کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
علائم بیماری مهاجرت(Homesickness)
با سلام بر شما و دیگر دوستان عزیز

هرچند من حق ندارم نسبت به انگیزه ی آنانی که برگشته اند، اظهار نظری کنم ولی نظر خودم را عرض میکنم.

بزرگترین علتی که باعث شده افرادی از مهاجرت خود، اظهار پشیمانی کنند، به نظر من، عدم کسب آگاهی قبل از مهاجرت توسط این هموطنان عزیز بوده است. وقتی که شما با تصورات ذهنی و تخیلات خودساخته ی خود، و چه بسا هزاران کیلومتر با واقعیت متفاوت، اقدام به مهاجرت میکنید ، باید هم یک چنین سرنوشتی داشته باشید و از کرده ی خود پشیمان.

وگرنه کدام آدم عاقلی از تصمیم گیری برمبنای عقل و اطلاعات موثق خود پشیمان میشود؟ بگذارید من یک اعتراف شخصی بکنم و شاید هم یک مطلب مستقلی در باره ی آن روزی خواهم نوشت و آن اینکه:

من در اوایل آمدنم، آنچان سرخورده شده بودم و از بس ایران ایران کرده بودم، بعضی دوستان به طنز اسم مرا آقای « ایران» گذاشته بودند و شاید باور هم نکنید که اگر هم میخواستم، برگردم، راه فرودگاه را نیز بلد نبودم. این گذشت و گذشت و با کمی مطالعه و مشورت با این و آن ،دانستم که این یک بیماری روحی زودگذر است به نام« هوم سیک».

و باز دانستم که زندگی اجتماعی و پاره کردن وابستگی های متقابل است که باعث چنین روحیه ای شده است، و باز دانستم که باید از این عزلت نشینی و فقط رفت و آمد با ایرانیان، دست بکشم و وارد اجتماع امروزی ام بشوم و آنچه تقدیرم هست را بپذیرم. و این شد که امروزه میبینید تلاش میکنم در کنار دیگر دوستان عزیز،تجربیاتمان را در اختیار دیگران قرار دهیم که اگر روزی دچار آن شدند بدانند که « گذرا» ست.

من فکر میکنم یکی از عواملی که تازه مهاجران، با اظهار تاسف ، برمیگردند، همین کم طاقتی و به سرعت برگشتن آنها به ایران است. اگر آنها نمیتوانستند به راحتی برگردند و مجبور بودند برای تمدید ویزا و ... بیشتر از دوسال بمانند و یا دیگر فرصت برگشتی نخواهند داشت، آنگاه بود که مطمئنا ً نظرشان عوض میشد و حرفی دیگر میزدند.

وقتی شخصی، بعد از سی یا چهل سال، زندگی و عادات روحی ایرانی اش ، مهاجرت میکند ، صد در صد باید کمی هم درد بکشد تا روحیه و عادت و فرهنگ جدید را بپذیرد و بتواند زندگی از نوع جدید را ادامه دهد. اما میبینید که با اولین مشکلات ، چون گرین کارد هم دارند؛ راه برگشت را پیش میگیرند و ای بسا که دیگر هم برنگردند.

باز میگویم که نمیتوان برای همه ی موارد، یک نسخه ای یکسان پیچید، ولی شاید باور نکنید که یک نفری را ملاقات کردم که دایم مینالید و از آمریکا بد میگفت؛ وقتی خوب باریک شدم(بخوانید ته و توی قصه را در آوردم؛ و با بخوانید حسابی فضولگی اش را کردم) از سر مشکل روحی و شخصی اش بود که چنین میگفت.

یه جورایی از بس برایش سخت بوده بود(چی گفتم؟؟) بقول معروف آمد وشد دیگران برایش، حسادت برانگیز بود. وگرنه اگر همین شخص برایش بد بود!!؟؟ چرا دل نمیکند و برنمیگشت !!؟؟

سخن آخر اینکه بیشتر این دوستان یا منفعت مادی و سود زندگی شخصی شان را در این کار میبینند و یا اینکه بار و بنه ی خود را بسته اند و این زندگی ییلاق و قشلاقی را پسند کرده اند و من خودم هم چنین تصمیمی دارم و کار و درآمد آمریکا و استراحت و تفریح، گــــــــــــــــــــــــــاهی ایران !!!؟؟

البته هرکس نظری دارد و نظرات محترم، ولی مهمترین انگیزه ی این تصمیم گیریها، برمیگردد به سود زندگی هر شخص که متفاوت است و کسی در پول بیشتر و اندوختن بسیار میبیند و دیگری در رشد هرچه بهتر تحصیلی و فکری و دیگری در تعداد دوست دختری که میتواند به راحتی با آنها رابطه داشته باشد و دیگری در......

وای چقدرحرف زدم !!!؟؟؟ ارادتمند حمید بدرود
دوستان گرامی، برای خواندن نوشته های بیشتری از اینجانب، میتوانید با کلیک کردن در«اینجــا- از دیار نجف آباد تا آمریکای جهانخوار»به وبلاگ شخصی ام تشریف بیاورند تا بیشتر درخدمتتان باشم..... موفق و پیروز باشید. ارادتمند حمید
پاسخ
علیرضا جان, من دقت کردم که ما ایرانیها از جمله خود من یک عادتی داریم که اگر چیز خیلی خوبی داریم هیچ وقت از آن تعریف نمیکنیم. شاید بخاطر باورهای قدیمی باشد که بطور ناخودآگاه در مغز ما وجود دارد و فکر می کنیم که اگر خیلی تعریف کنیم دیگران ما را چشم خواهند زد. مثلا هر کس از من می پرسد ماشینت چطوره؟ راضی هستی؟ اولش بطور اتوماتیک میخواهم بگویم که ای! بدک نیست! ولی همچین آش دهن سوزی هم نیست! در صورتی که خودم می دانم که این حرفم بیخود است و من واقعا از آن راضی هستم چون هم راحت است و هم همه امکانات را دارد. یا اگر کسی از من سوال کند که از درآمدت راضی هستی, می گویم نه خیلی, خوب دردسرش هم خیلی زیاده. خلاصه حتما یک نق و یا یک غر هم میزنم که طرف فکر نکند من خیلی راضی هستم. نمی دانم شاید این یک عادت خرید کردن ایرانیها هم هست که مثلا توی سر مال بزنند و یا یک همچین چیزهایی.
بهرحال همان کسی هم که از امریکا و کانادا برگشته است و با پاسپورت امریکاییش دارد پز میدهد و هر چند وقت یک بار برای تفریح میرود امریکا, اگر جانش را هم بگیری حاضر نیست آن پاسپورت را از دست بدهد. پس اگر بگوید که من عمرم را تلف کردم مطمئن باش که حتما دارد بیراه می گوید.
با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ
(2009-12-09 ساعت 17:38)Xman نوشته:  سلام
من روزانه به اين Forum مراجعه ميكنم كليه مطالب جديد (مخصوصا "زندگي در آمريكا")رو با دقت ميخونم و لذت ميبرم, بعضي وقتا هم نظراتي ميدم . البته اولش به اين دليل خوندن اين مطالب رو دوست داشتم چون فكر ميكردم اگه يه وقت (گوش شيطون كر ) تو لاتاري برنده بشم اين اطلاعات و تجربيات گرانبهايي كه دوستان عزيز بدون هيچ گونه چشم داشتي در طبق اخلاص گذاشتن واسه من خيلي مفيد خواهد بود.
ولي اين روزها به طوركلي نظرم عوض شده و مطالب شما رو ميخونم كه در زندگي روزمره ام تو ايران هم استفاده كنم .
ديروز يه سئوال واسه من پيش اومد كه با خودم عهد كردم فردا حتما اينجا و با دوستاني كه تجربه مهاجرتي به آمريكا و ديگر كشورها رو دارن در ميان بگذارم و از اونها بخوام كه در اين زمينه حاصل تجربياتشون رو با ما در ميان بگذارند.
سئوال من اين هست :
آيا اعضاي عزيز فرام مهاجرسرا كه الان مقيم آمريكا يا كانادا و ديگر كشورها هستن ميتونن به من توضيح بدن كه چرا بعضي از ايراني هايي كه با زحمت و مشقت زياد به كشورهاي ديگه كوچ ميكنند بعد از مدتي به اين نتيجه ميرسند كه تو ايران هم ميتونستن با يه كمي خلاقيت و زحمت بيشتر به موفقيت و درآمد خيلي بيشتري از ايني كه حالا تو كشورهاي ديگه دارن زندگي ميكنن داشته باشن و بعضي ها هم ميگن كه حيف از اون دو سه سال و اون همه پول وپس اندازي كه تو ايران صرف گرفتن ويزاي اقامت فلان كشور كردم كه بيام اينجا و ببينم هيچ خبري نيست و تازه بفهمم كه منبع اصلي كسب درآمد تو خود ايران هست و خلاصه اينجا پول ياموفت به كسي نميدن و همش بيگاري ميكشن و....؟
تازه بعدش وقتي ازشون ميپرسي خوب چرا برنميگردين و زندگيتون رو تو ايران ادامه نميدين ؟, ميگن ديگه به اينجا عادت كرديم و گرنه مي اومديم ايران و چنين ميكرديم وچنان ميكرديم ؟
البته من نميگم كه اينها اشتباه ميگن ,بلعكس من خودم دو سه نفر رو ميشناسم كه چند سال بعداز مهاجرت ,دوباره از آمريكا يا كانادا و بقيه كشورهاي پيشرفته ديگه برگشتن ايران و نسبتا موفق هم بودن.
و شايد اين اشخاصي كه من ديدم به خوبي از تابعيت دوگانه خودشون كمال استفاده رو بردن به اين شكل كه حالا يه پاشون ايرانه(واسه كار و كسب درآمد)و يه پاشون هم آمريكا و كاناداست(واسه استراحت و پول خرج كردن).
حرف واسه گفتن بسيار است ولي من به همين بسنده ميكنم و انتظار دارم كه دوستاني مثل آرش و حميد عزيز يا ليلي خانوم از آمريكا و ديگر دوستان بزرگوار كه تجربه مهاجرتي دارن در اين مورد اظهار نظر بفرمايند و اگه واسه خودشون هم چنين احساسي پيش اومده , در موردش بنويسن به طور مثال اگه يه وقت بخوان واسه زندگي به ايران بازگشت داشته باشن چه ايده هايي واسه ساختن دوباره زندگيشون تو ايران خواهند داشت؟
اميدوارم دوستان ديگر هم كه مثل من تجربه مهاجرتي ندارن ما رو از نظرات خودشون بي بهره نگذارند.
باتشكر
عليرضا

دوست عزيز اول از همه اينكه همه هدف از مهاجرت كسب درامد بيشتر نيست.ايراني ها با انگيزه هاي مختلفي غربت نشين ميشن!!!

در مورد اينكه ميگين يه سري ها پشيمون ميشن و ميگن اگه ايران بوديم بهتر بود و الان به صرف عادت اينجائيم يا اينكه بخاطر بچه ها و بهانه هاي اينجوري،نظر من اينه اين حرف و حديثها يا برميگرده به خصلت ما ايرانيا !!! (نميدونم چرا هميشه عادت داريم به اونچه داريم يا بدست اورديم غر بزنيم و خودمون رو يه جور ديگه جلوه بديم)يا اينكه افرادي هستن كه اون ور به موفقيت نرسيدن و حالا شروع كردن به شكايت و گلايه از اون ور.اينا همون افرادي هستن كه هر زمان يه مشكل كوچيك در ايران هم ميديدن نيم ساعت گلايه ميكردن كه اي بابا فلان كشور ميدوني براي شهرونداش چي ميكنه بعد ايران ما رو باش.بنابراين به حرف اين ادما خيلي نميشه توجه كرد چون بدون هيچ تلاشي و بدون هيچ ثمري براي جامعه شون يه سره در حال انتقاد هستن و فقط ميخوان دنيا يه گلستان بدون خار باشه و از رودهاش عسل جاري باشه و از اسمونش هم پول بباره و اينا راحت زندگي كنن.هيچ جاي دنيا (حداقل دنياي مادي!!!!!! )هم چنين زندگي وجود نداره.........

توي هيچ كشوري دست و پاي ما رو نبستن يا التماس نامه برامون ننوشتن كه تو رو خدا نرين اما خيلي از ما بقول شما بعد يه مدت انگار فيلمون ياد هندوستان ميكنه كه از نظر من همش بهانه ست وگرنه كسي كه واقعا بخواد برگرده برميگرده....(اشتباه نشه دلتنگي هاي ماه هاي اول رو اصلا وارد اين بحث نميكنم،منظورم كساني هستن كه بيشتر از 10 ساله كه رفتن و همچنان مدعي هستن كه ايران براشون بهتره ولي برنمي گردن)

ميزان رضايت از زندگي بعد از مهاجرت 100 درصد به خود مهاجر بر ميگرده.1- تا چه ميزان خودش رو با شرايط جديد وفق بده!!! مثلا اينجا ديگه اقايون بايد ياد بگيرن كه از قوانين مردسالار ايران خبري نيست و اگه بخوان پهلوون بازي در بيارن خرجش يه 911 ست.و خانوما هم بايد بپذيرن كلمه خونه داري تو كشوراي صنعتي معني نداره و.........2-بايد انگيزه مهاجرت منطقي و بلندمدت باشه مثلا اينجوري نباشه كه يه خانوم جوون صرف اينكه از محدوديتهاي خودش در ايران خسته شده يه دفعه بگه من به هر قيمتي شده ميرم اون ور بعد يه كاريش ميكنم(كاري كه خيلي از مهاجرا دارن ميكنن،فقط فرار)3-قبل از مهاجرت خوبي ها و بدي هاي اين ورو هم خوب سبك و سنگين كنن و فقط اين تو ذهنشون نباشه دارم ميرم جائي كه اگه بيكار هم باشم دولتش ماهيانه يه پولي با احترام ميذاره تو پاكت بهم ميده و...........هر كشوري خوبي ها و بدي هاي خودش رو داره.....براي همه ايراني ها كه يه عمر به قانون شكني و حل مشكلاتشون با ترفندهاي مختلفي چون پارتي بازي و........عادت كردن و مثلا جمع ساعتهاي كاري مفيدشون در طول 5 سال سابقه كارشون 5 ساعت هم نيست اين ور ميتونه يه كابوس باشه...اينجا براي هر ثانيه مفيدي كه در زمان كار تلف كني متضرر ميشي و...............

باتوجه به محدوديتهاي سايت متاسفانه من نميتونم از انگيزه هاي خودم براي مهاجرت بگم اما در همين حد توضيح ميدم كه من نوعي حتي اگه درامدي چند برابر حال حاضر در ايران بهم پيشنهاد بشه حاضر نيستم هيچ زمان براي زندگي به ايران برگردم و صادقانه بگم كه اگه پدر و مادرم اينجا نبودن حتي ديگه به اين كشور سفر هم نمي كردم.چون براي من زندگي فقط پول نيست.براي من خيلي مهمه كه وقتي هر ساعتي بيرون از خونه هستم ارامش و امنيت داشته باشم و يه مرد گستاخ به خودش اجازه نده متلك بگه چه برسه به اينكه بخواد براحتي يه تنه هم بهم بزنه و بعد براحتي به بي پناهي من و با علم به اينكه هيچ قانوني ازم حمايت نميكنه بخنده،برام مهمه كه به همون ميزان كه به مردم احترام ميذارم احترام ببينم و اطرافيانم براي حريم شخصي ام ارزش قائل باشن،برام مهمه كه در مقابل كاري كه انجام ميدم مورد تقدير و ترفيع در محل كارم قرار بگيرم درست به ميزان يه همكار مرد،برام خيلي چيزاي ديگه مهمه كه تو كشور خودم محقق نشد و فكر نمي كنم هيچ زمان بشه

سعي كردم بعد از مهاجرت يه سري از خصلتهاي بد ايراني رو كنار بذارم و دروغ و تظاهر نكنم.بنابراين چرا وقتي راضي هستم مثل خيلي هاي ديگه ناله كنم نه بابا اينجا هم خوب نيست،هر جا بري اسمون همين رنگه،اتفاقا من هيچ عقيده اي به اين جمله معروف ندارم و علي رغم اينكه اسمون كشوري كه من دارم توش زندگي ميكنم غالبا ابريه من اينجا رو افتابي و پر از اميد و ستاره مي بينمWink
(2009-12-09 ساعت 22:22)rs232 نوشته:  علیرضا جان, من دقت کردم که ما ایرانیها از جمله خود من یک عادتی داریم که اگر چیز خیلی خوبی داریم هیچ وقت از آن تعریف نمیکنیم. شاید بخاطر باورهای قدیمی باشد که بطور ناخودآگاه در مغز ما وجود دارد و فکر می کنیم که اگر خیلی تعریف کنیم دیگران ما را چشم خواهند زد.

دقيقا ميخواستم به همين روحيه ايراني ها اشاره كنم اما كلمات مناسب براش پيدا نكردم.ممنون آقا ارش كارم رو راحت كردين.دقيقا همينطوره بعضيا فكر ميكنن اگه از موفقيت خودشون بعد از مهاجرت بگن همه ايراني ها ميخوان هجوم ببرن اونجا و جاشون رو تنگ كنن يا اينكه چشمشون بزنن وگرنه برگشت به ايران بعد از پشيموني از مهاجرت اونقد نشدني نيست كه بعضيا ساليان سال دارن به غيرممكن بودنش تظاهر ميكنن
پاسخ
تشکر کنندگان: laili ، rs232 ، Ali Sepehr ، honareirani ، seravin ، lexington ، hvm ، WIKIMAN ، Xman ، mohsen324 ، ana ، MPU ، saher ، behzad7 ، mojtaba_k ، daria ، usa lover ، maryamkambiz ، Saeedv13 ، shatsi ، A_F79 ، محبت ، amir_zj7 ، hamid87 ، taherifar
ارش عزیز کاملا باهات موافقم چرا که اکثر ما ایرانیها از واقعیت فرار میکنیم
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، hvm ، j@vad ، sadeghi897 ، taherifar
حس خطر پذیری، عطش به یاد گیری، عشق و علاقه به خانواده، روحیه همکاری و مشارکت در جمع، تحمل ریسک و شکست، آرزو های بزرگ داشتن....از خصوصیات بارز مهاجرین میباشد. کسانی که بدون داشتن یا تقویت این خصوصیات و چشم بسته دست به مهاجرت میزنن از همون اول پا در راهی میزارن که خودشون هم میدونند موفق نیستند. چند تا از این خصوصیات را در دوستانی که اظهار میکنند در مهاجرت موفق نبودند سراغ دارین؟
شماره کیس: 2009AS15xxx
تاریخ نامه قبولی: May 2008
کنسولگری: Mumbai
تاریخ ارسال فرمهای سری اول: 15Aug 2009
تاریخ مصاحبه: May 2010
دریافت ویزا: 9June 2010
-------------------------------
پاسخ
تشکر کنندگان: lexington ، honareirani ، hvm ، rs232 ، Xman ، یه مهاجر ، MPU ، behzad7 ، mojtaba_k ، taherifar
و دلیل دیگه ای هم هست که من دو موردش را دیدم و در مورد کسانی هست که بر میگردن ایران و دیگه از ایران خارج نمیشن.
اینها یک سری مشکلات عدیده ای دارند...... بماند.
پاسخ
تشکر کنندگان: hvm ، rs232 ، Xman ، یه مهاجر ، Hamid55 ، afshin4749 ، taherifar
(2009-12-09 ساعت 23:25)Hamid55 نوشته:  حس خطر پذیری، عطش به یاد گیری، عشق و علاقه به خانواده، روحیه همکاری و مشارکت در جمع، تحمل ریسک و شکست، آرزو های بزرگ داشتن....از خصوصیات بارز مهاجرین میباشد. کسانی که بدون داشتن یا تقویت این خصوصیات و چشم بسته دست به مهاجرت میزنن از همون اول پا در راهی میزارن که خودشون هم میدونند موفق نیستند. چند تا از این خصوصیات را در دوستانی که اظهار میکنند در مهاجرت موفق نبودند سراغ دارین؟
افرادي كه من ديدم افراد متخصصي بودن كه ترجيح ميدن يه سال تو ايران كار كنن و پول جمع كنن و بعدش يه ماه هم برن آمريكا يا كانادا ؟؟؟ البته خودشون كه ميگن واسه تفريح نميريم .
(2009-12-09 ساعت 19:32)msnazi نوشته:  به نظر من همونطور که خودتون گفتید مهمترین دلیل کسانی که برمی گردند درآمد و پول است. حرفشون هم کاملاً درسته. در ایران از هر جای دیگری بهتر می شود درآمد کسب کرد. اما اکثر کسانی که مهاجرت می کنند دلیلشان دلیل مالی نیست که بخواهند به دلیل مالی هم برگردند.
افرادي كه دوباره برميگردن ايران آنچنان تحولي در اونها ميبيني كه گويي اين سفر جهت تكامل فكر و ذهن اونها لازم بوده .
رشته 6 امتيازي--->ارسال مدارك تشكيل پروند كبك براي سوريه : 2010/8---> دريافت فايل نامبر كبك از دمشق: 2010/10--->
دعوت به مصاحبه : 2011/12---> مصاحبه :2012/02 --->
دريافت فايل نامبر فدرال : 2012/03
مدیکال : ---
پاس ریکوئست: ---
پاسخ
تشکر کنندگان: Hamid55 ، taherifar
(2009-12-10 ساعت 09:07)Xman نوشته:  افرادي كه من ديدم افراد متخصصي بودن كه ترجيح ميدن يه سال تو ايران كار كنن و پول جمع كنن و بعدش يه ماه هم برن آمريكا يا كانادا ؟؟؟ البته خودشون كه ميگن واسه تفريح نميريم

اين عده از نظر من چون پول در اوردن در ايران راحت تره ميان ايران پول در ميارن،يا اينكه شغل مناسبي با توجه به تخصصشون پيدا نكردن،البته يه عده از افرادي هم كه با اين شيوه زندگي مي كنن مشاغل خاصي دارن كه مجبورن كمي قانون شكني كنن براي پول بيشتر خب اين در كشوراي قانونمند امكانش نيست اما در ايران كسي براشون ايجاد مزاحمت نميكنه.
ولي ايا اين افراد ايران رو ايده ال براي زندگي ميدونستن؟اگه ميدونستن هيچ زمان پولي كه ايران در اوردن جاي ديگه خرج نمي كردن
پاسخ
تشکر کنندگان: Hamid55 ، Xman ، محبت ، taherifar
دوست عزیزم،

تکلیف ما را مشخص کن درباره چه تیپ افرادی داریم صحبت میکنیم تا بهتر بشه نظر داد....اونائی که از راه رفته پشیمان ولی به دلائلی حاضر نیستند برگردند ایران زندگی کنن

(...هم ميگن كه حيف از اون دو سه سال و اون همه پول وپس اندازي كه تو ايران صرف گرفتن ويزاي اقامت فلان كشور كردم كه بيام اينجا و ببينم هيچ خبري نيست و تازه بفهمم كه منبع اصلي كسب درآمد تو خود ايران هست و خلاصه اينجا پول ياموفت به كسي نميدن و همش بيگاري ميكشن و....؟
تازه بعدش وقتي ازشون ميپرسي خوب چرا برنميگردين و زندگيتون رو تو ايران ادامه نميدين ؟, ميگن ديگه به اينجا عادت كرديم و گرنه مي اومديم ايران و چنين ميكرديم وچنان ميكرديم ؟...)


یا اونهائی که ترجيح ميدن يه سال تو ايران كار كنن و پول جمع كنن و بعدش يه ماه هم برن خارج از ایران پول خرج کنن؟

(..فرادي كه من ديدم افراد متخصصي بودن كه ترجيح ميدن يه سال تو ايران كار كنن و پول جمع كنن و بعدش يه ماه هم برن آمريكا يا كانادا ؟؟؟ البته خودشون كه ميگن واسه تفريح نميريم ...)

در مورد مورد گروه دوم به نظر من اگر کسی میتونه تو ایران به قدری پول بسازه که یه ماه در سال سفر به امریکا یا اروپا داشته باشه و با زندگی تو ایران هم مشکلی نداشته باشه..دلیلی نداره بخواد مهاجرت کنه! اگر هم با شرایط زندگی تو ایران راضی نیستند ولی به جهت در آمد بهتر کار و زندگی در ایران را ترحیج میدن..اون دیگه یه انتخاب شخصی حساب میشه....
من فکر میکنم هدف نهائی داشتن آسایش در زندگی هست که این آسایش در زندگی برای هر فردی تعریفش فرق میکنه..پول و در آمدنقش بسزایی در رسیدن به این هدف داره...
برای شخص من که تجربه تحصیل، کار، و زندگی در ایران و خارج ایران را دارم فکر میکنم هیچ مقدار پولی نمیتونه اون آسایشی را که مد نظر من هست را زندگی در ایران به من بده...البته این نظری هست که در حال حاضر دارم..2، 5، 10 سال دیگه شاید طور دیگه فکر کنم، شاید هم نه.... تا اون موقع هم من خیلی عوض شدن هم این دنیا.
شماره کیس: 2009AS15xxx
تاریخ نامه قبولی: May 2008
کنسولگری: Mumbai
تاریخ ارسال فرمهای سری اول: 15Aug 2009
تاریخ مصاحبه: May 2010
دریافت ویزا: 9June 2010
-------------------------------
پاسخ
تشکر کنندگان: یه مهاجر ، laili ، MPU ، behzad7 ، omino ، taherifar
(2009-12-10 ساعت 14:11)Hamid55 نوشته:  دوست عزیزم،

تکلیف ما را مشخص کن درباره چه تیپ افرادی داریم صحبت میکنیم تا بهتر بشه نظر داد....اونائی که از راه رفته پشیمان ولی به دلائلی حاضر نیستند برگردند ایران زندگی کنن
حميد جان,دلبندمBig Grin منظورتون از تكليف چيه؟؟ اگه شما اون نوشته هايي كه هاي لايت فرمودين رو دوباره بخونيد,متوجه ميشيد كه من در مورد افرادي حرف ميزنم كه الان دارن از تابعيت دوگانه استفاده ميكنند و به ايران رفت و آمد دارند.
رشته 6 امتيازي--->ارسال مدارك تشكيل پروند كبك براي سوريه : 2010/8---> دريافت فايل نامبر كبك از دمشق: 2010/10--->
دعوت به مصاحبه : 2011/12---> مصاحبه :2012/02 --->
دريافت فايل نامبر فدرال : 2012/03
مدیکال : ---
پاس ریکوئست: ---
پاسخ
تشکر کنندگان: Hamid55 ، taherifar
(2009-12-10 ساعت 15:36)Xman نوشته:  
(2009-12-10 ساعت 14:11)Hamid55 نوشته:  دوست عزیزم،

تکلیف ما را مشخص کن درباره چه تیپ افرادی داریم صحبت میکنیم تا بهتر بشه نظر داد....اونائی که از راه رفته پشیمان ولی به دلائلی حاضر نیستند برگردند ایران زندگی کنن
حميد جان,دلبندمBig Grin منظورتون از تكليف چيه؟؟ اگه شما اون نوشته هايي كه هاي لايت فرمودين رو دوباره بخونيد,متوجه ميشيد كه من در مورد افرادي حرف ميزنم كه الان دارن از تابعيت دوگانه استفاده ميكنند و به ايران رفت و آمد دارند.

Xman جان،
منظورم این بود که دقیقا متوجه منظورت نشدم...Smile
شما یه جا گفتی که:
(تازه بعدش وقتي ازشون ميپرسي خوب چرا برنميگردين و زندگيتون رو تو ايران ادامه نميدين ؟, ميگن ديگه به اينجا عادت كرديم و گرنه مي اومديم ايران و چنين ميكرديم وچنان ميكرديم ؟)

چیزی که من متوجه شدم اینه که حاضر نیستند برگردند ایران برای زندگی، بعد در پست دیگه گفتی که:

افراد متخصصي بودن كه ترجيح ميدن يه سال تو ايران كار كنن و پول جمع كنن و بعدش يه ماه هم برن آمريكا يا كانادا

این یعنی تو ایران زندگی میکنند دیگه؟ درسته؟
البته اشکال از گیرنده من میباشد و فقط میخواستم قبل از ادامه گفتگو درست متوجه منظورت شده باشم.

ممنون از جوابت.Smile
شماره کیس: 2009AS15xxx
تاریخ نامه قبولی: May 2008
کنسولگری: Mumbai
تاریخ ارسال فرمهای سری اول: 15Aug 2009
تاریخ مصاحبه: May 2010
دریافت ویزا: 9June 2010
-------------------------------
پاسخ
تشکر کنندگان: Xman ، MPU ، taherifar
روان‌شناسان می‌گویند غم غربت در ابتدای مهاجرت کاملا طبیعی است اما راه‌هایی وجود دارد که از این غم پیشگیری یا دوره آن را کوتاه‌تر کنیم. سال اول دانشگاه بود. ۵ نفر سال اولی با هم توی یک اتاق بودیم و تقریبا همه‌مان از یک استان دور آمده بودیم. کسی که خانه‌اش از همه به دانشگاه نزدیک‌تر بود، ۱۰ ساعت تا پدرو مادرش فاصله داشت و کسانی که دورتر بودند، فاصله‌شان به ۱۵ ساعت هم می‌رسید. چند تا از بر و بچ که بیشتر به خانه و خانواده وابسته بودند، وقتی دلشان هوای خانه را می‌کرد کار جالبی می‌کردند؛ کاری که هیچ‌وقت یادم نمی‌رود؛ شب که می‌شد چراغ‌ها را خاموش می‌کردند، به یکی که صدایش غمگین‌تر بود می‌گفتند بخوان و هرکس می‌رفت روی تخت خودش، زیر پتوی خودش و می‌زد زیر گریه! «غم غربت» در روزهای اول مهاجرت بیداد می‌کرد اما کم‌کم، هم غم غربت کمتر شد و هم بچه‌ها دیگر توی اتاق گریه‌و‌زاری نکردند! این آدمیزاد هم معلوم نیست چه‌جور موجودی است؛ اگر بگذاری در همین محیط آشنای خودش روزهایش را بگذراند، کم‌کم از روزمرگی حالش به هم می‌خورد و شروع می‌کند به شعاردادن که «آب هم اگر یک جا بماند می‌گندد»؛ حالا همین آدمیزاد را اگر از همین روزمرگی‌ها که گذشته و خاطره‌هایش را ساخته‌اند جدا کنی و بگذاری‌اش توی یک محیط جدید، چنان نوستالژی گذشته می‌گیردش که می‌دهد با خط خوش و جوهر طلا برایش بنویسند «به یاد یار و دیار آن‌چنان بگریم زار / که از جهان ره و رسم سفر بر اندازم». حتی اگر آن‌قدر پوست‌کلفت باشد که مثل آن امیر دوره رودکی چندین و چند سال با غربت حال کند، یکدفعه یک شعر چنان دگرگونش می‌کند که کاروان راه می‌اندازد و هی از رودکی می‌خواهد که بخوان «بوی جوی مولیان آید همی!». اصلا مانایی یک دوبیتی مشهور نشان می‌دهد که غریبی یکی از غم‌های سه‌گانه همیشگی ما ایرانی‌هاست.
نگویید شما تابه‌حال بیت «سه غم اومد به جونم هر سه یک‌بار/ غریبی و اسیری و غم یار...» را زیر لبتان زمزمه نکرده‌اید. از طرف دیگر اصلا این آمیزاد مشتاق است که حالش گرفته باشد؛ حالا چه به بهانه قرارگرفتن در سن خاص (بحران ۳۰ سالگی که یادتان هست؟) و چه به بهانه قرار‌گرفتن در مکان خاص. خلاصه اینکه این آدمیزاد، همیشه خدا، بین دوتاقطب فرار از محیط آشنا و نوستالژی به محیط آشنا گیر کرده بوده است و نشانه‌اش هم، همین ضرب‌المثل‌ها و بیت‌ها که ذکرش رفت. هوای خانه چه دلگیر می‌شود گاهی ظاهرا روان‌شناس‌ها قبلا با تحقیق درمورد غم غربت بیشتر حال می‌کرده‌اند. اواسط قرن هفدهم میلادی یک بابایی آمد واژه «نوستالژی» را ابداع کرد و این را انداخت توی دهان جماعت. بعدها روان‌شناس‌ها یک واژه اختصاصی‌تر برای غم و غصه اول مهاجرت در نظر گرفتند؛ "Home sick" که معنای تحت‌اللفظی‌اش می‌شود «بیماری خانه» و معنایش همان غم غربت است. جالب است بدانید که فروید حتی اسهال و یبوست روزهای اول مسافرت را هم به اضطرابی که مکان جدید و خود سفر برای آدم به وجود می‌آورد ربط می‌داد. از ۳۰ سال گذشته به این طرف که مهاجرت‌ها خیلی گسترده‌تر و طولانی‌مدت‌تر شده‌اند و مخصوصا جهان‌سومی‌ها ترجیح می‌دهند کشورهایی کاملا دور از وطن و فرهنگ وطن را به عنوان مقصد انتخاب کنند، هم این بحث «غم غربت» دارد جدی‌تر دنبال می‌شود و هم بحث‌های جدی‌تری مثل بحران هویتی که نوجوانان نسل دوم مهاجرت با آن درگیر می‌شوند؛ بحران هویتی که دوبرابر شدیدتر از بحران هویت نوجوانان بومی است. آنها، هم باید با بحران معمول نوجوانی کنار بیایند و هم باید با ارزش‌های جامعه پدری و ارزش‌های جامعه فعلی درگیر باشند. از آنجا که همشهری جوان بین‌المللی نیست(!) و بیشتر ما در سطح کشور خودمان مهاجرت می‌کنیم و با همان «غم غربت» معمول باید کنار بیاییم، بی‌خیال بحران هویت در غربت می‌شویم. حالا بگذریم از اینکه توی همین مملکت خودمان هم گاهی آن‌قدر تفاوت فرهنگی بین ۲ شهر کوچک و بزرگ، عمیق است که نوجوانان نسل دوم پدر و مادران مهاجر، کمی بیشتر بحران‌زده می‌شوند!
نگاه مردم بیگانه در دل غربت... «غم غربت» یک حس طبیعی تنهایی و سردرگمی در موقعیت غربت است. حالا بعضی‌ها می‌گویند که این غربت کاری به مکان ندارد و آدم از کارهای روزمره که خلاص شد، توی ننوی خانه پدری هم که باشد «غم غربت» می‌آید سراغش. بعضی‌ها حتی معناهای ماوراء‌الطبیعی به این قضیه می‌دهند و آن را ربط می‌دهند به دوری بنی بشر از وطن اصلی‌اش که همانا بهشت باشد. بعضی‌ها هم معنا‌های فلسفی به آن می‌دهند و می‌گویند این حیرت و سردرگمی که بعد از فراغت از روزمرگی پیش می‌آید، اتفاق مبارکی است و اصلا فلسفیدن و پرسش از چیستی و چرایی جهان از همین‌جا شروع می‌شود و خلاصه اینکه اگر این سردرگمی‌ها را جدی بگیرید کم‌کم‌اش می‌شوید «دریدا». ادبیاتی‌ها هم دست از سر غم غربت بر نداشته‌اند. میلان کوندرا در کتاب زیبای «جهالت» غم غربت را با یک تحلیل زبان‌شناسانه به بی‌خبری ربط می‌دهد و می‌نویسد: «تو از من دوری و من از تو بی‌خبرم. کشورم از من دور است و نمی‌دانم آنجا چه خبر است». اما متاسفانه ما روان‌شناسیم و می‌خواهیم غم غربت را در معمولی‌ترین معنایش در نظر بگیریم. در این معنا از نظر فیلسوفان چیپ و پیش پا افتاده، غم غربت وقتی سراغ آدم می‌آید که فرد از خانواده یا محیط همیشگی‌اش جدا می‌شود؛ حالا هرچه این جدایی همیشگی‌تر و دورتر باشد، احتمال بیشتری دارد که غم غربت شدید‌تر بیاید سراغ آدم.

غم غربت ربطی به سن ندارد ولی خب، قبول کنید که هرچه آدمیزاد بزرگ‌تر بشود، سنگدل‌تر (شما بخوانید دل‌گنده‌تر و دانشجویان روان‌شناسی بخوانند تمایزیافته‌تر!) می‌شود؛ به همین خاطر است که کودکان دور از خانه، بیشتر از جوانان، و جوانان بیشتر از بزرگسالان غم غربت می‌آید سراغشان. جالب است بدانید که کودکان مثل بچه آدم غم غربتشان را با غمگینی نشان نمی‌دهند؛ آنها کارهایی می‌کنند که بیشتر جلب توجه کند. مسلما مسئولین یک مدرسه شبانه‌روزی بیشتر به معده درد، گلودرد، سردرد و تهوع توجه می‌کنند تا به یک غم پیش پا افتاده. خب، کودکان هم در ناخودآگاه‌ترین شکلش همین نشانه‌ها را نشان می‌دهند و در خودآگاه‌ترین حالتش تمارض می‌کنند و نمی‌روند مدرسه؛ به همین راحتی! اگر آن نظر اول - که گفتیم غم غربت را به فراغت از روزمرگی ربط می‌دهد - را با نظر دوم - که غم غربت را به جدایی فیزیکی ربط می‌دهد - ترکیب کنیم نتیجه‌اش این می‌شود که ما زمانی بیشتر احساس غربت می‌کنیم که هم در شهر غریبی زندگی کنیم و هم موقع استراحت‌مان باشد و تقریبا کاری برای انجام نداشته باشیم. اول صبحگاه و آخر شامگاه پیش از رفتن به خواب شیرین، بیشتر احتمال دارد که اشک غربت گوله گوله از چشم‌هایمان بریزد.

بعضی آدم‌ها هم هستند که به دلایل پیچیده روانکاوانه بیشتر مستعد غم غربتند. مثلا آدمی‌ که طلاق گرفته‌ یا کسی که در کودکی یک فقدان بزرگ مثل از دست دادن مادر را تجربه کرده‌، ممکن است نگاهش به جهان جور دیگری باشد؛ ممکن است فرض اولیه‌ او این شده باشد که کلا جهان و اهل جهان کمر بسته‌اند که چیزها و کسانی را از او بگیرند. حالا که غربت دوباره در شکل یک «از دست دادن» ظاهر می‌شود، فرض اولیه او دوباره تایید می‌شود و خب، معلوم است که از آدم‌های دیگر غمگین‌تر می‌شود و ممکن است حتی غمگینی‌‌اش به افسردگی تبدیل شود. بعضی‌ها هم بر عکس، کمتر غم غربت را تجربه می‌کنند؛ مثلا کسانی که خودشان غربت را انتخاب کرده‌اند و به اجبار دیگران یا شرایط مهاجرت نکرده‌اند یا کسانی که کلا شخصیت‌شان جوری شکل گرفته است که به تجربه‌های تازه اشتیاق بیشتری دارند. همان‌طور که از اول متن هی داریم تکرار می‌کنیم، غم غربت طبیعی است و معمولا با خوگرفتن به محیط جدید از بین می‌رود یا در مواقع خیلی کمتری به سراغتان می‌آید. اما ممکن است که همین غربت باعث شود یک افسردگی پایه‌ای‌تر در وجودتان زنده شود یا بدنتان شروع کند به پارازیت انداختن. این‌جور موقع‌ها بهتر است که سری به یک روان‌شناس یا پزشک بزنید. غریبی و اسیری چاره داره... همان‌طوری که شاعر شیرین‌سخن، قرن‌ها پیش‌تر از ما تشخیص داده است «غریبی و اسیری چاره دارد» و خدا به «غم یار و غم یار و غم یار» مبتلایتان نکند! ما نمی‌دانیم چاره‌هایی که در ذهن آن شاعر غلیان می‌کرده، چه بوده است اما چاره‌های مدرن غم غریبی اینها هستند:

۱) نشانه‌های پیوستگی را با خودتان ببرید :همان‌طور که میلان کوندرا می‌گوید، هر چیزی می‌تواند نوستالژی شما را زنده کند؛ یک مزه، یک منظره، یک صدا و حتی یک بو. در مورد این آخری یعنی ربط بو و خاطره حتی پای عصب‌شناس‌ها هم به قضیه باز شده است و آنها فهمیده‌اند که به این خاطر بوی گذشته بدجوری خاطره‌ها را تحریک می‌کند که مرکز بویایی و مرکز تشکیل حافظه در مغز همسایه‌اند. اینها را گفتیم که به اینجا برسیم که می‌توانید همین واقعیات را خودتان مدیریت کنید؛ یعنی به جای اینکه یکدفعه با رسیدن بوی گندم در مرکز تحقیقات کشاورزی کرج یاد گندمزارهای ولایت‌تان بیفتید، خودتان از اول نشانه‌هایی همیشگی از خانه را با خودتان داشته باشید. آوردن یک قاب عکس، یک مجسمه، یک کتاب قدیمی، یک شیشه عطر، یا یک سفره کوچک از خانه پدری به خوابگاه یا خانه مجردی باعث می‌شود با گذشته احساس پیوستگی کنید، احساس نکنید که یکدفعه جدا افتاده‌اید و لااقل اشیایی فیزیکی شما را به گذشته‌تان وصل ‌کنند.

۲) با یک نفر از غم غربت حرف بزنید : چه روان شناس‌ها بگویند و چه نگویند، همه عالم و آدم می‌دانند که حرف‌زدن درباره غصه‌ها، آدم را سبک کرده و هیجان‌ها را خالی می‌کند. اما مهم این است که با چه کسی از غم غربت حرف بزنیم. بدترین انتخاب کسانی هستند که هنوز در وطن حضور دارند. تصور کنید شما در روزهای اول دانشگاه‌تان زنگ بزنید به مامان جانتان و با او از غربت بدجور دم غروب حرف بزنید؛ با این کارتان هم یک نفر دیگر را غصه‌دار می‌کنید و هم با صدای مادر که خواهش می‌کند پیشش برگردید، غم و غصه خودتان شدیدتر می‌شود. بهتر است به جای این «بچه ننه» بازی‌ها، زنگ بزنید به یکی از نزدیکان‌تان که از شما باتجربه‌تر است و قبلا غم غربت را پشت‌سر گذاشته؛ مثلا خواهر و برادر بزرگ‌تری که قبلا دانشگاه را در یک شهر دور گذرانده‌اند یا اینکه دارند سال‌های آخر را می‌گذرانند. اگر هم هیچ‌کس را پیدا نکردید، در مرکز مشاوره دانشگاه و مراکز مشاوره سطح شهر همیشه به روی شما باز است؛ رو‌به‌روی یک متخصص می‌نشینید که هم شما را از طبیعی‌بودن غم غربت مطمئن می‌کند، هم خودتان خالی می‌شوید و هم دست خالی بر نمی‌گردید؛ یعنی دیگر دلتان پر نیست اما دست‌تان پر است!

۳) به غربت یک‌جور دیگر نگاه کنید تصور کنید که شما تا آخر عمرتان در همان شهر خودتان می‌ماندید: از بالا به این کره خاکی نگاه کنید و خودتان را تصور کنید که فوق فوقش دارید در دورترین خیابان‌های شهر خودتان ورجه ورجه می‌کنید. حالا یک خط بکشید از شهر خودتان به یک شهر دیگر. آن آدم کوچولو را از این خط عبور دهید و وارد شهر جدید کنید؛ یک عالمه آدم جدید، جای جدید، هنجارها و نابهنجاری‌های جدید، رسم و سنت‌های جدید و خلاصه یک دنیای جدید. حالا فکر کنید آن آدمی که تا آخر عمرش توی شهر خودش می‌ماند داناتر، بالغ‌تر و برای ادامه زندگی آماده‌تر است یا شمایی که از این خط فرضی گذشته‌اید و دنیای دیگری را تجربه کرده‌اید؟ زود درمورد مکان جدید قضاوت نکنید و با تمام بدی‌ها و خوبی‌هایش آشنا شوید. شاید بدی‌های فراوان روزهای اول به ناآشنایی شما برگردد وگرنه «چیزهایی هم هست» به قول سهراب.

۴) صبور باشید البته غم غربت اگر هیچ کاری انجام ندهید، به خودی خود حل نمی‌شود: اگر شما تا ابد توی اتاق خودتان بمانید، تا ابد غم غربت رهایتان نمی‌کند. یکدفعه وسط امتحان‌های میان‌ترم یا وقتی تازه دارد کارتان می‌گیرد، «بوی جوی مولیان» نزند زیر دماغ مبارک‌تان و بروید خانه؛ ببینید کی سرتان خلوت‌تر است که به خانه بروید. وقتی هم زنگ می‌زنید به اعضای محترم خانواده، از حال و احوال خودشان بپرسید و از حال و احوال خودتان - البته غیر از غم غربت- بگویید. این‌طوری حس می‌کنید در جریان کارهای ولایت قرار دارید و یک جورهایی انگار در آنجا حضور دارید. خلاصه آن «بی‌خبری» میلان کوندرایی باعث غم غربت‌تان نمی‌شود.

۵) دوستان جدیدی پیدا کنید: این یکی به همین سادگی‌ها هم نیست. برای اینکه دوستان محترم توزرد در نیایند، بهتر است آنها را به واسطه یک جای دیگر بشناسید؛ یعنی یکدفعه در اتوبوس طرح دوستی با یک نفر نریزید. شرکت در کلاس‌هایی که به آنها علاقه دارید، هم سرگرم‌تان می‌کند و هم شما را با یک عالمه آدم آشنا می‌کند که هم با شما علایق مشترک دارند و هم ممکن است همدم و همراه شما باشند در غم غربت.

سایت آفتاب
ابوالفضل قوچانی
پاسخ
حالا من فکر میکنم هر قدر سن کمتر باشه آدم راحتر با غم غربت کنار میاد.هر چی سن بالاتر مسره دل کندن از وابستگی ها برای آدم سختر میشه
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، ChairMan ، سارا کوچولو ، mary joon ، kasra ، rad_95 ، mojtaba_k ، omino ، محبت ، taherifar
نوید!!! من فکر کردم خودت این متن را نوشتی و تا آخرش داشتم همینطور بهت تعظیم میکردم و می گفتم این بچه عجب آدم توداریه که توی این مدت یک کلمه هم از خودش بروز نداد که چه آدم دانشمدیه. آخرش که دیدم این متن مال ابوالقوچانیه کلی خورد توی ذوقم! Smile
با اینحال متن خیلی جالبی بود و مرسی که برایمان ارسالش کردی.
با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ
تشکر کنندگان: ChairMan ، Ali Sepehr ، laili ، سارا کوچولو ، honareirani ، Bahar JJ ، shahram1347 ، kasra ، Afies ، shatsi ، taherifar
(2010-01-06 ساعت 23:27)@Š!M نوشته:  حالا من فکر میکنم هر قدر سن کمتر باشه آدم راحتر با غم غربت کنار میاد.هر چی سن بالاتر مسره دل کندن از وابستگی ها برای آدم سختر میشه

شايد درست بگي اما من با اينكه سن بالايي دارم از بيشتر اين وابستگي ها بيزارم
گمان كنم دليلش هم آگاهي از پوچ بودن اغلب وابستگي ها باشه كه در طول زمان آنها را تجربه كرده ام
در هر حال اينجا (در حال حاضر) بيشتر احساس غربت ميكنم
مخصوصا وقتي بعضي چيزها رو مي بينم

به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید
پاسخ




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان