم حرف نمیزنه. همه ی اینا رو داشته باشین و فکر کنین که قرار بود اوایل اکتبر بیاد. من اما مطمئن نیستم اینبار بعد از اکتبر بیاد و ایمیل بزنه و بخواد دوباره شروع کنه و بازم بهم بگه میخوامت آیا بازم حرفشو باور خواهم کرد یا نه؟!
واااااااااااااااااای مامان هم الان نشسته داره همش سعی میکنه منو بخندونه. ولی هر چی میگم ولم کن بذار به حال خودم باشم انگار نه انگار. بدتر گیر میده و داره اعصابمو خوردتر میکنه! چه وضعشه که حتی نمیتونم ناراحت باشم آخه!
این هم که میگیم اگه کسی ما رو ول کرد پس لیاقت ما رو نداشته دل خشک کنکی بیش نیست. بی لیاقت های عزیز کشتن ما رو.
اولش خواستم دیگه اینجا نیام اما این مثل فرار میموند. نمیدونین دیدن اینکه همتون بجر من کاراتون رو شروع کردین و منتظرین و یا رفتین سر خونه زندگیتون چه عذابی هست برای من. احساس میکنی برای هیچ کس مهم نیستی. البته نه این که من چشم دیدن خوشبختی سایرین رو ندارم اما نا خود آگاه و شاید هم آگاهانه خودمو مقایسه میکنم و این باعث عذابم میشه. احساس میکنم همتون میگین برو بابا تو که از اول خودتو مسخره کرده بودی. و و و و.... . من تو این همه مدت جا نزدم. من سرد نشدم. من مغرور نشدم. دلم شکست و دم بر نیاوردم. من کوچیک شدم و چیزی نگفتم. چرا؟ چون این زندگیه. چون نمیخوام با اولین مشکلی جا بزنم. اما فکر میکنم حق دارم بدونم رابطم تموم شده یا نه! ولی حتی اینو هم نمیدونم چون حتی یک کلمه هم حرف نمیزنه. همه ی اینا رو داشته باشین و فکر کنین که قرار بود اوایل اکتبر بیاد. من اما مطمئن نیستم اینبار بعد از اکتبر بیاد و ایمیل بزنه و بخواد دوباره شروع کنه و بازم بهم بگه میخوامت آیا بازم حرفشو باور خواهم کرد یا نه؟!
واااااااااااااااااای مامان هم الان نشسته داره همش سعی میکنه منو بخندونه. ولی هر چی میگم ولم کن بذار به حال خودم باشم انگار نه انگار. بدتر گیر میده و داره اعصابمو خوردتر میکنه! چه وضعشه که حتی نمیتونم ناراحت باشم آخه!
این هم که میگیم اگه کسی ما رو ول کرد پس لیاقت ما رو نداشته دل خشک کنکی بیش نیست. بی لیاقت های عزیز کشتن ما رو.