کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
انجمن شعر مهاجرسرا
اینم یه نمک دیگه برای تایپیک(کاملا مرتبط با همین ایام و ربان حال اکثر کاربران خودمانBig Grin)

Postman letter was late I was old baby stray Ferris

Blood vessel was taken to milk the poor albino time course was John G

Letter we would not wind

Or send her forget

Or Dgry on to win Dgry

Into each hunter was hunting and would

Azra was a letter Vamq Qys script came to Leila

Letter to Joseph Postman Zlykha reached our lips came to life ......

خودتان ترجمه اش کنیدBig Grin

به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید
تشکر کنندگان: ADONIS ، looloo ، payam_prz ، lexington ، usa.lover ، kianoush ، mahdis
حالا كه مشاعره انگليسي شد، منم يه شعر مناسب دارم همراه با عكس مربوط به اون (بدون هيچ توضيحي). اميدوارم قست همه تون بشه.

جالب اينه كه قسمت خود من شده چون من نامه ام به انگليس فرستاده شد!!!


POSTMAN PAT
(Bryan Daly)

Ken Barrie


Postman Pat, Postman Pat,
Postman Pat and his black and white cat,
Early in the morning,
Just as day is dawning,
He picks up all the post bags in his van.
Postman Pat, Postman Pat,
Postman Pat and his black and white cat,
All the birds are singing,
And the day is just beginning,
Pat feels he's a really happy man.
Everybody knows, his bright red van,
All his friends will smile as he waves to greet them,
Maybe,
You can never be sure,
They'll be knock,
Ring,
Letters through your door,
Hay hay,
Postman Pat, Postman Pat,
Postman Pat and his black and white cat,
All the birds are singing,
And the day is just beginning,
Pat feels he's a really happy man,
Pat feels he's a really happy man,
Pat feels he's a really happy man

[عکس: postman%20pat.jpg]
قرعه كشي 2010 خاطره شد ...
تشکر کنندگان: ADONIS ، hvm ، looloo ، payam_prz ، Monica ، سارا کوچولو ، lexington ، kianoush ، mahdis
من یه شعر میذارم که می دونم اینجا هر کی اینو بخونه، کلی براش معنی پیدا می کنه، چون دم از هجرت میزنه، اینجا هم که مهاجرسراست....

[font=Tahoma]قایقی خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب،
دور خواهم شد از این خاک غریب،
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق،
قهرمانان را بیدار کند.

قایق از تور تهی
و دل از آرزوی مروارید،
همچنان خواهم راند ...

نه به آبی ها دل خواهم بست
نه به دریا ـ پریانی که سر از آب بدر می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان ...

همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند
«دور باید شد، دور.......
مرد آن شهر، اساطیر نداشت
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود
هیچ آئینه تالاری، سرخوشی ها را تکرار نکرد
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود
دور باید شد، دور
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجره هاست.»
همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند

پشت دریاها شهری ست،
که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است،
بامها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری می نگرند،
دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است،
مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف

خاک موسیقی احساس تو را می شنود
و صدای پر مرغان اساططیر می آید در باد

پشت دریا شهری ست
که درآن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند.

پشت دریاها شهری ست!
قایقی باید ساخت .

[/font]
.
[font=Times New Roman]V[/font] رفتن همیشه رسیدن نیست ... ولی برای رسیدن، باید رفت ...
.
تشکر کنندگان: ADONIS ، lexington ، laili ، samin ، Ali Sepehr ، kianoush ، payam_prz ، سارا کوچولو ، hvm ، shahram1347 ، mahdis
این رو من قبل از اینکه بیام میخوندم مونیکا جون...الان دیگه به دردم نمیخوره..قرار نیست دیگه از اینجا جائی برم Smile
جهت تبلیغات در سایت با رایانامه ads@mohajersara.com تماس بگیرید.
تشکر کنندگان: hvm ، lexington
من شرمنده... ادامه شعر رو در برنامه بعدی میذارم! Big Grin
.
[font=Times New Roman]V[/font] رفتن همیشه رسیدن نیست ... ولی برای رسیدن، باید رفت ...
.
تشکر کنندگان: laili ، hvm ، lexington
من یه فال حافظ برای انجمن سرایی ها گرفتم جالب در آمد:
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
.................................. هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
بکام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصل
............................... چه فکر از خبث بدگویان میان انجمن دارم
بقیه رو خودتون بخونید برای همتون فال گرفتمSmile
برای رسیدن به مقصد به وسیله نیاندیش به مقصد فکر کن. آنوقت خواهی دید که چه آسان وسیله پیش پایت خواهد ایستاد و تو را به مقصد خواهد رساند.
تشکر کنندگان: ADONIS ، farhang ، Monica ، kianoush ، hoda_ch ، سارا کوچولو ، hvm ، lexington ، shahram1347 ، mahdis
شعری کوتاه از مهرداد عارفانی که خود مهاجری است در بلژیک و سخت شاعر .

وقتی تمام درختان به یک سرنوشت دچارند
هر کجای جهان بیاییم
تبر را دشمنیم .
ابر که آفتابی شود
چتر را فراموش کن
یکی دو تا استامینوفن کافی است
برای قدم زدن .
تشکر کنندگان: loony ، Monica ، kianoush ، ADONIS ، hoda_ch ، سارا کوچولو ، hvm ، lexington ، mahdis
من كه از بازترين پنجره با مردم اين ناحيه صحبت كردم
حرفي از جنس زمان نشنيدم.

هيچ چشمي، عاشقانه به زمين خيره نبود.
كسي از ديدن يك باغچه مجذوب نشد.
هيچكس زاغچه اي را سر يك مزرعه جدي نگرفت.

من به اندازه يك ابر دلم ميگيرد
وقتي از پنجره مي بينم حوري
- دختر بالغ همسايه
پاي كمياب ترين نارون روي زمين
فقه ميخواند!
برنده گرین کارت لاتاری 2010.
ساکن لوس آنجلس، کالیفرنیا.
تشکر کنندگان: سارا کوچولو ، ADONIS ، lexington ، mahdis
نمي خواهم بميرم
===============
نمي خواهم بميرم، با كه بايد گفت؟
كجا بايد صدا سر داد؟
در زير كدامين آسمان،
روي كدامين كوه؟
كه در ذرات هستي رَه بَرَد توفان اين اندوه
كه از افلاك عالم بگذرد پژواك اين فرياد!
كجا بايد صدا سر داد؟

فضا خاموش و درگاه قضا دور است
زمين كر، آسمان كوراست
نمي خواهم بميرم، با كه بايد گفت؟

اگر زشت و اگر زيبا
اگر دون و اگر والا
من اين دنياي فاني را
هزاران بار از آن دنياي باقي دوست تر دارم.

به دوشم گرچه بارغم توانفرساست
وجودم گرچه گردآلود سختي هاست

نمي خواهم از اين جا دست بردارم!
تنم در تار و پود عشق انسانهاي خوب نازنين
بسته است.
دلم با صد هزاران رشته، با اين خلق
با اين مهر، با اين ماه
با اين خاك با اين آب ...
پيوسته است.

مراد از زنده ماندن، امتداد خورد و خوابم نيست
توان ديدن دنياي ره گم كرده در رنج و عذابم نيست
هواي همنشيني با گل و ساز و شرابم نيست.

جهان بيمار و رنجور است.
دو روزي را كه بر بالين اين بيمار بايد زيست
اگر دردي ز جانش برندارم ناجوانمردي است.

نمي خواهم بميرم تا محبت را به انسانها بياموزم
بمانم تا عدالت را برافرازم، بيفروزم

خرد را، مهر را تا جاودان بر تخت بنشانم
به پيش پاي فرداهاي بهتر گل برافشانم
چه فردائي، چه دنيائي!
جهان سرشار از عشق و گل و موسيقي
و نور است ...

نمي خواهم بميرم، اي خدا!
اي آسمان!
اي شب!
نمي خواهم
نمي خواهم
نمي خواهم
مگر زور است؟

فریدون مشیری
============
Smile
تشکر کنندگان: ADONIS ، hvm ، lexington ، mahdis
شعری کوتاه از قباد جلی زاده که دوست خوب و نازنینم سعید دارایی ترجمه اش کرده :


تمام پلیس های محل
به دنبال گردبادی افتادند
می گویند:
در راسته ی خیابان شهر
دامن زنی را بالا زده است !

توی این متن کوتاه که من شعرش می خوانم طنز گریه آوری است و طعنه ای بزرگ و انتقادی ژرف که نمی توانم ساده از برابرش رد شوم . راوی این شعر سوم شخصی است که می توانیم هر یک از ما باشیم و جنگی که توی آن گرد و خاک بپا کرده جنگ استبداد و طبیعت است .
ابر که آفتابی شود
چتر را فراموش کن
یکی دو تا استامینوفن کافی است
برای قدم زدن .
تشکر کنندگان: R.F ، ADONIS ، سارا کوچولو ، kianoush ، ShabPareyeMohajer ، hoda_ch
به سراغ من اگر میآیی ، نرم و آهسته بیا!!! که مبادا ترک بردارد چینی نازک تنهایی من

این شعر از سهراب روی قبر ترک خورده اش حک شده.
تشکر کنندگان: R.F ، ADONIS ، سارا کوچولو ، mahdis
یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
یادم باشد که روز و روزگار خوش است
وتنها دل ما دل نیست
یادم باشد جواب کین را با کمتر از مهر و جواب
دو رنگی را با کمتر از صداقت ندهم
یادم باشد باید در برابر فریادها سکوت کنم
و برای سیاهی ها نور بپاشم
یادم باشد از چشمه درسِِ خروش بگیرم
و از آسمان درسِ پـاک زیستن
یادم باشد سنگ خیلی تنهاست ...
یادم باشد باید با سنگ هم لطیف رفتار کنم مبادا دل تنگش بشکند
یادم باشد برای درس گرفتن و درس دادن به دنیا آمده ام ... نه برای تکرار
اشتباهات گذشتگان
یادم باشد زندگی را دوست دارم
یادم باشد هر گاه ارزش زندگی یادم رفت در چشمان حیوان بی زبانی که به سوی قربانگاه می رود زل بزنم تا به مفهوم بودن پی ببرم
یادم باشد می توان با گوش سپردن به آواز شبانه ی دوره گردی که از سازش
عشق می بارد به اسرار عشق پی برد و زنده شد
یادم باشد معجزه قاصدکها را باور داشته باشم
یادم باشد گره تنهایی و دلتنگی هر کس فقط به دست دل خودش باز می شود
یادم باشد هیچگاه لرزیدن دلم را پنهان نکنم تا تنها نمانم
یادم باشد هیچگاه از راستی نترسم و نترسانم
یادم باشد از بچه ها میتوان خیلی چیزها آموخت
یادم باشد پاکی کودکیم را از دست ندهم
یادم باشد زمان بهترین استاد است
یادم باشد قبل از هر کار با انگشت به پیشانیم بزنم تا بعدا با مشت برفرقم نکوبم
یادم باشد با کسی انقدر صمیمی نشوم شاید روزی دشمنم شود
یادم باشد با کسی دشمنی نکنم شاید روزی دوستم شود
یادم باشد قلب کسی را نشکنم
یادم باشد زندگی ارزش غصه خوردن ندارد
یادم باشد پلهای پشت سرم را ویران نکنم
یادم باشد امید کسی را از او نگیرم شاید تنها چیزیست که دارد
یادم باشد که عشق کیمیای زندگیست
یادم باشد که ادمها همه ارزشمند اند و همه می توانند مهربان و دلسوز باشند
یادم باشد زنده ام و اشرف مخلوقات


بیایید همگی یادمان باشد

Wink
Smile
تشکر کنندگان: ADONIS ، hoda_ch ، hvm ، mahdis ، rs232
هرگز از مرگ نهراسيده ام
اگر چه دستانش از ابتذال، شکننده تر بود.
هراس من – باری – همه از مردن در سرزمينی است
که مزد گورکن
از آزادی آدمی
افزون تر باشد

جستن
يافتن
و آنگاه
به اختيار برگزيدن
و از خويشتن خويش
با روئی پی افکندن ...
اگر مرگ را از اين همه ارزشی بيش تر باشد
حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسيده باشم.


احمد شاملو: از کتاب کاشفان فروتن شوکران
کيفر

در اين جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب، در هر نقب چندين حجره، در هر حجره
چندين مرد در زنجير ...
از اين زنجيريان يک تن، زنش را در تب تاريک بهتانی به ضرب
دشنه ئی کشته است.
از اين مردان، يکی، در ظهر تابستان سوزان، نان فرزندان خود
را، بر سر برزن، به خون نان فروش
سخت دندان گرد آغشته است.
از اينان، چند کس، در خلوت يک روز باران ريز، بر راه
رباخواری نشسته اند
کسانی، در سکوت کوچه، از ديوار کوتاهی به روی بام
جسته اند
کسانی، نيم شب در گورهای تازه، دندان طلای مردگان را
می شکسته اند.
من اما هيچ کس را در شبی تاريک و توفانی نکشته ام
من اما راه بر مرد رباخواری نبسته ام
من اما نيمه های شب ز بامی بر سر بامی نجسته ام.
در اين جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب و در هر نقب چندين حجره، در هر
حجره چندين مرد در زنجير
در اين زنجيريان هستند مردانی که مردار زنان را دوست
می دارند.
در اين زنجيريان هستند مردانی که در رويای شان هر شب زنی
در وحشت مرگ از جگر بر می کشد فرياد.
من اما در زنان چيزی نمی يابم – گر آن همزاد را روزی نيابم
ناگهان، خاموش –
من اما در دل کهسار روياهای خود، جز انعکاس سرد آهنگ
صبور اين علف های بيابانی که می
رويند و می پوسند و می خشکند و
می ريزند، با چيزی ندارم گوش.
مرا گر خود نبود اين بند، شايد بامدادی همچو يادی دور و لغزان
می گذشتم از تراز خاک سرد پست ...
جرم اين است!
جرم اين است!

احمد شاملو: کاشفان فروتن شوکران
تشکر کنندگان: ADONIS ، سارا کوچولو ، farhang ، mahdis ، kianoush
شعری کوتاه از سعید دارایی :

نیمه شبی
زیر پلی
رودخانه می شوم
مرگ در من غرق می شود .

شکل طبیعی مرگ که در ذهنیت ما به صورت منطقی جا خشک کرده در این شعر به هم ریخته و نوع دیگری از مرگ را می بینیم که برایمان تازگی دارد و دقیقن اتفاق شاعرانه همینجا رخ می دهد ؛ اینکه انسانی تبدیل به رودخانه می شود و مرگ در او غرق می شود نه اینکه انسانی در رودخانه غرق شود که شکل عرف مرگ غرق شدگی در ذهنیت ماست . زمان این شعر نیمه شب است و مکان آن زیر پل و اتفاقی که در این زمان و مکان رخ می دهد مسخ شدگی راوی است که خودش با رودخانه یکی شده و مرگ در او غرق می شود یا به عبارتی او غرق در مرگ می شود در بستر رودخانه از زیر پل .
ابر که آفتابی شود
چتر را فراموش کن
یکی دو تا استامینوفن کافی است
برای قدم زدن .
تشکر کنندگان: ADONIS ، hoda_ch ، mahdis ، kianoush ، سارا کوچولو
گل و ریحان کدامین چمنت بنمودند/ که شکستی قفس ای مرغ گلستانی من/ من که قدر گهر پاک تو می‌دانستم /ز چه مفقود شدی ای گهر کانی من/ من که آب تو ز سرچشمه دل می‌دادم / آب و رنگت چه شد ای لاله نعمانی من/ من یکی مرغ غزلخوان تو بودم چه فتاد/ که دگر گوش نداری به نواخوانی من/ گنج خود خواندیم و رفتی و بگذاشتیَم/ ای عجب بعد تو با کیست نگهبانی من
تشکر کنندگان: ADONIS ، farhang ، hoda_ch ، Monica ، mahdis ، سارا کوچولو




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان