کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
مهاجرت و درس زندگی
پس شما فکر میکنید شرایط زندگی اروپا با ایران یکسانه؟!حتی ایران بهتره و چرا؟
زندگی ساخته ی افکار شماست و فردا همان خواهد شد که امروز اندیشیده ای.

موریس مترلینگ
پاسخ
تشکر کنندگان:
دوست عزیز،نمی تونم بگم شرایط یکسان است ،چطور میشه یک کشور اروپایی کوچک و۸ میلیون جمعیتی وسوسیالی، با یک کشور سرمایه دار و۷۰ میلیون جمعیتی در قلب آسیا،با هم یکسان باشند،نه منظورم یکسان بودن نیست آدم مهاجرت می کنه برای زندگی بهتر وخوشبخت تر،ولی من فکر می کنم با روحیه وفرهنگ و،،،،،،،،ما ایرانیها بهترین جا ،همان ایران است
پاسخ
تشکر کنندگان: kasra
(2009-10-27 ساعت 22:23)rs232 نوشته:  سلام دوستان عزیز.
نوید جان داستانت خیلی بامزه بود لطفا ادامه بده.
صدرا جان من که نگفتم الآن میام. گفتم دو سال دیگه میام و تا اونموقع شما مملکت رو درست کنید. پس شماها اونجا چیکار میکنید؟!
کاوشگرنت جان. مرسی از درصدهایی که نوشتی. البته اینجا هم سختی خیلی زیاده. مثلا میرم وسط دریا و موتور قایقم خراب میشه و گیر میکنم. شماها که اونجا از این گرفتاریها ندارید که. یا مثلا بارون اومده بود و این قایق کوچیکم پر آب شد و مجبور شدم با سطل آبشو خالی کنم.
ایندمهدی و هوملس جان مرسی از فیدبکتون
یو اس لاور جان. من که نگفتم میام ایران میمونم. من گفتم که میام سر و سامانی به زندگیم میدم و به احتمال زیاد برمیگردم. تازه اگر بتونم از کارم مرخصی بگیرم. اگرنه که هچ. ولی مگه دیوونه ام که کارم رو ول کنم و بیام ایران بشینم فکر کنم که چیکار باید کرد.
بحث من بیشتر به خاطر اینه که شما با اوضاع و احوال روانی کسانی که به امریکا میایند و بقول امریکاییها پوینت آو ویوو آنها آشنا شوید. چون شما هم دیر یا زود به این مرحله میرسید و بهتر است از قبل آن را بدانید تا برخوردی منطقی با آن داشته باشید.
هیچ فکر کرده اید چرا کسانی که در امریکا هستند به من در مورد نوشتن این متن اعتراض نکرده اند؟
خودم که گفتم, در واقع وقتی آدم از استرسها و مشکلات خلاص میشود توانش هم تحلیل میرود و شروع میکند به تجزیه و تحلیل کارهایی که کرده است.
یو اس لاور عزیز. اتفاقا قصدم از این پست اصلا نا امید کردن نیست و هر کسی از من بپرسد که آیا مهاجرت کنم یا نه میگویم حتما این کار را بکن. مثل این است که یک ببر گرسنه شما را دنبال کرده است و از من بپرسید چکار کنم. خوب من میگویم فرار کن. ولی ممکن است بعدها که در یک جای امن با خیال راحت نشسته ایم بهت بگویم ای کاش مثلا یک ظرف روغن همراهت داشتی میپاچیدی پشتت تا ببره بخوره زمین و تو بهتر فرار کنی.
در مورد خودم باید بگم که من وقتی به امریکا میامدم هیچ کاری نکردم. تمام وسایل خونه را چپاندم یه گوشه و باید برم تکلیفش رو روشن کنم. ولی قبل از هر کاری صبر میکنم تا سیتیزن بشم و بعد تصمیم درست بگیرم.
اگر همه چیز طبق داستان نوید پیش رفت بقول کاوشگر نت زودی بر میگردم همین جا. حداقل دیگر احساس نمیکنم که در یک کشور زندانی هستم.
در ضمن یو اس لاور جان. خوشی زیر دل آدم زدن یه واقعیتیه که من خودم تا موقعی که باهاش مواجه نشده بودم قبولش نداشتم. مطمئنم تو هم که به اینجا بیایی دچار این حالتها میشوی. این یک واقعیت است و فقط مربوط به ایرانیها نیست و همه انسانها وقتی از درد و رنج خلاص میشوند نمیتوانند مانند زمانی که این حس را داشتند فکر و عمل کنند. ولی مهم این است که آدم از روی عقل و منطق عمل کند.
من وقتی میرم وسط دریا و مثلا گیر میکنم شروع میکنم به بد و بیراه گفتن به خودم که مثلا آدم دیوونه مگه مریضی که این همه راه میای این وسط و گیر کنی و توی سر خودت بزنی که چطوری برگردی. بعد هم به خودم قول میدم که دیگه نرم اون وسط. ولی وقتی با هزار بدبختی برمیگردم بعد از یک هفته نمیتوانم حس و حالی را که قبلا در آن لحظه بخصوص داشتم بیاد بیاورم و خوشی زیر دلم را میزند و دوباره میروم همان جا.
این خصلت اکثر انسانها و یا لااقل انسانهای خل است.
ولی قول میدم از این به بعد چیزهایی بنویسم که موج مثبت بهتون بده و بهتون انرژی بده. میدونم که این بحثها برای شما چندان امیدوار کننده نیست. مثل این است که وقتی یک ببر دارد شما را دنبال میکند و شما فرار میکنید بهتان بگویم بیخود به خودت زحمت نده اون جلو یه تمساح دهنشو باز کرده تا تو بدوی و مستقیما بری اون تو. و همین باعث میشه که ناخودآگاه سرعت شما کم بشه.
بهرحال من هر چی که شما سفارش بدید مینویسم Smile

با سلام . آقا آرش عزيز ماجراي كه تعريف كردي خيلي درست و جالب است و اتفاقا اين ماجراي براي افراد متاهلي مثل من بيشتر جور درمياد چرا كه در هواي باز و دموكراتيزه شده حتي مرغ هاي خانگي هم هوس پرواز به سرشان ميزنه
و بعد ايراد مي گيرند كه ما در ايران بل بوديم تقصير تو شد اومدم عل شديم .
پاسخ
تشکر کنندگان:
(2009-10-27 ساعت 10:38)ChairMan نوشته:  آرش جان .
شما شاید تا هنگامی که سوار بر هواپیما در حال بازگشت به ""وطن"" باشید احساس بسیار خوبی داشته باشید .
بر فرض مثال در دل خود استرس کوچک ولی خوشایندی رو حس کنید .
لحظه شماری کنید برای بازگشت به ""خانه مادری"" و تمام این احساس در وجود شما موج میزند .
هواپیما به زمین نزدیک میشود .شهر عزیز خود رو میبینید و اگر شب باشد آن چراغ های زیبای شهر خود و آگر روز باشد که کمی دود و ساختمانهایی قدیمی رو میبینید و ناگهان خاطرات قدیم در ذهنتان تداعی میشه .
چه احساس ""خوشایندی"".
اما همین که هواپیما چرخ خود را بر زمین گذاشت آغاز تمام جذابیتهای ایران است.
در ابتدا چند صد نفر رو توی 2 اتوبوس به صورت کنسروی جا میدهند . و اتوبوس در بین راه خراب میشود .
راننده:آقایان بفرماید یه هلی بدید اجرتون به امام حسین.
آنوقت آرش خان ما کت شون رو در میارند و همراه با جمعی از مسافرین "غیور" اتوبوس را تا مقصد هل داده و اینجا عزت ایرانی را به بلاد کفر و تمام دشمنان این مرز و بوم نشان داده و مشت محکمی به دهان آمریکا میزند .
خوب تا اینجا حدود 2 کیلو وزن کم میکنید (این هم مزایای اینجا)
سپس وارد فرودگاه میشوید . به به .
در فرودگاه ابتدا شما را از انواع و اقسام دستگا ها عبور داده و در نهایت مردی ..... میاید و میگوید: دنبال من بیا.
وارد اتاقی میشوید چقدر جالب .
همون بنده خدا: کفش و کت و شلوار و کمربند در بیار .
شما:آقا یعنی چی من شکایت میکنم من وکیلمو میخواهم .
همون بنده خدا:شــــــــــــــــق!!!! (این صدای تو گوشی بود که دریافت کردید ) در بیار!!!
شما هم از ترس خود شور.... خود را هم در میاورید .
بعد از 2 ساعت تفتیش و بازرسی و یک ساعت سوال و جواب میروید بار خود رو تحویل بگیرید
شما:آقا پس این بار ما کجاست ؟
شخص دیگه:شما؟ شما اصلا بار نداشتید و
بعد از کلی التماس بار شما پیدا میشود و تمام وسایل شما داغون شده.
شما میگویید مگر اینها بیمه نیست؟
طرف هم پوزخندی میزنه و ول میکنه میره و دست شما هم به هیچ جا بند نیست .
خلاصه وارد قسمت خروجی فرودگاه که شده سوار تاکسی شده و در ترافیک لذت بخش ساعتها ایران را تماشا میکنید .
در پایان راننده تاکسی شما رو مورد عنایت قرار میده.
حالا اگر آشناهاتون بیاند دنبالتون که بهتر . فقط موقع روبوسی میگند :اِ اِ اِ این حای 5 تا انگشت چیه رو صورتت ؟
میگی چیزی نیست با صورت هواسم نبود رفتم تو دست یک نفر.
و در پایان به دلیل کمبود وقت برای ادامه این ماجرا ادامه را در بخش دیگر تعریف خواهم کرد (الان باید برم درس بخونم)
ادامه دارد....
(فقط آخرش خیلی باحال میشه ها دنبال کنید Big Grin)
سلام . اقا تمام اين چيزاي كه گفتي ممكن است براي يك نفر اتفاق نيفته ولي ممكن است جدا جدا براي هر كسي فقط يكي از موارد بالا پيش بياد براي همين اگه اقا ارش خواستند براي جمع و جور كردن كارش و سرو سامان دادن اوضاعش تشريف بياورند. اشكالي ندارد. من پرسيدم گفتند: اشكال ندارد و ما در خدمت هستم .

پاسخ
تشکر کنندگان:
(2009-10-27 ساعت 10:38)ChairMan نوشته:  آرش جان .
شما شاید تا هنگامی که سوار بر هواپیما در حال بازگشت به ""وطن"" باشید احساس بسیار خوبی داشته باشید .
بر فرض مثال در دل خود استرس کوچک ولی خوشایندی رو حس کنید .
لحظه شماری کنید برای بازگشت به ""خانه مادری"" و تمام این احساس در وجود شما موج میزند .
هواپیما به زمین نزدیک میشود .شهر عزیز خود رو میبینید و اگر شب باشد آن چراغ های زیبای شهر خود و آگر روز باشد که کمی دود و ساختمانهایی قدیمی رو میبینید و ناگهان خاطرات قدیم در ذهنتان تداعی میشه .
چه احساس ""خوشایندی"".
اما همین که هواپیما چرخ خود را بر زمین گذاشت آغاز تمام جذابیتهای ایران است.
در ابتدا چند صد نفر رو توی 2 اتوبوس به صورت کنسروی جا میدهند . و اتوبوس در بین راه خراب میشود .
راننده:آقایان بفرماید یه هلی بدید اجرتون به امام حسین.
آنوقت آرش خان ما کت شون رو در میارند و همراه با جمعی از مسافرین "غیور" اتوبوس را تا مقصد هل داده و اینجا عزت ایرانی را به بلاد کفر و تمام دشمنان این مرز و بوم نشان داده و مشت محکمی به دهان آمریکا میزند .
خوب تا اینجا حدود 2 کیلو وزن کم میکنید (این هم مزایای اینجا)
سپس وارد فرودگاه میشوید . به به .
در فرودگاه ابتدا شما را از انواع و اقسام دستگا ها عبور داده و در نهایت مردی ..... میاید و میگوید: دنبال من بیا.
وارد اتاقی میشوید چقدر جالب .
همون بنده خدا: کفش و کت و شلوار و کمربند در بیار .
شما:آقا یعنی چی من شکایت میکنم من وکیلمو میخواهم .
همون بنده خدا:شــــــــــــــــق!!!! (این صدای تو گوشی بود که دریافت کردید ) در بیار!!!
شما هم از ترس خود شور.... خود را هم در میاورید .
بعد از 2 ساعت تفتیش و بازرسی و یک ساعت سوال و جواب میروید بار خود رو تحویل بگیرید
شما:آقا پس این بار ما کجاست ؟
شخص دیگه:شما؟ شما اصلا بار نداشتید و
بعد از کلی التماس بار شما پیدا میشود و تمام وسایل شما داغون شده.
شما میگویید مگر اینها بیمه نیست؟
طرف هم پوزخندی میزنه و ول میکنه میره و دست شما هم به هیچ جا بند نیست .
خلاصه وارد قسمت خروجی فرودگاه که شده سوار تاکسی شده و در ترافیک لذت بخش ساعتها ایران را تماشا میکنید .
در پایان راننده تاکسی شما رو مورد عنایت قرار میده.
حالا اگر آشناهاتون بیاند دنبالتون که بهتر . فقط موقع روبوسی میگند :اِ اِ اِ این حای 5 تا انگشت چیه رو صورتت ؟
میگی چیزی نیست با صورت هواسم نبود رفتم تو دست یک نفر.
و در پایان به دلیل کمبود وقت برای ادامه این ماجرا ادامه را در بخش دیگر تعریف خواهم کرد (الان باید برم درس بخونم)
ادامه دارد....
(فقط آخرش خیلی باحال میشه ها دنبال کنید Big Grin)

سلام. اینا رو که گفتی مال چه زمانیه؟یادش به خیر. دیگه از این حرفا نیست. من کلی سراغ دارم که خلاف اینه.
شماره کیس:AS00030XXX
کنسولگری:آنکارا
تاریخ کارنت شدن کیس:جولای 2011
تاریخ مصاحبه: 7 جولای 2011
تاریخ دریافت کلیرنس: 8 آگوست 2011
تاریخ دریافت ویزا: 9 سپتامبر 2011
الهی رضا برضاک و رضا بقضائک و تسلیما لامرک لا معبود سواک فاغث یا غیاث المستغیثین
پاسخ
تشکر کنندگان:




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان