2010-10-03 ساعت 09:27
(2010-10-03 ساعت 02:24)naka_sach نوشته:دوست عزيز من مي خواستم يك راهي رو به شما معرفي كنم. شما بهتر كه گرين كارت دخترت و زنده كني و برگردي تو ايران زندگي كني و سالي 1 يا 2 بار هم به آمريكا سر بزني كه حداقل دخترت گرين كارتش زنده بمونه(2010-10-02 ساعت 20:20)ali-n نوشته: خبرهای بد آنکارا را که دیدم واقعا ناراحت شدم
نمیدونم چرا امسال اینطور شد ولی مطمئنم هر چی بود به صلاح بود . من در این مدت با دوستان زیادی آشنا شدم . خوشبختانه عده ای از دوستان رو در اصفهان و عده ای رو در ابوظبی از نزدیک ملاقات کردم . هیچوقت خاطرات این روزها رو فراموش نمیکنم . صحنه شادی ها و غم ها رو . هیچ وقت دلهرهای که توی نگاه نسیم خانم در روزهای آخر بود فراموش نمیکنم . بچه های لاتاری واقعا بهترین بودن و من تاسفم از این بود که چرا نباید این بهترین ها در ایران باشن . شما فقط یه نگاهی به جدول اون هم به قسمت سوابق تحصیلی بندازید . وقتی به گاتای عزیز فکر میکنم کسی فوق تخصص پزشکی هست . با خودم میگم آمریکا لیاقت همچین شخصی رو نداشت . بقیه دوستانی هم که ویزا نگرفتند همین طور. انشا.. ما میمونیم و زمینه ساز ایرانی بهتر میشیم . ایرانی که اون موقع امریکایی ها بخوان از ما ویزا بگیرن و اونوقت نوبت ما هست که بهشون ویزا ندیم . دلم نمیخواد این پست هیچوقت بسته بشه چون میترسم دوستان خوبی که توی این مدت افتخار آشنایی با اونا رو داشتم از دست بدم .من ایمیلم و یاهو ایدی خودمو توی قسمت مشخصاتم میزارم . منتظر همه دوستان هستم .
به امید شادکامی و موفقیت برای همه دوستان و سرافرازی و داشتن ایران بزرگ آریایی
سلام علی عزیز و دوستای خوب مهاجر سرا. نمی دونم چرا اینبار که دارم برای مهاجر سرا می نویسم اشک توی چشمام جمع شده و حس عجیبی دارم.. همیشه با یه امیدی میو مدم سری به این سایت میزدم... حالا همه قصه تموم شده و دو سال از عمر ما هم گذشته... خیلی از کارها و برنامه هایی رو که داشتیم بخاطر لاتاری عقب انداختیم و موقعیتهایی که از دست رفت شاید حالا فقط افسوسش برامون مونده !!! درسته که به خدا اعتقاد و ایمان دارم و می دونم شاید خیری تو این کار بوده ولی... دلم عجیب گرفته و تا میره یادم بره چی شده و چی نشده وقتی میام توی اینترنت و یاد شبای بیخوابی و انتظار طولانی ای که شبها رو به امید فرداش صبح می کردم میفتم، نا خود آگاه داغش تو دلم تازه میشه میخوام گریه کنم... نمی دونم... این انتظار تموم انرژی ما رو گرفت... کاشکی به من و دختر دو ساله ام وقتی به همسرم نمی خواستن ویزا بدن ،ویزا نمی دادن... آخه به قول دوستمون نیو نیو من که نمی تونم زندگیمو ازهم بپاشم و دو سه سال برم اونجا تا بتونم کار همسرم رو هم درست کنم؟ اصلا ارزششو داره؟ بنظر من که نداره... فقط دیدن دو تا ویزا تو پاس خودم و بچه ام اونقدر خشمگین میشم که دلم میخواد اون صفحه از پاسمونو پاره کنم و بندازم دور...نمی دونم... به خدا حضرت موسی هم طاقت نیوورد که از خضر نبی در مورد کارهایی که می کرد و او حکمت اونها رو نمی دونست سوال کرد...من که از موسی صبور تر نیستم... خدایا فقط بگو حکمتش در چی بود؟ حداقل اینجوری آروممون کن!!! حال چی کار کنم با این دو تا ویزا؟ پی شو بگیرم؟ برم دنبال کار همسرم؟ اصلا میشه یا نه؟ من که نمیرم امریکا تنهایی زندگی کنم!!! نمی دونم...
مهاجر سرای عزیز بخاطر همه امید هایی که دادی، بخاطر اینکه در شبهای سخت بلاتکلیفی و انتظار مونسمون بودی ازت ممنونم... امیدوارم این تجربه تلخ دلخوشی و انتظار طولانی مدتی که بی ثمر می مونه برای هیچ یک از کسانی که دوست و همدم تو و دوستانت میشن تکرار نشه... امیدوارم همه همیشه امیدوار باشن... به آینده و به زندگی... و ایمان داشته باشن که زمین و این آسمون و خاک مال هیچ کس نیست که بتونه اونو از ما بگیره... خدای بزرگ هر زمانی که بخواد، ما رو به هر جایی از این کره خاکی که بخواد، با اراده بیکران خودش می کشونه...
حق یار همه شما
شماره كيس : 2011AS39xxx
تاريخ مصاحبه: 12 سپتامبر 2011
تاريخ ورود: 19 بهمن 1389- ورود از فرودگاه دالاس
تلاش تلاش تلاش. فقط همین.
تاريخ مصاحبه: 12 سپتامبر 2011
تاريخ ورود: 19 بهمن 1389- ورود از فرودگاه دالاس
تلاش تلاش تلاش. فقط همین.