کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
جملات و قصه های پند آموز روز
داستان
----------------------------------------------------------------------------------------
جوانمردی یعنی اسب ( بر اساس یک قصه کهن ایرانی)

اسب سواری ، مرد افلیجی را سر راه خود دید که از او کمک می خواست. مرد سوار، دلش به حال او رحم آمد ، از اسب پیاده شد و او را بر اسب نشانید تا او را با مقصدش برساند.
مرد افلیج بر اسب که نشست ، دهنه اسب را کشید و گفت : من اسب را بردم و با اسب گریخت ، اما پیش از آنکه از صدا رس دور شود ، مرد سوار در پی آن فریاد زد : تو تنها اسب را نبردی ، جوانمردی را هم بردی. اسب برای تو ، اما گوش کن ، چه میگویم .
مرد افلیج اسب را نگه داشت .
مرد سوار گفت : هرگز به هیچ کس نگو چگونه اسب را بدست آوردی ، چون از این می ترسم که دیگر هیچ سواری به پیاده ای رحم نکند.
مرد افلیج گفت: از آن روز که من را در یاد است در کنار این راه در تماشای سواران بودم. در اندیشه شدم ، این چه بازی است که در آن من پیاده و بازنده ام.
با خود گفتم: اگر این بازی تا به آخر شود، سر انجام مرا جز خاک گور چیز دیگر نیست ، پس آن بهتر، قبل از آنکه به آخر خط برسم بازی را دگر سازم.
مرد سوار گفت: و بر آن شدی اسب دیگر کسان ببری ؟
مرد افلیج گفت : آری چرا نه ؟ اسب را جز سواری دادن کاری نیست ، می خواهد تو باشی ، می خواهد من باشم.
مرد سوار گفت: تو دگر بر چه آیینی که دزدان نیز در آیین خود جوانمرد را می شناسند. من در حق تو جوانمردی کردم ،از برای یاری تو دست دراز کردم، بر کفم آتش نهادی ، این جفا سزاوار من نبود.
مرد افلیج گفت : نخست آنکه تو جوانمردی نکردی ، ترحم کردی ، و دیگر ،آنچه تو به آن میگویی جوانمردی ، من به آن میگویم اسب. سه دیگر ، من نمی بردم، دیگری می برد ، پی آن چگونه است دیگران سزاوارند سوار باشند ، اما سزای من پیاده بودن است.
آیین از آن تو ، من اگر بخواهم بر آیین تو باشم ، تمام عمر باید در کنار این راه اوقات خود هدر کنم .
تو بر آیین خود باش ، من اسب را میبرم.
مرد سوار گفت : پا از گلیم خویشتن نباید دراز کرد .
مرد افلیج گفت : آن گلیم که می گویی در باور من بود ، بسیار رنج بردم تا آن را زدودم ، اکنون بر آنم که باور را باور نکنم.
مرد سوار گفت: اما آن اسب از آن من است.
مرد افلیج گفت : از آن تو بود ، اکنون دیگر مال من است .
مرد افلیج لگام کشید ، اسب بر روی دو پا بلند شد و به تاخت درامد .
مرد سوار دست در پس سنگی برد تا به سوی مرد افلیج پرتاب کند ، مرد افلیج در حالی که دور میشد گفت : بازی سنگ پرانی را دها بار من انجام دادم ، تا بلکه سواری را از اسب به زیر کشم ، اما نشد .
ریشه سنگ از خاک بیرون نیامد که نیامد ، حال با جوانمردی خویش باش و پا از گلیم خویش دراز مکن .
و رفت .
مرد سوار ایستاد و نگاه کرد تا مرد افلیج در نگاهش گم شد ، پس با نا امیدی پایجامه را تا زانو درید و خود را به شکل و شمایل مرد افلیج درآورد و در کنار جاده نشست .
از دور سواری برآمد. مرد سوار خود را به پریشانی و درماندگی زد.
سوار در صدا رس ایستاد.
مرد افلیج بود که بازگشته بود و با سرخوشی می خندید .
مرد سوار به دیدن مرد افلیج گفت : پشیمان شدی و برگشتی ؟
می دانستم که آیین جوانمردی بر تو اثر خواهد کرد.
مرد افلیج گفت : می بینم که زود آموخته شدی ، آن آیین ، تو را در باور نبود ، زبان ریا را کنار گزار ، من دیگر خام نخواهم شد .
تو که در اندر زمانی نتوانستی پیاده گی را تاب آوری ،چگونه بر آن بودی که من عمری پیاده بودن را برخود هموار کنم ؟
مرد سوار گفت: پشیمان نشدی ؟
مرد افلیج گفت : هرگز ، تا آن هنگام که بازی ، بازی پیادگان بود ، دنیا کوچک بود و زندگی را در کنار همین جاده در بر خود داشتم .اما وقتی اسب آمد ، دنیا فراخ شد ، دنیای کوچک من در زیر پاهای اسب تو خرد شد و از دست رفت و دنیای من شد اسب.
مرد سوار گفت : اگر پشیمان نشدی ، پس چرا بازگشتی ؟
مرد افلیج گفت : بازگشتم ببینم به غیر از آنچه مرا در نظر بود ، ترفند دیگری به نظر تو رسیده یا نه ؟ اکنون که دیدم اندیشه من بر تو فزونی بوده ، برای آنکه پایت به سان افلیجان به نظر آید ، مقداری گزنه بر آن بمال ، همانگونه که من به انجام رساندم .
اکنون میروم ، اما بدان هرگز به هیچکس نخواهم گفت :
جوانمردی تو یعنی اسب من ، باشد که تو هم بتوانی این بازی را با دیگران به انجام رسانی تا بر جوانمردی آنان سوار شوی.
و رفت .
شماره کیس: AS30XXX
نامه اول: 2008 may
ارسال مدارک: june 2008
تاريخ مصاحبه : 2009 13 july
دریافت نامه دوم: 5june 2009
تاريخ گرفتن ويزا بدون كليرنس :2009 14 july
تاریخ ورود به غربت : 24 october
پاسخ
تشکر کنندگان: سارا کوچولو ، payam_prz ، msar
با حفظ امانت از وبلاگ فرئون http://freon1.wordpress.com/
داستان آزمایش زیر رو در یک سایت مربوط به نیروی دریایی آمریکا خوندم. لینک اصلی. به نظرم خیلی جالب اومد و من رو یاد خیلی از واقعیتهای جامعه امروز انسانی انداخت. در ادامه ترجمه مفهومی این متن رو می تونین بخونین.

قضیه مربوط به آزمایشی است که روی 5 میمون انجام داده اند. این 5 میمون رو در قفسی قرار دادند که از سقفش یک موز با طناب آویزان شده بود و زیر اون یک پلکان قرار داده بودند. سپس این میمون ها رو زیر نظر داشتن و به محض اینکه یکیشون به سمت پلکان می رفت که بره بالا و موز رو بگیره، آزمایشگرها روی بقیه میمونها آب سرد می ریختند و به اونها شوک میدادند. بدین ترتیب پس از مدت کوتاهی هر وقت یکی از میمونها به طرف پلکان می رفت بقیه میمونها از ترس خیس شدن با زور کتک جلوش رو می گرفتند. با این توصیف پس از مدتی دیگه برای ممانعت از خورده شدن موز نیازی به پاشیدن آب سرد نبود و میمونها خودشون جلوی هم رو می گرفتند.
پس از این، آزمایشگرها یکی از 5 میمون اولیه رو با یک میمون جدید جایگزین می کنند. میمون جدید که از همه جا بی خبره طبیعتا به سمت پلکان میره تا موز رو بگیره، اما در کمال حیرت با برخورد شدید و خشن و ضرب و شتم میمونهای دیگر مواجه میشه. بعد از چند بار امتحان کردن متوجه میشه که نزدیک شدن به پلکان موجب حمله اطرافیان میشه و دیگه بیخیال موز میشه. سپس آزمایشگرها بار دیگر میمون دیگری از 4 میمون اولیه را با میمون جدیدی جایگزین می کنند. میمون تازه وارد مجددا به مجرد نزدیک شدن به پلکان با حمله مشت و لگد و گاز سایرین، از جمله میمون تازه وارد قبلی (که اصلا طعم آب سرد رو نچشیده) مواجه میشه! بدین ترتیب آزمایشگرها میمونهای اولیه رو دونه دونه جایگزین می کنند تا در نهایت 5 میمون جدید که هیچوقت آبی به آنها پاشیده نشده در قفس باقی میمانند.
نکته جالب توجه این بود که کماکان هر کدام از این میمونها که به پلکان نزدیک بشه مورد تهاجم بقیه قرار می گیره، و نکته قابل تامل اینه که هیچ کدام از این میمونها دلیل واقعی این تهاجم و ممنوعیت نزدیکی به پلکان را نمی دانند! اما با این حال از رفتارشان دست بر نمی دارند. و بدین ترتیب به تدریج دیگر هیچ میمونی برای رسیدن به موز تلاش نمی کند. دلیل این موضوع هم اینه که میمونهای قبلی به اونها فهموندن که موزهای بالای نردبون خطرناکن و دستیابی به اونها ممنوعه...
نمیخوام زیاد موضوع را کش بدم ولی این موضوع منو یاد عقاید خرافی اجدادمون و اینکه هنوز تو جامعه امروز وجود داره میندازه.
پاسخ
تشکر کنندگان: Amirbk ، Ali Sepehr ، سارا کوچولو ، shahram1347 ، mavarfan ، msar ، AtilaE5
داستان قبر پولدار و خانه فقیر

جمعی تابوت پدری را بر دوش می بردند، و کودکی همراه با آن جمع ، نالان و گریان می رفت و در خطاب به تابوت می گفت :آخر ای پدر عزیزم ، تو را به کجا می برند ؟ تو را می خواهند به خاک بسپرند . تو را به خانه ای می برند که تنگ و تاریک است و هیچ چراغی در آن فروزان نمی شود، آنجا خانه ای است نه دری دارد و نه پیکری و نه حصیری در آن است و نه طعام و غذایی . پسرکی فقیر به نام جوحی که با پدرش از آنجا می گذشت و به سخنان آن کودک گوش می داد به پدرش گفت: پدر جان ، مثل اینکه این تابوت را دارند به خانه ما می برند . زیرا خانه ما نیز نه حصیری دارد و نه چراغی و نه طعامی .
شماره کیس: AS30XXX
نامه اول: 2008 may
ارسال مدارک: june 2008
تاريخ مصاحبه : 2009 13 july
دریافت نامه دوم: 5june 2009
تاريخ گرفتن ويزا بدون كليرنس :2009 14 july
تاریخ ورود به غربت : 24 october
پاسخ
تشکر کنندگان: msar
یک اندرز حیکمانه

روزی دو نفر نزد قاضی آمدند یکی از آنها گفت: جناب قاضی من از این مرد شکایت دارم. او داشت هیزم جمع میکرد و من کمکش کردم. بعد از او پرسیدم که چه کمکی به من میکنی؟ گفت : هیچ. حال هر چه میگویم هیچی مرا بده، نمیدهد قاضی فکری کرد و گفت: برو آن تخته سنگ را بردار و ببین زیر آن چیست؟

مرد رفت و تخته سنگ را برداشت و گفت : هیچی قاضی گفت: هر قدر میخواهی از هیچی بردار و نگذار کسی هیچگاه حقت را پایمال کند.
شماره کیس: AS30XXX
نامه اول: 2008 may
ارسال مدارک: june 2008
تاريخ مصاحبه : 2009 13 july
دریافت نامه دوم: 5june 2009
تاريخ گرفتن ويزا بدون كليرنس :2009 14 july
تاریخ ورود به غربت : 24 october
پاسخ
تشکر کنندگان: سارا کوچولو ، shahram1347 ، mavarfan ، msar
در يک روستاي کنار يک استخر بزرگ تخته سنگي سياه و با عظمتي نشسته بود که خود را موجود بسيار مهمي مي دانست . با اينهمه مردم روستا به ام هيچ توجه اي نمي کردند . يک روز آسمان ابري شد و اندکي باران باريد. اهالي روستا که مدتي بي آبي کشيده بودند به شادماني پرداختند و مراسم شکر گذاري بجا آوردند. تخته سنگ زبان شگوه و شکايت باز کرد . قورباغه سالخورده اي در کنار استخر زندگي مي کرد از او پرسيد:
چرا اينقدر عصباني شده اي ؟ تخته سنگ گفت : هر کس ديگري جاي من بود عصباني ميشد . چرا مردم روستا با ديدن چند قطه باران اين همه خوشحالي مي کنند اما هيچ اهميتي به تخته سنگ با عظمتي مثل من نمي دهند؟ قورباغه گفت : راز رفتار اين مردم بسيار روشن است باران براي آنها اثر بخش است و زندگي انها را بهبود مي بخشد اما تو چه ؟ تو که دردي از آنها دوا نمي کني نه سودي به مزارع آنها ميرساني و نه فقيران آنها را ثروتمند مي کني و در واقع راه نفوذ به دل آنها را نيافته اي ولي باران از تمام راهها به دلها نفوذ مي کند.
تخته سنگ به فکر فرو رفت و آنگاه به توقع ساده لوحانه خود خنديد چرا که تا به حال سعي نکرده بود به دل کسي نفوذ کند و هميشه آرام و مغرور در همانجا نشسته بود.
شماره کیس: AS30XXX
نامه اول: 2008 may
ارسال مدارک: june 2008
تاريخ مصاحبه : 2009 13 july
دریافت نامه دوم: 5june 2009
تاريخ گرفتن ويزا بدون كليرنس :2009 14 july
تاریخ ورود به غربت : 24 october
پاسخ
تشکر کنندگان: سارا کوچولو ، shahram1347 ، mavarfan ، msar
شيخي به زني فاحشه گفتا: مستي
هر لحظه به دام دگري پا بستي
گفتا:شيخا هر انچه گويي هستم
اما تو خود چنان كه مينمايي هستي؟
شماره کیس: AS30XXX
نامه اول: 2008 may
ارسال مدارک: june 2008
تاريخ مصاحبه : 2009 13 july
دریافت نامه دوم: 5june 2009
تاريخ گرفتن ويزا بدون كليرنس :2009 14 july
تاریخ ورود به غربت : 24 october
پاسخ
تشکر کنندگان: shahram1347 ، mavarfan ، msar ، AtilaE5
قدر عافيت كسي ميداند كه به مصيبتي گرفتار شده باشد

پادشاهي با غلامي در كشتي نشسته بود، غلام كه تا آن زمان دريا را نديده بود و كشتي سوار نشده بود، گريه و زاري سر داد و لرزه بر اندامش افتاده بود. هر چند كه به او ميگفتند كه مشكلي وجود ندارد اما او آرام نميگرفت.
حكيمي در كشتي بود به پادشاه گفت:
اگر فرمان دهي من او را آرام خواهم ساخت.
پادشاه با خرسندي پذيرفت.
حكيم دستور داد تا غلام را به دريا انداختند. بعد از چند بار غوطه زدن در آب مويش را گرفتند و در كشتي آوردند. غلام رفت و آرام در گوشه اي از كشتي نشست.
پادشاه متعجب از حكيم پرسيد:
دراين كار چه حكمتي بود؟
حكيم پاسخ داد:
او از اول محنت غرق شدن را نچشيده بود و قدر سلامت در كشتي را نميدانست. همچنين قدر عافيت كسي ميداند كه به مصيبتي گرفتار شده باشد.

اي سير ترا نان جوين خوش ننمايد
معشوق منست آنكه به نزديك تو زشت است
حوران بهشتي را دوزخ بود اعراف
از دوزخيان پرس كه اعراف بهشت است
شماره کیس: AS30XXX
نامه اول: 2008 may
ارسال مدارک: june 2008
تاريخ مصاحبه : 2009 13 july
دریافت نامه دوم: 5june 2009
تاريخ گرفتن ويزا بدون كليرنس :2009 14 july
تاریخ ورود به غربت : 24 october
پاسخ
تشکر کنندگان: سارا کوچولو ، shahram1347 ، msar ، AtilaE5
رنـــــج

مردي از تحمل بار سنگين رنج و مرارت خود سرگردان بود. وي عادت داشت هر روز به درگاه پرودگار دعا كند: "چرا من؟‌
همه شادمان به نظر مي‌رسند، چرا فقط من در چنين عذاب اليمي هستم؟"
يك روز، به سبب درماندگي بسيار، ‌وي به درگاه خداوند دعا كرد: "
پروردگارا، مي‌توانيد رنج‌هاي هر كسي ديگري را به من بدهيد، من براي پذيرش آن آمده‌ام. اما رنج مرا برداريد، بيش از اين ديگر تاب و تحملش را ندارم." آن شب وي خواب زيبايي ديد- زيبا و افشا كننده.
او آن شب در خواب ديد كه پروردگار در آسمان ظاهر شد و به وي و ديگران فرمود:
" همگي رنج‌هاي خود را به معبد بياوريد"‌. همه از رنج‌هاي خود خسته بودند. در واقع،‌ جملگي يك زماني دعا كرده بودند: "من براي پذيرفتن رنج‌هاي هر كس ديگري آماده‌ام، اما رنج مرا از من دور كنيد؛ رنج من بس سترگ است،‌ رنج من غير قابل تحمل است."‌ بنابراين هر كسي رنج‌هايش را در يك كيف جمع كرد، و همه به معبد رسيدند. تمامي آنان بسيار خوشحال به نظر مي‌آمدند كه روز فرا رسيده و دعاهايشان مستجاب شده بود. و آن مرد نيز رنج‌هايش را برداشت و به سوي معبد شتافت.

و آنگاه خداوند فرمود:
"كيف‌هايتان را كنار ديوار بگذاريد."
همه كيف‌هايشان را كنار ديوار گذاشتند، و سپس خداوند فرمود:
حال مي‌توانيد انتخاب كنيد. هر كسي مي‌تواند هر كيفي را كه مي‌خواهد بردارد."
و شگفت انگيزترين چيز اين بود:
اين مردي كه هميشه در حال دعا كردن بود، به سوي كيف خود شتافت، و پيش از آنكه هر كس ديگري بتواند آن را برگزيند، كيف را برداشتد اما او نيز شگفت‌زده بود، چون ديد ديگران نيز به سوي كيف‌هاي خود شتافتند، و همگي از انتخاب مجدد رنج خويش شادمان بودند. براي نخستين بار هر كسي بدبختي‌هاي ديگران، رنج‌هاي ديگران را ديده بود. كيف‌هاي آنها نيز به همان بزرگي و يا شايد بزرگتر بود.
هر كسي با رنج‌هاي خود خو گرفته بود. حال انتخاب رنج‌هاي ديگري- كسي چه مي‌داند كه چگونه رنجي خواهد بود؟
آنها حداقل از رنج خويش آگاه بودند و در اين مدت برايشان قابل تحمل شده بود. چرا ناشناخته را برگزينند؟

همگي خوشحال و شادمان به سوي خانه‌هاي خويش رفتند. هيچ چيز تغيير نكرده بود، آنها همان رنج‌ها را با خود داشتند اما جملگي شاد بودند.
مرد صبح كه از خواب برخاست، به درگاه خداوند دعا نمود و گفت:‌ "براي اين رويا سپاسگزارم؛ ديگر هيچ درخواستي نخواهم داشت، هر آنچه شما به من داده‌اي براي من بهترين بوده است.
شماره کیس: AS30XXX
نامه اول: 2008 may
ارسال مدارک: june 2008
تاريخ مصاحبه : 2009 13 july
دریافت نامه دوم: 5june 2009
تاريخ گرفتن ويزا بدون كليرنس :2009 14 july
تاریخ ورود به غربت : 24 october
پاسخ
تشکر کنندگان: سارا کوچولو ، msar
داستان
-------------------------------------------------------------------------------
يك داستان زيبا

يك روز كارمند پستي كه به نامه هايي كه آدرس نامعلوم دارند رسيدگي مي كرد متوجه نامه اي شد كه روي پاكت آن با خطي لرزان نوشته شده بود نامه اي به خدا !
با خودش فكر كرد بهتر است نامه را باز كرده و بخواند.در نامه اين طور نوشته شده بود :
خداي عزيزم بيوه زني 83 ساله هستم كه زندگي ام با حقوق نا چيز باز نشستگي مي گذرد . ديروز يك نفر كيف مرا كه صد دلار در آن بود دزديد . اين تمام پولي بود كه تا پايان ماه بايد خرج مي كردم . يكشنبه هفته ديگر عيد است و من دو نفر از دوستانم را براي شام دعوت كرده ام . اما بدون آن پول چيزي نمي توانم بخرم . هيچ كس را هم ندارم تا از او پول قرض بگيرم . تو اي خداي مهربان تنها اميد من هستي به من كمك كن ...
كارمند اداره پست خيلي تحت تاثير قرار گرفت و نامه را به ساير همكارانش نشان داد . نتيجه اين شد كه همه آنها جيب خود را جستجو كردند و هر كدام چند دلاري روي ميز گذاشتند . در پايان 96 دلار جمع شد و براي پيرزن فرستادند ...
همه كارمندان اداره پست از اينكه توانسته بودند كار خوبي انجام دهند خوشحال بودند . عيد به پايان رسيد و چند روزي از اين ماجرا گذشت ، تا اين كه نامه ديگري از آن پيرزن به اداره پست رسيد كه روي آن نوشته شده بود : نامه اي به خدا !
همه كارمندان جمع شدند تا نامه را باز كرده و بخوانند . مضمون نامه چنين بود :
خداي عزيزم ، چگونه مي توانم از كاري كه برايم انجام دادي تشكر كنم . با لطف تو توانستم شامي عالي براي دوستانم مهيا كرده و روز خوبي را با هم بگذرانيم . من به آنها گفتم كه چه هديه خوبي برايم فرستادي ... البته چهار دلار آن كم بود كه مطمئنم كارمندان اداره پست آن را برداشته اند ... !!!
شماره کیس: AS30XXX
نامه اول: 2008 may
ارسال مدارک: june 2008
تاريخ مصاحبه : 2009 13 july
دریافت نامه دوم: 5june 2009
تاريخ گرفتن ويزا بدون كليرنس :2009 14 july
تاریخ ورود به غربت : 24 october
پاسخ
تشکر کنندگان: سارا کوچولو ، mavarfan ، msar
آزمون مدیریت


کوئیز زیر از چهار سؤال تشکیل شده که به شما خواهد گفت آیا برای این که یک مدیر حرفه ای باشید، شایستگی لازم را دارید یا نه؟
سؤال ها مشکل نیستند. در مورد هر سؤال ها اول سعی کنید خودتان پاسخ بدهید و بعد پاسخ را بخوانید تا ببینید درست جواب داده اید یا خیر




1

از شما خواسته شده یک زرافه را در یخچال قرار دهید. چطور این کار را انجام می دهید







.
.
.
.
.
.
.
درب یخچال را باز می کنیم. زرافه را داخل یخچال می گذاریم و سپس درب آن را می بندیم. هدف از این سؤال این است که مشخص شود آیا شما از آن دسته افرادی هستید که تمایل دارند مسائل ساده را خیلی پیچیده ببینند یا خیر!

2

حال از شما خواسته شده یک فیل را در یخچال قرار دهید. چه می کنید؟
.
.
.
.
.
.
.
.
آیا پاسخ شما این است که درب یخچال را باز می کنیم و فیل را در یخچال
میگذاریم و درب آن را می بندیم؟
نه! این درست نیست!
پاسخ صحیح این است که درب یخچال را باز می کنیم. زرافه را از یخچال خارج می کنیم.. فیل را در یخچال می گذاریم و درب آن را می بندیم. این سؤال برای این است که مشخص شود آیا شما به نتایج کار های قبلی خود و تأثیر آن بر تصمیم گیری های بعدی تان فکر می کنید یا خیر.




3

شیرشاه یک کنفرانس برای حیوانات جنگل ترتیب داده است که به جز یک
حیوان، همگی حیوانات در آن حضور دارند. آن یک حیوان غایب کیست؟
.
.
.
.
.
.
.
.
اگر پاسخ داده اید که اسکار برادر کوچک شیرشاه حیوان غایب است باز هم
اشتباه کرده اید. یادتان رفته که فیل الان در یخچال است؟ پس حیوان غایب
این جلسه باید فیل باشد! هدف از این سؤال این است که حافظه شما در به خاطر سپردن اطلاعات سنجیده شود.


اگر تا این جا به سؤالات پاسخ درست نداده اید نگران نباشید
هنوز یک سؤال دیگر مانده است



4


باید از یک رودخانه عبور کنید که محل سکونت کروکودیل هاست. شما قایق ندارید. چه می کنید؟

.
.
.
.

.

.

خیلی ساده است! به داخل رودخانه پریده و با شنا کردن از آن عبور می کنید.
کروکودیل ها؟ آن ها الان در جلسه ای هستند که شیرشاه ترتیب داده! هدف از
این سؤال این است که مشخص شود آیا از اشتباه های قبلی خود درس می گیرید
که دوباره آن ها را تکرار نکنید یا خیر!
پاسخ
تشکر کنندگان: سارا کوچولو ، mavarfan ، msar
جملات زیبا
--------------------------------------------------------------------------------
باربارا دی آنجلیس : در آغاز تنها عشق بود. حتی زندگی و پیدایش شما بر روی این کره ی خاکی نیز برخاسته از عشق است . این عشق بوده است که در یک لحظه مرد و زنی را آنچنان به سوی هم جذب کرده است تا از تلفیق و اتحاد عاشقانه ی بدن آن ها بذر شما متولد گردد.

باربارا دی آنجلیس : عشق مغناطیسی است که ما را به مبدا خود جذب می کند.

باربارا دی آنجلیس : آنان که از خود عشق ساطع می کنند با عشق زندگی می کنند و با عشق نیز نفس می کشند ، دیگران را به سمت خود می کشانند.

باربارا دی آنجلیس : عشق یگانه منبع نیرو و قدرت شماست.

باربارا دی آنجلیس : هر چه عشق و شور زندگی بیشتری از خود ابراز کنید برای دیگران نیز بیشتر مقاومت ناپذیر خواهید شد و آن ها دیگر نخواهند توانست شما را نادیده بگیرند.

باربارا دی آنجلیس : شما این توان را دارید که زندگانی ای سرشار از عشق و رضایت بیافرینید.

باربارا دی آنجلیس : عشق به مراتب بزرگتر و فراتر از جاذبه ی فیزیکی و جسمانی ای است که نسبت به شخص دیگری در خود احساس می کنیم . عشق حتی به مراتب فراتر از ایمان به آرمان و غایتی برتر یا علاقه شور و اشتیاق نسبت به روابط ، کار یا حتی خانواده است .

باربارا دی آنجلیس : زندگی با عشق مستلزم جرات شهامت و تهور روحی بزرگی است.

باربارا دی آنجلیس : عشق همان چیزی است که به شما امکان می دهد بارها و بارها متولد شوید .

باربارا دی آنجلیس : عشق همان جوهره و هویت واقعی شماست .
شماره کیس: AS30XXX
نامه اول: 2008 may
ارسال مدارک: june 2008
تاريخ مصاحبه : 2009 13 july
دریافت نامه دوم: 5june 2009
تاريخ گرفتن ويزا بدون كليرنس :2009 14 july
تاریخ ورود به غربت : 24 october
پاسخ
تشکر کنندگان: سارا کوچولو ، mavarfan ، msar
جملات زیبا
--------------------------------------------------------------------------------
باربارا دی آنجلیس : عاشق بودن به همان اندازه طبیعی است که نفس کشیدن و زنده بودن.

باربارا دی آنجلیس : عشق ، ویژگی یا کیفیتی نیست که برخی با آن زاده شده اند اما برخی دیگر محکوم هستند تا پایان عمر بدون آن سر کنند .

باربارا دی آنجلیس : عشق ، ویژگی نیست که اساسا نسبت به آن بیگانه باشید.

باربارا دی آنجلیس : هر شروع دوباره ، هر رشد و تحول درونی و هر تغییر مسیری که همواره از عشق و نیاز و گرایش درونی آغاز شده باشد به سمت حقیقت ، خوشحالی ، خوشبختی و آزادی بیشتر است.

باربارا دی آنجلیس : در سرتاسر طول زندگی باز همان عشق است که یگانه حامی و ناجی شماست .

باربارا دی آنجلیس : این همان عشق است که شما را در طی طریق به سوی خودکاوی و خود شناسی یک دم تنها نمی گذارد ، آن هم هنگامی که نمی دانید به کدامین سو روانید و در پی کدامین گم گشته اید.

باربارا دی آنجلیس : هنگامی که منتظرید دیگران هیجان را به زندگی شما بازگردانند ، برای تولید عشق و شور و نشاط به آنان وابسته می شوید و تماس خود را با منبع عشق درون خود از دست می دهید.

باربارا دی آنجلیس : هنگامی که برای احساس کردن متکی بر تحریکات خارجی می شوید کنترل زندگی و نیز سرزندگی خود را به دست آن ها می سپارید.

باربارا دی آنجلیس : عشق و شور زندگانی را از درون خودتان جست و جو کنید . سرزندگی و زنده بودن را تنها از درون خودتان جویا شوید.

باربارا دی آنجلیس : عشق همانند مغناطیسی است که ما را به مبدا خود جذب می کند.

باربارا دی آنجلیس : آنان که از خود عشق ساطع می کنند ، با عشق زندگی می کنند و با عشق نیز نفس می کشند دیگران را به سمت خود می کشانند.

باربارا دی آنجلیس : عشق یگانه منبع نیرو و قدرت واقعی شماست.
شماره کیس: AS30XXX
نامه اول: 2008 may
ارسال مدارک: june 2008
تاريخ مصاحبه : 2009 13 july
دریافت نامه دوم: 5june 2009
تاريخ گرفتن ويزا بدون كليرنس :2009 14 july
تاریخ ورود به غربت : 24 october
پاسخ
تشکر کنندگان: سارا کوچولو ، mavarfan ، msar
جملات زیبا
--------------------------------------------------------------------------------

باربارا دی آنجلیس : هر چه بیشتر عشق و شور زندگی را از خود ابراز کنید ، برای دیگران مقاومت ناپذیر تر خواهید شد و آن ها کمتر می توانند شما را نادیده بگیرند.

باربارا دی آنجلیس : هر چه تعهد خود را نسبت به چیزی بیشتر کنید ، عشق و شور و حال بیشتری نسبت به آن چیز در خود احساس خواهید کرد.

باربارا دی آنجلیس : هر کاری انجام می دهید آن را با تعهد انجام دهید.

باربارا دی آنجلیس : عاشق هر که هستید ، با وفاداری به او عشق بورزید.

باربارا دی آنجلیس : هر انتخابی که می کنید به آن پایبند باشید.

باربارا دی آنجلیس : آن گاه هر کاری که از شما سر بزند سرشار از عشق و شور زندگی خواهد بود.

باربارا دی آنجلیس : تمامی روابط شما از عشق خواهد درخشید.

باربارا دی آنجلیس : انتخاب های شما همگی از سر عشق خواهند بود.

باربارا دی آنجلیس : هرگز اجازه ندهید ترس شما را به " بی تفاوتی " سوق دهد.

باربارا دی آنجلیس : به گونه ای از عشق و شور خود مراقبت و پاسداری کنید که گویی گرانبها ترین دارایی شماست.

باربارا دی آنجلیس : به گونه ای از آن دفاع کنید که گویی عزیزترین دوست و رفیق شماست.

باربارا دی آنجلیس : آن گاه خواهید دید که زندگی با لطف و محبت ، زیبایی ، رحمت ، شادی ، نشاط و شور و سرزندگی به شما پاسخ خواهد داد.

باربارا دی آنجلیس : خود را به لحظه اکنون بسپار و امکانات آن را در خود راه بده
تصویر ذهنی خود را از آن چه باید باشد رها کن
تعابیر ، پیش فرض ها و پیش داوری های خود را رها کن
دست از کنترول وقایع و رویدادها بردار و آن ها را به حال خود رها کن. رها کن
حال شرایطی فراهم آورده ای تا اعجاز در آن ظهور کند
حال دریچه ای گشوده ای تا ناشناخته ها امکان ورود پیدا کنند
حال در قلب خود جایی برای عشق و شور زندگی باز کرده ای.
شماره کیس: AS30XXX
نامه اول: 2008 may
ارسال مدارک: june 2008
تاريخ مصاحبه : 2009 13 july
دریافت نامه دوم: 5june 2009
تاريخ گرفتن ويزا بدون كليرنس :2009 14 july
تاریخ ورود به غربت : 24 october
پاسخ
تشکر کنندگان: سارا کوچولو ، mavarfan ، msar
جملات زیبا
--------------------------------------------------------------------------------
باربارا دی آنجلیس : تنها با عشق میان دلهای شماست که عشق میان شما عمق و استحکام واقعی خود را نشان خواهد داد.

باربارا دی آنجلیس : عشق ماندگار هرگز بر جاذبه ی جسمانی میان شما و معشوق که همواره در حال تغییر است متکی نیست.

باربارا دی آنجلیس : عشق واقعی از روح شما نشات می گیرد
این نوع از عشق ناب هنگامی که خود را در دل و جان دیگری می یابید شکل می گیرد و پیوند اعجاز گونه این دو را به جشن و سرور می نشیند.

باربارا دی آنجلیس : درست در همان لحظه که عشق شما خود را به نوعی ابراز می کند حال چه از طریق آغوشی گرم ، نگاهی محبت آمیز یا رفتاری مهربانه ، به قلمرو بی زمان قلب گام نهاده اید
مهم نیست پیش از آن چه اتفاقی افتاده است . تنها این مهم است که چه اتفاقی خواهد افتاد.
تمامی آن چه براستی اهمیت دارد همین لحظه است . تنها این عشق است که مهم است

باربارا دی آنجلیس : منتظرنمانید عشق شما را پیدا کند
زمین حاصلخیزی بیافرینید تا بذر عشق به سادگی در آن جوانه زند و رشد کند
خود را تمام و کمال و تا آن جا که در توان دارید با صداقت تمام به رابطه تان متعهد و پای بند کنید
قدرت تعهد بذر عشق میان شما و معشوق را آبیاری خواهد کرد و به آن این امکان را خواهد داد تا در قلب شما به بار بنشیند.

باربارا دی آنجلیس : به دنبال نکات مثبت و نقاط قوت دیگران باشید تا آن ها را پیدا کنید.
آن گاه دیگر بیست دقیقه با او باشید یا بیست سال تفاوتی نخواهد داشت
زمانی را که در این حال سپری کنید ، با عشق سپری می شود زیرا در تمام طول این مدت شما در جست و جوی همین عشق بودید و همین عشق بود که بدان دست می یافتید.

باربارا دی آنجلیس : آن نوع از عشق که فراتر از بدن و جسم ماست هنگامی ظهور می کند که با تمام وجود - و نه تنها با جسم خود - به معشوق عشق بورزیم.
این عشق برتر تنها هنگامی خود را نشان می دهد که با فکر و ذهن و قلب و روح خود به فکر و ذهن و قلب و روح معشوق عشق بورزیم
سپس تمامی سلول های بدن ما از عشق به معشوق خواهد لرزید.
این همان عشقی است که در ایثار و از خودگذشتگی نهفته است.
شماره کیس: AS30XXX
نامه اول: 2008 may
ارسال مدارک: june 2008
تاريخ مصاحبه : 2009 13 july
دریافت نامه دوم: 5june 2009
تاريخ گرفتن ويزا بدون كليرنس :2009 14 july
تاریخ ورود به غربت : 24 october
پاسخ
تشکر کنندگان: سارا کوچولو ، mavarfan ، msar
جملات زیبا
--------------------------------------------------------------------------------

آندرومدا : بزرگی و تنها ، و آبی و در اوج . آسمانی انگار .

ارسطو : خدا هیچیک از اینها که می گویید نیست. او عاشق انسان نیست , بلکه معشوق اوست. ساکنی است که جهان از او در حرکت است.

کنفوسیوس : تنها راه پایان دادن به دزدی , دست کشیدن از سودجویی است زیرا هرچه کمتر نفع ببرید کمتر می توانید اشیایی برای دزدیدن دیگران بخرید!

زرتشت : زندگی شما وقتی زیبا و شیرین خواهد شد که پندارتان , کردارتان وگفتارتان نیک باشد.

اِریک کِستنِر : با سنگهایی که در سر راهت میگذارند هم میتوانی چیز قشنگی برای خود بسازی.

قابوسنامه : اي پسر هرچند تو جواني , پیرو عقل باش , نگويم جواني مکن , ليکن جواني خویشتن دار باش و از جوانان پژمرده مباش.چنانچه ارسطاليس مي گويد جواني نوعي از جنون است.

ماسل آشاد : زنها علاقه زیادی به ریاضیات دارند , زیرا آنها سن خود را تقسیم بر دو , قيمت لباسهایشان را ضرب در دو , حقوق شوهرانشان را ضرب در سه می کنند و پنجاه سال هم بر سن بهترین دوستان خود می افزایند .

وير : زندگي از سه جزء تشكيل شده است:آنچه بوده ، آنچه هست و آنچه خواهد بود.بيائيد تا از گذشته براي حال استفاده كنيم و در حال چنان زندگي كنيم كه زندگي آينده بهتر باشد. شكل دادن به زندگي وظيفه خودمان است . به صورتي كه آنرا بسازيم ، اين بازسازي مايه زيبايي و يا مايه شرمساري ما مي شود.

لرد اويبوري : بدگماني و بدبيني پرده ايست كه ميان ما و ديگران حايل مي شود و هيچوقت نمي گذارد رشته دوستي خود را با آنها محكم ساخته ، از نعمت وفا ومحبت بهره مند شويم.
شماره کیس: AS30XXX
نامه اول: 2008 may
ارسال مدارک: june 2008
تاريخ مصاحبه : 2009 13 july
دریافت نامه دوم: 5june 2009
تاريخ گرفتن ويزا بدون كليرنس :2009 14 july
تاریخ ورود به غربت : 24 october
پاسخ
تشکر کنندگان: سارا کوچولو ، mavarfan ، msar




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان