کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
گفتگوی آزاد در مورد اعلام نتایج (شمارش معکوس)
.

نظرسنجی جدید در ارتباط با اعلام نتایج لاتاری DV-2018
https://www.mohajersara.org/forum/thread-7409.html

.
در راستای صحبت redbull عزیز در خصوص رئیس بسیج دانشجویی دانشگاه رازی ، یاد یک خاطره از دوران افتخار آمیز سربازی افتادم . سربازی بنده در یگان ویژه ی نیروی انتظامی بود و خیلی هم وظیفه ی کله شق و نترسی بودم و بخاطر همین هم یا تشویق میشدم ، یا میرفتم بازداشتگاه !!! خدا میداند که این دو اصلا با هم سنخیتی نداشتند. این هفته در صبحگاه تشویق میشدم ، فرداش میرفتم بازداشتگاه برای چند روز !! اما چون کارم بسیار مهم بود ، بیشتر از دو ساعت در بازداشتگاه نبودم که میآمدند و میگفتند برو گمشو بیرون !!! با توجه به اینکه افسر ارشد یگان هم بودم ، دیگر خیلی هم الگو شده بودم مثل گاو پیشانی سفید! در ضمن کسی هم وجود نداشت که از من بدش بیاید ، چون هر جا که وارد میشدم ، انگار مطربی بودم که وارد عروس بشود و کل ملت را بهم بریزد . یک روز فرمانده ی ستاد گفت ، پسر هر وقت اراده میکنم تورا تنبیه کنم آن هم اساسی ، نمیدانم که تو چه مهره ی ماری در آستین دارید که کل ملت اعم از افسران و سربازان به تو گرایش وحشتناک مثبتی دارند و من خودم پیش خودم گاهی فکر میکنم که شاید این منم که در مورد تو دارم اشتباه میکنم و از تنبیه تو صرف نظر میکنم !! گفتم تیمسار بخدا من همیشه سعی میکن طوری کار کنم که مو لای درز کار من نرود و خب البته خیلی هم شوخ طبع هستم و دست خودم هم نیست ! ایشان گفتند قبول دارم ، من تا بحال هیچ گزارشی از بابت کار و رفتار تو دریافت نکرده ام که مستحق تنبیه اساسی باشی !! فقط خواهش میکنم وقتی من در جمع افسران و درجه داران هستم ، اصلا در چشمان من خیره نشو که اگر بشوی انتقالت میدهم به تایباد و یا کرمان. منه بدبخت بیچاره هم از ترس انتقالی سرم را به زیر می انداختم و اصلا تا پایان جلسات کور میشدم ! خیر سرم منشی جلسات هم بودم . سرآخر که کارها تمام میشد و جلسه که عمدتا هم بحث آن حول حوش خرید و فروش اتومبیل میگذشت تا مسائل مهم نظامی و انتظامی ، همه میگفتند فلانی یه چیزی بگو !! خب من هم طبعا به ایشان نگاه میکردم و ایشان هم میفرمودند ، یه چیزی بگو که فکر نکنند لال به دنیا آمده ای !!

بگذریم و اما خاطره ،
با توجه به این مقدمه ای که برایتان چیدم و شما را با اوضاع و احوال آن دوران خودم آشنا کردم ، حالا وقتش رسیده که خاطره را تعریف کنم .
یکی از دوستان و همخدمتی های بنده عروسی برادرش بود و چند روزی بود که چالش عجیبی پیدا کرده بود در خصوص تراشیدن ریشش برای مراسم عروسی برادرش و خب در یگان ویژه نیروی انتظامی این کار بسیار عواقب بدی داشت . به او گفتم بیخیال بزن برود سراغ کارش ، فوقش یک چند روزی تشریف میبری بازداشتگاه ، خب منم با فرمانده قرارگاه رفیقیم ، درستش میکنم میای بیرون و دیگر اضافه خدمتت را هم با امور اداری و پشتیبانی که همگی از مریدان بنده هستند را حل و فصل میکنیم . ایشان دل به دریا زدند و رفتند و ریششان را هم تراشیدند. یک سرباز در عقیدتی سیاسی داشتیم که خیلی خس بود و کمی هم خاشاک !! از ان لمپن های چاپلوسی بود که اصلا به قیافه اش مومن بودن نمیخورد و چنان تظاهر میکرد که گویی نوه ی امام راحل است !! من چندین بار ایشان را بخاطر دعوا و خوابیدن سرپست و گیر دادن به بچه ها بازداشت کردم و خب چون معاون قرارگاه هم بودم ، و با بچه های عقیدتی هم اعم از افسر و درجه دار رفیق فاب بودیم ، ایشان نمیتوانست خود را از مهلکه نجات دهد و طبعا بازداشت شدنش روی شاخ بود !! این آدم مرتب دنبال یک بهانه از من میگشت که گزارش من را به آخوند عقیدتی بدهد و کار را بقول خودش یکسره کند. از قضا آن روز هم فرا رسید . دوست من از عروسی برادرش برگشت با صورتی مثل شیشه !! تصادفا ایشان را جلوی درب عقیدتی ملاقات کردم و گفتم ، پسر چرا انقدر صاف و صوف کرده ای مگر از جانت سیر شدی ؟؟؟!! گفتم همان روز اول بزن و بگذار تا کمی موقع برگشت بیرون بزند که لااقل جرمت کمتر باشد !! گفت دیگر دل را زدم به دریا و گفتم هرچه بادا باد. گفتم با این کار قیافه ات شده ای مثل اسب امام جعفر صادق !! که ناگهان این پسره از در عقیدتی زد بیرون و گفت ، جناب سروان به اسب امام جعفر صادق توهین کردی چرا ؟ گفتم مگر اسب امام جعفر صادق هم مقدس است ؟ گفت همه چیز در محضر ایشان و در مالکیت ایشان مقدس است !! یک لمپن دیگر را هم با خود کشید بیرون که شاهد باشد. من هم درجا گفتم ، اسب امام جعفر صادق خوب است ؟ مقدس است ؟ معذرت میخواهم که برای این دوست خطاکارم بکار بردمش !! خب شما اسب امام جعفر صادق این رفیق من اسب یزید !! خوب است ؟ راضی شدی که اسبها را برایتان بی دردسر عوض کردم ؟ تو از این به بعد اسب مقدس امام جعفر صادق باش ، دیگر نگرانی ندارد !! یکهو آن حاج آقای عقیدتی سیاسی از اتاق زد بیرون و چنان میخندید که گویی نزدیک بود جان به جان آفرین تسلیم کند و برگشت به آن جعلق جوجه سرباز گفت خاک برسرت کنن که از ابزار دین و مذهب هم نمیتوانی به درستی استفاده کنی !! چطور میخواستی طلبه بشوی !! خاک برسرت. بعد هم رو کرد به من و گفت جناب سروان تشریف بیاورید در اتاق یک چای در کنار هم بخوریم ، من افتخار آشنایی با شما را خیلی از نزدیک نداشته ام و این فرصت بسیار خوبی بود که هم با هم بیشتر آشنا شویم اینکه من یک درخواست از طریق قرارگاه داشتم که ایشاالله شما بتوانید کمک کنید. ایشان هم یک سربازی را بهشان معرفی کرده بودند که میخواستند دیگر پست ندهد و جمعه ها هم منزل باشد. من هم با نفوذی که داشتم برایش ردیف کردم . آن رفیقمان هم که شده بود اسب یزد ، بازداشت نشد و از سر گناهش بخاطر عروسی برادرش گذشتند و فقط این سرباز بدبخت دستمال بدست ضایع شد.
روزی که سربازی من به پایان رسید ، کلی آدم غمگین بودند و خود من هم خیلی ناراحت بودم ، چون سرگرمی عالی برای من بود. الآن هنوز هم که هنوز است با آن فرماندهان و افسران و درجه داران و سربازانی که واقعا دوران خوبی را با آنها سپری کردم با من در یک کانال تلگرامی در ارتباط هستند و این خلق و خوی من یک روابط محکم و دوستی بی پایانی را برای من به ارمغان آورد.
پاسخ
تشکر کنندگان: alirezanz ، dv2017 ، Kamyab22 ، alireza_guitar ، farrokh33 ، metigor ، farid-nhp


پیام‌های این موضوع
RE: گفتگوی آزاد در مورد اعلام نتایج (شمارش معکوس) - توسط afshin4749 - 2018-04-10 ساعت 01:56



کاربران در حال بازدید این موضوع: 5 مهمان