2012-11-05 ساعت 14:21
(آخرین تغییر در ارسال: 2012-11-08 ساعت 12:50 توسط امیر مهاجر.)
دوستان و سروران گرامی،
سلام!
در ابتدا از شما بیات عزیز ممنونم که بنده رو انتخاب کردید. اونهم به عنوان اولین مهمان صندلی داغ!
گرچه نمیدونم حالا این مسأله به نفع من تموم میشه یا به ضررم. فکر میکنم بستگی به خودم داره و پاسخهایی که میدم!
دستکم شاید نشستن من روی این صندلی باعث بشه کمی از حرارتش برای مهمان بعدی کاسته بشه!
از بابت معرفی پر از لطفتون هم سپاسگزارم.
هیجان این صندلی داغ برای من بیشتر اینه که میدونم این پرسشها رو بچههای مهاجرسرا انتخاب کردند، ولی نمیدونم دقیقا چه کسی هر سؤالی رو پرسیده!
در هر صورت به روی چشم. تا جاییکه امکان داره سؤالات رو پاسخ میدم.
اجازه بدید قبل از هر چیز اصلاح کنم بنده ساکن تهران هستم. شیراز به دنیا آمدم و تا ۲۷ سالگی اونجا زندگی کردم.
و اما پاسخهای من:
۱- امیرجان خودت را هرجور صلاح میدونی توی سه خط برای ما معرفی کن. خانواده ات،ظاهرت، باطنت، تحصیلاتت، شغلت، زندگیت....
شیرازی اصیل. فرزند چهارم خانواده هستم. سه خواهر و یک برادر دارم. ۳۶ سال سن، ۱.۷۶ قد، سفید چهره و چشم و موی مشکی. کمی اضافه وزن. این از ظاهر. و اما باطن: تا جاییکه خودم رو شناختم توضیح میدم. واقع بین، دل نازک و احساساتی!!! رُک، راستگو، کم صحبت، ریز بین و نکته سنج، تا حدی وسواسی، کم حوصله! در عین حال اگر کاری رو بخوام انجام بدم به شدت پیگیر و شکیبا!!! لازمه یادآوری کنم این شکیبایی ثمرهٔ دوران خدمت سربازی بود. چون در طول خدمت از نظر روحی بسیار تحت فشار ما فوقم بودم ولی تحمل کردم. خیلیها میگن مهربان! تصور میکنم درست میگن. از تعریف کردن از خودم بیزارم. ولی در حال حاضر چارهای هم ندارم. متنفر از آدمهای فخر فروش و خود بزرگ بین. بیزارم از خود بزرگ بینی، خود نمایی و بلوف زدن. به تمامی مذاهب و مقدساتِ آدمها احترام میگذارم ولی اینگونه مسائل رو کاملا شخصی میدونم و اگر کسی در این زمینه از من پرسشی کنه (در جهت قضاوت کردن من) یا نصیحتی بکنه شخصیت اون فرد نزد من بسیار تنزل پیدا میکنه. عاشق پیدا کردن دوستهای جدید و بیزار از دوستی با دوست نماها. برای دوستام از نظر عاطفی کم نمیذارم. سنگ صبور خیلی از رفقام هستم. رازدار دوستانم هستم. خیلی زود رنج هستم و زود دلخور میشم. این صفتم تا حد زیادی تعدیل شده، شاید به دلیل کهولت سن!
از بدگویی پشت سر دیگران بیزارم ولی درد و دل و گلگی پشت سر کسی رو با بدگویی از او و غیبت کردن یکی نمیدونم. اینو هم اضافه کنم که خودم فکر میکنم کودک درونم هنوز به شدت فعاله. ناخودآگاهم کمکم میکنه تخیلم خیلی قوی باشه. نمیدونم چطور ولی همهٔ اینها خیلی کمک میکنه که مشکلات رو زود فراموش کنم.
شرمنده از سه خط بیشتر شد. ولی اگر پر چونگی رو هم به صفات بالا اضافه کنید حتما عذرم موجه خواهد بود.
۲- از مهاجرت و تجربه هایی که تاحالا داشتی مختصری بگو؟ لاتاری چندمین اقدامت برای مهاجرته؟
یک بار سال ۲۰۰۶ برای federal skilled worker کانادا اقدام کردم که پروندهام هنوز رو هواست و با قانون جدید بودجه کانادا کنسل شده. این خبر رو که خوندم زندگی برام خیلی شکنجه شد. به زور نفس میکشیدم (به معنای واقعی) در اوج نا امیدی و درحالیکه تنها کمتر از یکماه از این خبر مخرب گذشته بود، اسم همسرم برای لاتاری دراومد.
چند اقدام دیگه هم برای کانادا داشتم که نافرجام موند. برای کشور دیگری اقدام نکردم.
۳- چرا فکر میکنی بعد از مهاجرت میتونی فرد موفقی باشی؟(باید باشی)
هیچکس از آینده خودش خبری نداره. من نیز! اما خوشبینم. چون در تخصصی که دارم مهارت دارم. من عاشق برنامهنویسی هستم. برنامهنویسی هرگز برام مشکل نبوده. پیچیدهترین الگوریتمها رو همیشه تونستم بنویسم و از پسش بر بیام. همین توانایی اعتماد به نفسی به من میده که تصور کنم اگر لازم بشه میتونم به سرعت به هر تکنولوژی تولید نرمافزار جدیدی هم که تا به حال کار نکردم مسلط بشم و کار کنم.
از طرفی کارهای یدی اونطرف رو از نزدیک شاهدش بودم. شاهد بودم که دوستم با مدرک فوق لیسانس توی سوپر مارکت کار میکرد و حتی آشغالها رو بیرون میبرد. و الان TA هست و ساعتی ۱۰۰ دلار بابت تدریس میگیره. میدونم حتی اگر لازم بشه میتونم این کارها رو هم انجام بدم و از درآمدش راضی باشم و خیلی زود به کار خودم دست پیدا کنم.
۴- به چه سایتی (غیر از مهاجرسرا و لاتاری) بیشتر سر میزنی؟
مهاجرسرا!
شوخی بود.
سایتهای خبری، بیشتر از همه B بی ۳۰. گاهی اوقات New Scientist. اگر بخواهیم سایتهای تخصصی رشتهام رو هم در نظر بگیریم بیشتر توی اونها در حال مطالعه و یادگیری و آپدیت کردن اطلاعاتم هستم.
۵- چی میخونی؟ آخریش چی بوده؟(کتاب)
چند سالیه که از خوندن کتابهای تخصصی فراری شدم. رو آوردم به چیزهایی که از خوندنشون بیشتر لذت میبرم. در حال حاضر در زمینههای فیزیک، اختر فیزیک، نجوم، قوانین نسبیت، بیولوژی، بیو انفورماتیک، علوم محیطی و علوم زمینی. کتابهایی هم در این زمینهها تهیه کردم. حتی ژنتیک!! و شیمی که البته چیزی ازش نخوندم هنوز.
آخرین کتابی که میخوندم ولی هنوز تمامش نکردم: The Good Earth (Introduction to Earth Science)
۶- چی گوش میدی؟(موسیقی)
همه نوع! اگر قشنگ باشه و به دل بشینه از پاپ و جاز و راک و هارد راک گرفته تا ایرانی و سنتی و اسپانیش و ...
خودم گیتار کلاسیک مینوازم و با موسیقی کلاسیک به طور متفاوتی ارتباط برقرار میکنم.
۷- چی می بینی؟(فیلم و سریال)
هیچی. اصلا وقتش رو پیدا نمیکنم. اما از سریالهایی مثل lost و prison break و تو این مایهها خیلی خوشم میاد. آها! یه سریال یونانی از فار۳۰ وان پخش میشد به اسم رازهای پنهان. این سریال رو دنبال میکردم. از دیالوگهای توی سریال لذت میبردم. عاشق شخصیت قوی وکیلی توی این سریال بودم به اسم نورا. اتفاقا یه کاربر وکیل [اصلاح میکنم: کارشناس رسمی دادگستری (کارشناس هنر)] هم تو مهاجرسرا داریم که اسم کاربریش nora است!
۸- ترجیح میدی فیلم های چه کسی رو ببینی؟(هنرپیشه)
ایرانی باشه: خسرو شکیبایی خدا بیامرز، پرویز پرستویی، علی نصیریان، گوهر خیراندیش، فاطمه معتمد آریا.
خارجی: خیلی هنر پیشهها رو نمیشناسم ولی عاشق بازی نیکول کیدمن هستم.
۹- چه زبانهایی رو (به غیر از فارسی) بلدی؟ مدرکی هم داری؟
من عربیم خوب بود تو مدرسه. مثل همه شماها عربی بلدم.
انگلیسی رو خوب بلدم. تا لِوِل ۱۰ کانون زبان قدیم رو گذروندم. اما بیشتر فراگیری زبان انگلیسیم بعد از کانون بود!
دو ترم هم کانون زبان، فرانسه خوندم و تاپ هم شدم. کمی بلدم صحبت کنم. در حد خیلی ابتدایی. به دلیل مشغلههای زندگی نتونستم ادامه بدم.
۱۰- اگر ورزش می کنی، چه رشته ای؟
در حال حاضر ورزش نمیکنم. تا قبل از قبولی دانشگاه کاراته، سبک شوتوکان. تا کمربند نارنجی رفتم. برای امتحان سبز آماده میشدم که برخورد با کلاسهای دانشگاه اجازه نداد با استادی که دوست داشتم ادامه بدم و کلا با این ورزش مورد علاقهام خداحافظی کردم.
۱۱- شخصیت ورزشی و تاریخی مورد علاقهات ؟
ورزشی: رسول خادم و احمد رضا عابدزاده.
تاریخی: کورش کبیر.
۱۲- اگر محدودیتی نداشته باشی دوست داری لباس چه رنگی بپوشی؟
بی رنگ!
زرد، قرمز، سبز! ولی نه برای شلوار!
۱۳- اگر آشپز همونی که دوست داری باشه، چه غذایی رو می تونی ۳ روز پشت سر هم بخوری؟
دوتا برداشت از منظور شما دارم:
الف) آشپز همونیه که دستپختشو دوست دارم: قرمه سبزی
ب) آشپز کسیه که دوستش دارم ولی دستپختشو دوست ندارم! همممم... نون و پنیر و گردو!
۱۴- اگر مشکل مالی نداشته باشی، دوست داری اونور چه شغلی داشته باشی؟
توریست! اگر مشکل مالی نباشه ترجیح میدم همه جای دنیا رو بگردم و عکس بگیرم. ولی اگر دقیقا منظور شما شغل در آمد زا است ... مدیر و صاحب یک رستوران.
۱۵- بعد از ورود به آمریکا، از کارت های لاتاری و بخت آزمایی خرید می کنی؟ برنده بشی با جایزه چه کاری می کنی؟
نمیدونم! تصور نمیکنم. اما اگر این کارو بکنم و برنده بشم! بستگی به اندازه پولش داره. مثلا فرض کنیم چند میلیون دلار! خب بخشی از اون رو به نزدیکانم که مشکل مالی داشته باشند کمک میکنم. بخشی رو برای سرپرستی مالی یک یا چند کودک یتیم و اگر هم همسرم موافق باشه و آمادگی و توان تربیت فرزند رو به نحو احسن داشته باشیم، به فرزندی گرفتن یک یا دو کودک یتیم. ما بقی رو برای خودم در کاری سرمایهگذاری میکنم.
۱۶- در جشن هالووین اولین سال حضور در آمریکا چه لباسی می پوشید؟
بهش که فکر میکنم چیزی به ذهنم نمیرسه. شاید لباس صدرائیـــل!
۱۷- اولین سفری که دوست داری بعد از گرفتن پاسپورت آمریکایی برید کجاست؟
اگر تا اون موقع نرفته باشم، نیوزلند یا کانادا.
۱۸- برای تو عشق منجر به ازدواج شد یا ازدواج منجر به عشق؟
برای من پاسخ دادن به این سؤال هنوز زوده. اگر معنای عشق رو خوب درک کرده باشم، نیمه اول پرسش شما رو باید با «نه» پاسخ بدم. نیمه دوم هنوز برام مفهومی نداره، چون زندگی مشترکمون هنوز شروع نشده. هنوز با همسرم زیر یک سقف نرفتیم. ولی امیدوارم دومی برام واقع بشه.
۱۹- جای عشق کجای زندگیته؟ اولویت چندمه برات؟
داشتن عشق چیز بسیار با ارزشیه. اما تشخیص واقعی بودن عشق کار آسونی نیست. به همین دلیل خیلی بهش اولویت نمیدم و همه چیز رو فداش نمیکنم. البته معلوم نیست آدم تو شرایطی که فکر میکنه عشق رو بدست آورده دست به چه کارهایی بزنه و چه تصمیاتی بگیره! خودم رو از بقیه مستثنی نمیدونم.
۲۰- عاشق کی هستی به غیر از اقوام درجه یک؟
عاشق خدا که حضورش رو در زندگیم حس میکنم. نمیتونم ماهیتش رو توصیف کنم، اما گاهی حضورش رو به خوبی لمس میکنم.
۲۱- اگر قرار باشه بین عشق و مهاجرت یه روزی مجبور بشی یکیش رو انتخاب کنی....؟
میتونم حدس بزنم چه کسی این سؤال رو پرسیده!
اگر به عشق واقعی دست پیدا کنم یا دستکم اینجور تصور کنم، معلوم نیست چه بکنم! اما همونطور که گفتم و با توجه به اینکه مهاجرت راهیه که انتخاب کردم و سالها از زندگیم به خاطرش دستخوش تغییر بوده، نمیتونم به تصور عشق ازش بگذرم. موضوع قیاس بین عشق و مهاجرت نیست. موضوع قیاس بین ماندن در این شرایط به بهانه داشتن عشق یا رفتن و رهایی یافتنه. شاید دیگه این عشق دوامی نداشته باشه. شاید زندگی در اینجا معنایی نداشته باشه که هیچ عشقی رو بشه توش تجربه کرد.
۲۲- شعر عاشقانه ای که روت خیلی تاثیر گذاشت رو بگو...
جوون که بودم شعر کوچه و شعر به تو می اندیشم از فریدون مشیری.
الان شعر اشتیاق از فریدون مشیری که البته اولین بار سالها پیش با اجرای زیبای ۳۰ما Bنا شنیدمش.
۲۳- میدونستی عشق یعنی پیچکی که دور گل می پیچه و گل رو می خشکونه؟...
بلــــــه! حالا پیچک من دور کدوم گل پیچیده؟! من زن داشته بیدم! (شوخی)
۲۴- چرا یه دفعه از مدیریت رفتی کنار؟
پاسخ دادن به این سؤال خیلی سخته. مجموعهای از عوامل منو به این تصمیم واداشت. مدتی بود به استعفا فکر میکردم. ولی تو یه برههای از زمان که خیلی فشار روم بود تصمیم گرفتم و استعفا دادم.
بدیهای مدیر بودن برای من اینها بودند:
- من نوع ارتباط خاصی با بچهها داشتم. دوستشون داشتم و خیلیها هم منو اونجوری که بودم دوست داشتند. با مدیر شدنم همه چیز طوری عوض شد که نه من دوست داشتم و نه خیلی از کاربرای مهاجرسرا.
- خودم رو پیش از مدیر بودن یه کاربر ۲۰۱۳ ای میدونستم و شاید به همین دلیل آبم با صدرا تو یه جوب نمیرفت. گاهی سر حرکات انقلابیش باهاش مخالف بودم و مخالفت من راه به جایی نمیبرد. حس خوبی نداشتم و ترجیح میدادم اصلا اسم مدیر روم نباشه. اینو به خودش هم گفتم، اما با آرایش و نگارشی متفاوت.
- مدیر که شدم یه خط قرمزهایی برام بوجود اومد که دوستشون نداشتم. مثلا آتیش روشن نکردن تو مهاجرسرا!
بر خلاف تصور خیلیها، حسادت یک کاربر بی نزاکت که خیلی به من فحاشی کرد، کوچکترین تأثیری در این تصمیمم نداشت. همونطور که به صدرا هم گفتم دنیای این کاربر خیلی کوچیکه و من به خاطرش حتی فکرمو مشغول نمیکنم.
- رنگ ارغوانی آی دیم که اصلا خوشم نمیومد ازش. نه به خاطر ارغوانی بودنش، به خاطر تفاوتش و شاخص بودنش. برای من مثل پوشیدن لباس خاص است در جمع مردمی که لباسهاشون خاص نیست. لباسی که بیانگر مقام تو باشه در هر زمینهای. این لباسها رو باید به آتش کشید. البته شرایط خاص من این حس رو درونم پدید آورد. مثل ۲۰۱۳ ای بودن. وگرنه هیچ اشکالی در متفاوت بودن رنگ آی دی مدیران نمیبینم. برای خودم اما نمیپسندیدم. جون برام حکم اون لباس رو داشت.
اما اون چیزی که باعث شد تصمیم بر رفتن بگیرم هیچکدوم از دلایل بالا نبود. فشاری بود که به دلیل مشکلات شخصی، در اون زمان خاص تحمل میکردم.
۲۵- چه حسی داری وقتی می بینی همه دارند میرن مصاحبه و تو شماره پروندت ۸۰۰۰ هست؟
نمیدونم چرا این سؤال رو پرسیدین! مگه جوابش در عملکرد من در قبال بچههای سایت گویا نیست؟!
در هر صورت باید احساس واقعیم رو بگم. من هرگز قیاس اینچنینی نکردم. یعنی خودم رو با شخصی که کیس نامبرش پایینتر بوده مقایسه نکردم. اما بارها فکر کردم و میکنم که ای کاش کیس نامبرم پایین بود. گرچه این هرگز دلیل نمیشه به خاطرش خودم رو با دیگران در رقابت ببینم. من از مصاحبه رفتن بقیه هیجان زده میشم. از خوندن سفرنامههاشون همینطور. از کلیر خوردنشون دلم میگیره و از ویزا گرفتنشون ذوق میکنم. مهم نیست که چندین ماه زود تر از من مصاحبه میشند. من اصولا موفقیت و پیشرفت کسی رو سد راه پیشرفت خودم نمیدونم.
۲۶- یه جایی گفتی به خاطر تحصیلات همسر گرامیت باید یه مدتی اونجا تنها باشی، میتونی تحمل کنی؟سخت نیست؟
همونطور که گفتم من الان هم با همسرم زندگی نمیکنم. حتی تو دو تا شهر مختلفیم.
بله میتونم تحمل کنم. مطمئنم اون هم میتونه.
۲۷- مدیریت توی مهاجرسرا یعنی.....
برای «هیچ!»، حسادت و دشمنی عدهای رو خریدن. هیچ که نه! کار و مسؤولیت و استرس!
فاصله گرفتن از کاربران عادی. تنگ تر شدن دایرهٔ آزادیهات تو فروم و در ازاش عقب کشیدن شماری از دوستات.
۲۸- الان چند ساعت از روز رو تو مهاجرسرا می گذرونی؟
الان نمیدونم. شاید دو ساعت. یا سه ساعت.
اما اون اوایل کار و زندگیمو ول کرده بودم. دربست اینجا بودم.
الان اغلب پیج مهاجرسرا بازه. از یه طرف کارامو میکنم. گاهی هم یه نیم نگاهی به اونجا دارم.
اینم بگم که تقریبا تمام وقتی رو که قبلا توی فیسبوک و خواندن ایمیلهای فورواردی میگذروندم، الان به مهاجرسرا اختصصاص دادم. طوریکه حتی دوستانی که چند سال بود با هم تماسی نداشتیم به من تلفن میکنند و میگن خوبی؟ کجایی؟ پیدات نیست؟ ایرانی؟
۲۹- وقتی بری فکر میکنی چند روز یه بار به مهاجرسرا سربزنی؟
اصلا نمیدونم! یک ماه اول شاید اصلا! بعدش هر روز، بعد از چند ماه کمتر. ولی بازم مطمئن نیستم.
و در آخر:
۳۰- چرا مهاجرت میکنی؟
چون خستهام و از همه چیز وطنم بیزارم و عذاب میکشم.
سلام!
در ابتدا از شما بیات عزیز ممنونم که بنده رو انتخاب کردید. اونهم به عنوان اولین مهمان صندلی داغ!
گرچه نمیدونم حالا این مسأله به نفع من تموم میشه یا به ضررم. فکر میکنم بستگی به خودم داره و پاسخهایی که میدم!
دستکم شاید نشستن من روی این صندلی باعث بشه کمی از حرارتش برای مهمان بعدی کاسته بشه!

از بابت معرفی پر از لطفتون هم سپاسگزارم.

هیجان این صندلی داغ برای من بیشتر اینه که میدونم این پرسشها رو بچههای مهاجرسرا انتخاب کردند، ولی نمیدونم دقیقا چه کسی هر سؤالی رو پرسیده!
در هر صورت به روی چشم. تا جاییکه امکان داره سؤالات رو پاسخ میدم.
اجازه بدید قبل از هر چیز اصلاح کنم بنده ساکن تهران هستم. شیراز به دنیا آمدم و تا ۲۷ سالگی اونجا زندگی کردم.
و اما پاسخهای من:
۱- امیرجان خودت را هرجور صلاح میدونی توی سه خط برای ما معرفی کن. خانواده ات،ظاهرت، باطنت، تحصیلاتت، شغلت، زندگیت....
شیرازی اصیل. فرزند چهارم خانواده هستم. سه خواهر و یک برادر دارم. ۳۶ سال سن، ۱.۷۶ قد، سفید چهره و چشم و موی مشکی. کمی اضافه وزن. این از ظاهر. و اما باطن: تا جاییکه خودم رو شناختم توضیح میدم. واقع بین، دل نازک و احساساتی!!! رُک، راستگو، کم صحبت، ریز بین و نکته سنج، تا حدی وسواسی، کم حوصله! در عین حال اگر کاری رو بخوام انجام بدم به شدت پیگیر و شکیبا!!! لازمه یادآوری کنم این شکیبایی ثمرهٔ دوران خدمت سربازی بود. چون در طول خدمت از نظر روحی بسیار تحت فشار ما فوقم بودم ولی تحمل کردم. خیلیها میگن مهربان! تصور میکنم درست میگن. از تعریف کردن از خودم بیزارم. ولی در حال حاضر چارهای هم ندارم. متنفر از آدمهای فخر فروش و خود بزرگ بین. بیزارم از خود بزرگ بینی، خود نمایی و بلوف زدن. به تمامی مذاهب و مقدساتِ آدمها احترام میگذارم ولی اینگونه مسائل رو کاملا شخصی میدونم و اگر کسی در این زمینه از من پرسشی کنه (در جهت قضاوت کردن من) یا نصیحتی بکنه شخصیت اون فرد نزد من بسیار تنزل پیدا میکنه. عاشق پیدا کردن دوستهای جدید و بیزار از دوستی با دوست نماها. برای دوستام از نظر عاطفی کم نمیذارم. سنگ صبور خیلی از رفقام هستم. رازدار دوستانم هستم. خیلی زود رنج هستم و زود دلخور میشم. این صفتم تا حد زیادی تعدیل شده، شاید به دلیل کهولت سن!

شرمنده از سه خط بیشتر شد. ولی اگر پر چونگی رو هم به صفات بالا اضافه کنید حتما عذرم موجه خواهد بود.

۲- از مهاجرت و تجربه هایی که تاحالا داشتی مختصری بگو؟ لاتاری چندمین اقدامت برای مهاجرته؟
یک بار سال ۲۰۰۶ برای federal skilled worker کانادا اقدام کردم که پروندهام هنوز رو هواست و با قانون جدید بودجه کانادا کنسل شده. این خبر رو که خوندم زندگی برام خیلی شکنجه شد. به زور نفس میکشیدم (به معنای واقعی) در اوج نا امیدی و درحالیکه تنها کمتر از یکماه از این خبر مخرب گذشته بود، اسم همسرم برای لاتاری دراومد.
چند اقدام دیگه هم برای کانادا داشتم که نافرجام موند. برای کشور دیگری اقدام نکردم.
۳- چرا فکر میکنی بعد از مهاجرت میتونی فرد موفقی باشی؟(باید باشی)
هیچکس از آینده خودش خبری نداره. من نیز! اما خوشبینم. چون در تخصصی که دارم مهارت دارم. من عاشق برنامهنویسی هستم. برنامهنویسی هرگز برام مشکل نبوده. پیچیدهترین الگوریتمها رو همیشه تونستم بنویسم و از پسش بر بیام. همین توانایی اعتماد به نفسی به من میده که تصور کنم اگر لازم بشه میتونم به سرعت به هر تکنولوژی تولید نرمافزار جدیدی هم که تا به حال کار نکردم مسلط بشم و کار کنم.
از طرفی کارهای یدی اونطرف رو از نزدیک شاهدش بودم. شاهد بودم که دوستم با مدرک فوق لیسانس توی سوپر مارکت کار میکرد و حتی آشغالها رو بیرون میبرد. و الان TA هست و ساعتی ۱۰۰ دلار بابت تدریس میگیره. میدونم حتی اگر لازم بشه میتونم این کارها رو هم انجام بدم و از درآمدش راضی باشم و خیلی زود به کار خودم دست پیدا کنم.
۴- به چه سایتی (غیر از مهاجرسرا و لاتاری) بیشتر سر میزنی؟
مهاجرسرا!

سایتهای خبری، بیشتر از همه B بی ۳۰. گاهی اوقات New Scientist. اگر بخواهیم سایتهای تخصصی رشتهام رو هم در نظر بگیریم بیشتر توی اونها در حال مطالعه و یادگیری و آپدیت کردن اطلاعاتم هستم.
۵- چی میخونی؟ آخریش چی بوده؟(کتاب)
چند سالیه که از خوندن کتابهای تخصصی فراری شدم. رو آوردم به چیزهایی که از خوندنشون بیشتر لذت میبرم. در حال حاضر در زمینههای فیزیک، اختر فیزیک، نجوم، قوانین نسبیت، بیولوژی، بیو انفورماتیک، علوم محیطی و علوم زمینی. کتابهایی هم در این زمینهها تهیه کردم. حتی ژنتیک!! و شیمی که البته چیزی ازش نخوندم هنوز.
آخرین کتابی که میخوندم ولی هنوز تمامش نکردم: The Good Earth (Introduction to Earth Science)
۶- چی گوش میدی؟(موسیقی)
همه نوع! اگر قشنگ باشه و به دل بشینه از پاپ و جاز و راک و هارد راک گرفته تا ایرانی و سنتی و اسپانیش و ...
خودم گیتار کلاسیک مینوازم و با موسیقی کلاسیک به طور متفاوتی ارتباط برقرار میکنم.
۷- چی می بینی؟(فیلم و سریال)
هیچی. اصلا وقتش رو پیدا نمیکنم. اما از سریالهایی مثل lost و prison break و تو این مایهها خیلی خوشم میاد. آها! یه سریال یونانی از فار۳۰ وان پخش میشد به اسم رازهای پنهان. این سریال رو دنبال میکردم. از دیالوگهای توی سریال لذت میبردم. عاشق شخصیت قوی وکیلی توی این سریال بودم به اسم نورا. اتفاقا یه کاربر وکیل [اصلاح میکنم: کارشناس رسمی دادگستری (کارشناس هنر)] هم تو مهاجرسرا داریم که اسم کاربریش nora است!

۸- ترجیح میدی فیلم های چه کسی رو ببینی؟(هنرپیشه)
ایرانی باشه: خسرو شکیبایی خدا بیامرز، پرویز پرستویی، علی نصیریان، گوهر خیراندیش، فاطمه معتمد آریا.
خارجی: خیلی هنر پیشهها رو نمیشناسم ولی عاشق بازی نیکول کیدمن هستم.
۹- چه زبانهایی رو (به غیر از فارسی) بلدی؟ مدرکی هم داری؟
من عربیم خوب بود تو مدرسه. مثل همه شماها عربی بلدم.
انگلیسی رو خوب بلدم. تا لِوِل ۱۰ کانون زبان قدیم رو گذروندم. اما بیشتر فراگیری زبان انگلیسیم بعد از کانون بود!
دو ترم هم کانون زبان، فرانسه خوندم و تاپ هم شدم. کمی بلدم صحبت کنم. در حد خیلی ابتدایی. به دلیل مشغلههای زندگی نتونستم ادامه بدم.
۱۰- اگر ورزش می کنی، چه رشته ای؟
در حال حاضر ورزش نمیکنم. تا قبل از قبولی دانشگاه کاراته، سبک شوتوکان. تا کمربند نارنجی رفتم. برای امتحان سبز آماده میشدم که برخورد با کلاسهای دانشگاه اجازه نداد با استادی که دوست داشتم ادامه بدم و کلا با این ورزش مورد علاقهام خداحافظی کردم.
۱۱- شخصیت ورزشی و تاریخی مورد علاقهات ؟
ورزشی: رسول خادم و احمد رضا عابدزاده.
تاریخی: کورش کبیر.
۱۲- اگر محدودیتی نداشته باشی دوست داری لباس چه رنگی بپوشی؟
بی رنگ!

زرد، قرمز، سبز! ولی نه برای شلوار!
۱۳- اگر آشپز همونی که دوست داری باشه، چه غذایی رو می تونی ۳ روز پشت سر هم بخوری؟
دوتا برداشت از منظور شما دارم:
الف) آشپز همونیه که دستپختشو دوست دارم: قرمه سبزی
ب) آشپز کسیه که دوستش دارم ولی دستپختشو دوست ندارم! همممم... نون و پنیر و گردو!
۱۴- اگر مشکل مالی نداشته باشی، دوست داری اونور چه شغلی داشته باشی؟
توریست! اگر مشکل مالی نباشه ترجیح میدم همه جای دنیا رو بگردم و عکس بگیرم. ولی اگر دقیقا منظور شما شغل در آمد زا است ... مدیر و صاحب یک رستوران.
۱۵- بعد از ورود به آمریکا، از کارت های لاتاری و بخت آزمایی خرید می کنی؟ برنده بشی با جایزه چه کاری می کنی؟
نمیدونم! تصور نمیکنم. اما اگر این کارو بکنم و برنده بشم! بستگی به اندازه پولش داره. مثلا فرض کنیم چند میلیون دلار! خب بخشی از اون رو به نزدیکانم که مشکل مالی داشته باشند کمک میکنم. بخشی رو برای سرپرستی مالی یک یا چند کودک یتیم و اگر هم همسرم موافق باشه و آمادگی و توان تربیت فرزند رو به نحو احسن داشته باشیم، به فرزندی گرفتن یک یا دو کودک یتیم. ما بقی رو برای خودم در کاری سرمایهگذاری میکنم.
۱۶- در جشن هالووین اولین سال حضور در آمریکا چه لباسی می پوشید؟
بهش که فکر میکنم چیزی به ذهنم نمیرسه. شاید لباس صدرائیـــل!
۱۷- اولین سفری که دوست داری بعد از گرفتن پاسپورت آمریکایی برید کجاست؟
اگر تا اون موقع نرفته باشم، نیوزلند یا کانادا.
۱۸- برای تو عشق منجر به ازدواج شد یا ازدواج منجر به عشق؟
برای من پاسخ دادن به این سؤال هنوز زوده. اگر معنای عشق رو خوب درک کرده باشم، نیمه اول پرسش شما رو باید با «نه» پاسخ بدم. نیمه دوم هنوز برام مفهومی نداره، چون زندگی مشترکمون هنوز شروع نشده. هنوز با همسرم زیر یک سقف نرفتیم. ولی امیدوارم دومی برام واقع بشه.
۱۹- جای عشق کجای زندگیته؟ اولویت چندمه برات؟
داشتن عشق چیز بسیار با ارزشیه. اما تشخیص واقعی بودن عشق کار آسونی نیست. به همین دلیل خیلی بهش اولویت نمیدم و همه چیز رو فداش نمیکنم. البته معلوم نیست آدم تو شرایطی که فکر میکنه عشق رو بدست آورده دست به چه کارهایی بزنه و چه تصمیاتی بگیره! خودم رو از بقیه مستثنی نمیدونم.
۲۰- عاشق کی هستی به غیر از اقوام درجه یک؟
عاشق خدا که حضورش رو در زندگیم حس میکنم. نمیتونم ماهیتش رو توصیف کنم، اما گاهی حضورش رو به خوبی لمس میکنم.
۲۱- اگر قرار باشه بین عشق و مهاجرت یه روزی مجبور بشی یکیش رو انتخاب کنی....؟
میتونم حدس بزنم چه کسی این سؤال رو پرسیده!

اگر به عشق واقعی دست پیدا کنم یا دستکم اینجور تصور کنم، معلوم نیست چه بکنم! اما همونطور که گفتم و با توجه به اینکه مهاجرت راهیه که انتخاب کردم و سالها از زندگیم به خاطرش دستخوش تغییر بوده، نمیتونم به تصور عشق ازش بگذرم. موضوع قیاس بین عشق و مهاجرت نیست. موضوع قیاس بین ماندن در این شرایط به بهانه داشتن عشق یا رفتن و رهایی یافتنه. شاید دیگه این عشق دوامی نداشته باشه. شاید زندگی در اینجا معنایی نداشته باشه که هیچ عشقی رو بشه توش تجربه کرد.
۲۲- شعر عاشقانه ای که روت خیلی تاثیر گذاشت رو بگو...
جوون که بودم شعر کوچه و شعر به تو می اندیشم از فریدون مشیری.
الان شعر اشتیاق از فریدون مشیری که البته اولین بار سالها پیش با اجرای زیبای ۳۰ما Bنا شنیدمش.
۲۳- میدونستی عشق یعنی پیچکی که دور گل می پیچه و گل رو می خشکونه؟...
بلــــــه! حالا پیچک من دور کدوم گل پیچیده؟! من زن داشته بیدم! (شوخی)
۲۴- چرا یه دفعه از مدیریت رفتی کنار؟
پاسخ دادن به این سؤال خیلی سخته. مجموعهای از عوامل منو به این تصمیم واداشت. مدتی بود به استعفا فکر میکردم. ولی تو یه برههای از زمان که خیلی فشار روم بود تصمیم گرفتم و استعفا دادم.
بدیهای مدیر بودن برای من اینها بودند:
- من نوع ارتباط خاصی با بچهها داشتم. دوستشون داشتم و خیلیها هم منو اونجوری که بودم دوست داشتند. با مدیر شدنم همه چیز طوری عوض شد که نه من دوست داشتم و نه خیلی از کاربرای مهاجرسرا.
- خودم رو پیش از مدیر بودن یه کاربر ۲۰۱۳ ای میدونستم و شاید به همین دلیل آبم با صدرا تو یه جوب نمیرفت. گاهی سر حرکات انقلابیش باهاش مخالف بودم و مخالفت من راه به جایی نمیبرد. حس خوبی نداشتم و ترجیح میدادم اصلا اسم مدیر روم نباشه. اینو به خودش هم گفتم، اما با آرایش و نگارشی متفاوت.
- مدیر که شدم یه خط قرمزهایی برام بوجود اومد که دوستشون نداشتم. مثلا آتیش روشن نکردن تو مهاجرسرا!

- رنگ ارغوانی آی دیم که اصلا خوشم نمیومد ازش. نه به خاطر ارغوانی بودنش، به خاطر تفاوتش و شاخص بودنش. برای من مثل پوشیدن لباس خاص است در جمع مردمی که لباسهاشون خاص نیست. لباسی که بیانگر مقام تو باشه در هر زمینهای. این لباسها رو باید به آتش کشید. البته شرایط خاص من این حس رو درونم پدید آورد. مثل ۲۰۱۳ ای بودن. وگرنه هیچ اشکالی در متفاوت بودن رنگ آی دی مدیران نمیبینم. برای خودم اما نمیپسندیدم. جون برام حکم اون لباس رو داشت.
اما اون چیزی که باعث شد تصمیم بر رفتن بگیرم هیچکدوم از دلایل بالا نبود. فشاری بود که به دلیل مشکلات شخصی، در اون زمان خاص تحمل میکردم.
۲۵- چه حسی داری وقتی می بینی همه دارند میرن مصاحبه و تو شماره پروندت ۸۰۰۰ هست؟
نمیدونم چرا این سؤال رو پرسیدین! مگه جوابش در عملکرد من در قبال بچههای سایت گویا نیست؟!
در هر صورت باید احساس واقعیم رو بگم. من هرگز قیاس اینچنینی نکردم. یعنی خودم رو با شخصی که کیس نامبرش پایینتر بوده مقایسه نکردم. اما بارها فکر کردم و میکنم که ای کاش کیس نامبرم پایین بود. گرچه این هرگز دلیل نمیشه به خاطرش خودم رو با دیگران در رقابت ببینم. من از مصاحبه رفتن بقیه هیجان زده میشم. از خوندن سفرنامههاشون همینطور. از کلیر خوردنشون دلم میگیره و از ویزا گرفتنشون ذوق میکنم. مهم نیست که چندین ماه زود تر از من مصاحبه میشند. من اصولا موفقیت و پیشرفت کسی رو سد راه پیشرفت خودم نمیدونم.
۲۶- یه جایی گفتی به خاطر تحصیلات همسر گرامیت باید یه مدتی اونجا تنها باشی، میتونی تحمل کنی؟سخت نیست؟
همونطور که گفتم من الان هم با همسرم زندگی نمیکنم. حتی تو دو تا شهر مختلفیم.
بله میتونم تحمل کنم. مطمئنم اون هم میتونه.
۲۷- مدیریت توی مهاجرسرا یعنی.....
برای «هیچ!»، حسادت و دشمنی عدهای رو خریدن. هیچ که نه! کار و مسؤولیت و استرس!
فاصله گرفتن از کاربران عادی. تنگ تر شدن دایرهٔ آزادیهات تو فروم و در ازاش عقب کشیدن شماری از دوستات.
۲۸- الان چند ساعت از روز رو تو مهاجرسرا می گذرونی؟
الان نمیدونم. شاید دو ساعت. یا سه ساعت.
اما اون اوایل کار و زندگیمو ول کرده بودم. دربست اینجا بودم.
الان اغلب پیج مهاجرسرا بازه. از یه طرف کارامو میکنم. گاهی هم یه نیم نگاهی به اونجا دارم.
اینم بگم که تقریبا تمام وقتی رو که قبلا توی فیسبوک و خواندن ایمیلهای فورواردی میگذروندم، الان به مهاجرسرا اختصصاص دادم. طوریکه حتی دوستانی که چند سال بود با هم تماسی نداشتیم به من تلفن میکنند و میگن خوبی؟ کجایی؟ پیدات نیست؟ ایرانی؟
۲۹- وقتی بری فکر میکنی چند روز یه بار به مهاجرسرا سربزنی؟
اصلا نمیدونم! یک ماه اول شاید اصلا! بعدش هر روز، بعد از چند ماه کمتر. ولی بازم مطمئن نیستم.
و در آخر:
۳۰- چرا مهاجرت میکنی؟
چون خستهام و از همه چیز وطنم بیزارم و عذاب میکشم.
Resident of Seattle, WA - since 2013
سفرناﻣﮧ ● سفرنامههای آمریڪا ● جدول مقایسهٔ شهرهای آمریڪا ● آموزش کاربری حرفهای مهاجرسرا ● ۱۱۸ مهاجرسرا
“You will never reach your destination if you stop and throw stones at every dog that barks.” - Winston Churchill
سفرناﻣﮧ ● سفرنامههای آمریڪا ● جدول مقایسهٔ شهرهای آمریڪا ● آموزش کاربری حرفهای مهاجرسرا ● ۱۱۸ مهاجرسرا
“You will never reach your destination if you stop and throw stones at every dog that barks.” - Winston Churchill