2011-02-05 ساعت 06:22
(2011-02-04 ساعت 13:23)OverLord نوشته:دیروز بعد از چند روز نشستن تو خونه تصمیم گرفتیم برای خرید مایحتاج از خونه بریم بیرون موقعی که داشتیم شاد و خوشحال از فروشگاه برمیگشتیم دیدیم ماشین داره دور خودش میچرخه و ما هم دور ماشین ... کمی بعد تقریبا تو لاین مخالف بودیم و چند ثانیه بعد هم اگه شانس نمی آوردیم وسط دریاچه پشت خونمون داشتیم یخ میزدیم ... دقیقا چند سانتی متر قبل از اینکه شمشاد های کنار خیابون تموم شه یک شاخه ضخیم بود که تایر ماشین بهش گیر کرده بود و متوقف شده بود... بعد به کمک چند جوانمرد آمریکایی ماشین رو درآوردیم و نجات پیدا کردیم(2011-02-03 ساعت 23:51)soheilbadami نوشته:آخه ببين دوست من.(2011-02-02 ساعت 13:42)OverLord نوشته: آقا خوش بحالتون.25 درجه زیر 0 خوش بحالیش چیه؟!
دلمون آب شد.
چند روز پیش با 1 اشنایی صحبت میکردم که بعد از چندین سال زندگی
اینجا قصد بازگشت داشت و حسابی سرخورده بود و سعی کردم منصرفش کنم اما امروز که نوشته شما رو دیدم و یاد این دوستم بودم
ناخوداگاه یاد اون مثلی افتادم که گویا سقراط راجع ازدواج گفته.
گفته ازدواج مثل 1 قلعه محاصره شده هست. هر کس تو هست قصد داره بیاد بیرون و اونهایی که بیرونند بر عکس !
حالا فکر کنم باید کلمه مهاجرت رو جای ازدواج بذاریم ! البته نه به این
شوری چون تعداد کسایی که میخوان بیرون برن خیلی کمتره.
من عاشق هواي سردم و شايد اين موضوع براي بعضي ها ناخوشايند و عجيب باشه! چون از هواي سرد و زير صفر بيزار هستن.
و اين در حالي است كه من خودم به شخصه عاشق اين نوع آب و هوا هستم و از اين لحاظ گفتم خوش بحالتون (در واقع خوش بحالتون رو فقط از طرف خودم گفتم نه همه!). شايد هم به خاطر همين هواي سرد هست كه نيويورك رو بعنوان مقصد انتخاب كرده ام.
موفق باشيد.
جالبه که چند ساعت بعد یکی دیگه از بچه های مهاجرسرا هم دقیقا همون جا اتفاق نسبت مشابهی براش افتاده بود البته به اندازه ماجرای ما مهیج نبود