2015-04-20 ساعت 01:45
امروز يه روز عجيب بود تو خيابون داشتم به لاتارى و مراحل بعدازقبولى وارسال مدارك فكر ميكردم كه يه ماشينTNTاومد جلوم داشتم شاخ در مياوردم به فاصله چند ساعت بعد جايى بودم كه يه دختر خانومى وارد اونجا شد وقتى ديدمش احساس كردم دنبال كاراى مهاجرتيه وقتى بهش گفتم كه من اين حسو دارم خيلى تعجب كرد چون چند هفته ديگه عازم بودو داشت مهاجرت ميكرد بازم شاخ دراوردم دوباره به فاصله چندساعت تو مدرسه پسرم با آقاى مدير در حال صحبت بودم كه بهم گفت تو اين مملكت هيچ چيز جاى خودش نيست و كلا سيستم آموزشى خرابه هر كى ميتونه بايد بچشو تو سن كم برداره و بره خلاصه اين دفعه هم يه شاخ بزرگتر از قبل توسرم سبز شدسرتونودرد نيارم امروز كلا هر جا ميرفتم يه فازى از مهاجرت بهم ميرسيد آدم خرافاتى نيستم ولى اين اتفاقات و به فال نيك ميگيرم براى همتون بهترين وزيباترين راه مهاجرت و آرزو ميكنم