کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
علائم بیماری مهاجرت(Homesickness)
(2012-09-15 ساعت 05:22)shahrzad_a نوشته:  
(2012-09-15 ساعت 00:59)frozen mind نوشته:  الهه این یه دوره ایه که باید طی بشه، مثل بیماری ویروسی که باید دوره اش طی بشه. هیچ پیشگیری هم نداره. از الآن خودتو آماده کن!

(به این میگن End دلداری دادن! Big Grin )

به اینا هم یه نگاهی بنداز:
Homesickness
غربت

من الان اگه یه خاطره خیلی بی ربط تعریف کنم با دمپایی دنبالم نمی کنین ؟؟؟؟Tongue

من یه خواهر زاده 7 ساله دارم. پارسال که کلاس اول بود هر ویکند مریض می شد و تب می کرد, دوشنبه سرحاااال و خندان می دویید میرفت مدرسه !!!! بالاخره خودش به این نتیچه رسید که schoolsick می شه! یعنی هر وقت از مدرسه دور می مونه مریض میشه . مثل homesick که از خونه دور بمونه مریض میشه .
ببینین چطور عاشق مدرسه می شن اینها !!!
اصلا ننه رویا راهش اینه که یه بچه بیاری . هم شوهرت سر به راه میشه هم میره مدرسه و تو عاشق آمریکا میشی ( گوش ندی به حرفم توروخدا ) Big Grin


شهرزاد جون، د آخه ننه جون مگه همین یه جوی عقلم هم از دست بیارم که بچه دار بشم. همین الآنش هم من شدم پرستار یک بچه تخس، بی‌ ادب، شیطون و یه کمی‌ زیاد عقب مونده ذهنی‌، حالا دومیش رو میخوام چی‌ کار ننه جون!؟

اگر شانس من آخه که لابد بچهه هم می‌خواد ژنتیکی‌ درست شبیه این و مادرش بشه، که دیگه همین یک کورسوی امیدی هم که دارم باید بذارم فرار کنم، نمیدونم به کجا ، فقط فرااررررر کنم
پاسخ
تشکر کنندگان: frozen mind ، golbano ، maaref ، الهه سابق ، 3pideh
(2012-09-15 ساعت 05:34)mazlom khanom نوشته:  من بیش از یک ساله اینجام و هنوز همین حس را دارم . هیچ ایرانی‌ هم دورو برام نیست . همسرم هر جا ایرانی‌ می‌بینه میره باهاشون حرف میزان میگه که زنش( من) ایرانی‌ هستم و من با‌هاشون احوال پرسی‌ می‌کنم. گاهی به همسرم میگم این جا زندان آلکاتراز برای من است. من از لحظه ورودم همین حس را داشتم، مثل این که به یه کرهٔ دیگه وارد شدی . کلا خیلی‌ اسون نیست . ۱۱ ماه اول وقتی‌ همسرم سر کار می‌رفت کارم شده بود گریه . الان نمیدونم اشکم خشک شده یا عادت کردم ، من فکر می‌کنم تنها کسی‌ که واقعا باید مهاجرت میکرد من بودم. همهٔ کارهایم را خدا برام انجام داد . من تلاشی برای این جا آمدن نداشتم . فقط تو ایران همیشه از خدا می‌خواستم من را az moshekalatam نجات بده، وقتی‌ تو این ۱۱ ماه گریه میکردم تنها چیزی که آرومم میکرد این بود که خدا این راه را برام انتخاب کرده. پس باید بمونم تا ببینم چی‌ کار می‌خواد بکنه. الان ازش کار خواستم اگه پیدا کنم باز کار خداست. تنهایی‌ خیلی‌ خیلی‌ سخته . خیلی‌

سلام دوست عزیز. من که خودم این روزا کوه غم و غصه ام، راستش ناراحت شدم که شما یکسال هست که اینجوری هستین، من خودم ۴ پنج ماهه اومدم و دچار این شوک شدم و دارم دیوونه میشم، نمی‌تونم تصور کنم که تا یکسال اگر بخوام اینطوری بمونم چی‌ می‌شه ، خیلی‌ سخته و تو چه صبوری .

خیلی‌ سخته ، این حالت در من قبل از اومدن شروع شد، یه چند ماهی‌ قبل از اومدن با نشونه‌هایی‌ که از نامزدم دیدم که چند بار از اومدن پشیمون شدم، تا لحظه رفتن این حسّ دودلی و پشیمونی باهام بود، توی راه نزدیک فرودگاه امام که رسیدیم، اوندر حالم بد شده بود که نگو، حالم داشت به هم میخورد و در نهیات هم مریض شدم وقتی‌ در لوس آنجلس از هواپیما پیاده شدم! البته انداختم تقصیر سرمای هواپیما، ولی‌ خوب بچه نوزاد و دو ساله هم تو پرواز بود ، چرا اونها مریض نشدن، یعنی‌ من از اونها نازکتر بودم؟ خلاصه دم گیت هم می‌خواستم بپرم بغل مامانم و بگم مامان غلط کردم ، نمیخوام برم ، نمیرم، اما لعنتی نمیدونم چی‌ بود که منو هل داد این طرف گیت. وقتی‌ رسیدم اینجا یک ماهی‌ حسابی‌ بهم خوش گذشت، شاید باورتون نشه اما من حتا از دیدن ماشینها و. چهار راه‌های اینجا هم ذوق می‌کردم و هنوز نمیدونستم چی‌ به چیه و همش هم شاد بودم از اومدن ! اما اما یک ماه گذشت، یه روز صبح از خواب بیدار شدم و دیدم واااای چه کار کردم؟ با زندگیم چه کردم؟؟ اینجا کجاست؟؟؟ این کیه؟؟؟؟ از اون روز شروع شد، دلتنگیم، پرخاشگری، گریه، نامیدی، ترس از آینده، وحشت تنهایی‌ تو این کشور ، اعتماد به نفسم از بین رفت، و هزار و یکجور مشکله دیگه، تازه فهمیدم اینجا آمریکا هست! دوست عزیز. شما خوبی‌ که میگی‌ خدا خسته اما من میگم مگه من چی‌ کار کردم که عاقبتم این شد؟! روز به روز دارم بدتر میشم، اما وقتی‌ میبینم همه مثل هم دیگه هستیم، یه کمی‌ آروم میشم.
پاسخ
تشکر کنندگان: golbano ، امیر مهاجر ، maaref ، الهه سابق ، siralex ، 3pideh ، indmehdi ، shatsi
دوستان من تنها مهاجرت کردم .دختر هم هستم.قابل توجه خیلی ها که فکر میکنن نمیشه.ولی میشه.حالا شماها یا شوهر دارین یا نامزد داشتید تو امریکا یا اصلا با همسرتون اومدین.اصلا قابل مقایسه با من نیستین.اونها که نامزد یا شوهر دارن تو امریکا یعنی آخر خوش شانسی.زندگی راحت و آماده فقط میگن بفرمایید خانوم این خونه بشید.دوستانی هم که با همسرشون میاد بازم شرایط بهتری دارن چونکه میدونید کسی هست که خیلی از مشکلات به دوشش بیوفته.شما اگه اوایل گواهینامه هم نداشته باشید اگه همسرتون زودتر بگیره به کار هاتون میرسید.از همه مهمتر یک همدم دارید.یک شونه هست که بتونید سرتون رو روش بگذارید و گریه کنید.ولی من همه مشکلات اول مهاجرت رو داشتم تازه دلتنگی هم اضافه کنید بهش.ولی تنهای و غربت آدم رو پخته میکنه.من خیلی خوش حال هستم که تنها اومدم و کارهای اینجا انجام دادم اگه تو ایران بودم عمرا انجامش میدادم.از پنچری ماشین گرفته تا هر کاری دیگه که تو ایران تا حالا فکرم نکرده بودم بهش چه برسه انجام بدم.تجربیاتی که این ۲سال به دست آوردم خیلی با ارزش هست.تو ایران هم خبری نیست.از این افکار بیاین بیرون.۱ سال بعد ورود یک سفر برید ایران بهتون میگم.دیگه نمیخواهید بمونید ایران.من رفتم بعد ۱ سال تو ماشین که میشستم فقط میگفتم یا ابالفضل .واقعا دیگه نمیتونه آدم شلوغی و هرج و مرج رو تحمل کنه.حتما بعد ۱ سال سفر کنید به ایران.هم دلتون باز میشه چون عزیزا تون رو میبینید هم اینکه قدر امریکا رو میدونید میفهمید خدا چه نعمتی تو زندگیتون بهتون داده..
در جواب دوستمون صوفیا صوری، نه از این خبرها هم نیست والا اینجا روزی ۸ ساعت سر کار میرن و از جمعه عصر تا ۲ شنبه صبح تعطیل هستن.الان تورو خدا کسی جبهه نگیره بگه من شنبه ۱شنبه هم سر کار میرم.خوب تو ایرانم نونواها،فروشنده ها ،شیرینی فروش ها و خیلی شغلهای دیگه جمعه هم سر کار میرن ولی عموم مردم تو ایران جمعه تعطیل هستن اینجا هم همینطور عموم مردم ۲ روز تعطیل هستند.خیلی هم وحشتناک به کسی به فشار نمیاد اگه نرمال زندگی رو داشته باشه.چرا اگه مشکل داشته باشی مجبور باشی ۲ یا ۳ جا کار کنی معلومه که فشار میاد نه امریکا هر جای دنیا باشی حتی تو ایرانم ۲ جا کار کنی از پا در میای پس نگران این چیزا نباش.یک ذره مردم اغراق میکنن.ولی نمیدونم روال زندگی اینجا انگار رو دوره ۸۰ ، ۹۰ میچرخه ولی تو ایران ۳۰،۴۰ هستش.اینجا تا ۲شنبه میشه ,مثل چی میشه جمعه.
Roya همه به این بیماری مبتلا میشن .حالا خوبه به شما ۲ماه خوش گذشته به من که اصلا خوش هم نگذشت فقط به اهدافم و کارهایم داشتم رسیدگی میکردم.دل تنگی چیزی نیست که از بین بره.نمیدونم کدوم یکی از دوستان بود تو مهاجرسرا میگفت که مثل یک بیماری هست و هر روز اگه حس نکنی فکر میکنی یک چیزیت هست که این درد رو امروز نداری.الان من ۲ سال هست که اومدم.نمیتونم بگم دل تنگ نمیشم معلومه که میشم ولی عادت میکنه آدم.تا سر آدم گرم نباشه این بیماری میاد سراغ آدم منم وقتی که خیلی بیکار باشم یا برنامه نداشته باشم این بیماری میاد. اگه بخواهید مبارزه کنید باید سرتون رو گرم کنید.حتی شوهرتون هم گفت سر کار نرو حقوق من کافی هست قبول نکنید پاره وقتم شده برید سر کار چون اینجا مثل ایران نیست که مثلا خانه در باشی غروب پاشی بری خونه مامانت یا با دوست و فامیل وقت بگذرونی.اینجا همه شنبه و ۱شنبه کلی برنامه دارن.وسط هفته کسی جای نمیره.
ارسال مدارک F2A (همسرم): 4Sep ,2013, رسید مدارک: 9Sep, 2013,  اپرو: 9Oct, 2013 , دریافت کیس نامبر (سفارت ابوظبی): 18Nov, 2013
پرداخت 22Nov, 2013: DS 261 $88  ,پرداخت 230$ :2013, Dec 11, ارسال مدارک: 2013, 19 Dec , تکمیل پرونده: 2014, 27 NVC) Jan). تاریخ مصاحبه 2015, Jun 3 , کلیر 1Sep, 2015Big Grin، تاریخ ویزا 2015, 9Sep
سفرنامه
لیست تمام مدارک ارسالی به USCIS , NVC ,و مدارک مدیکال و روز مصاحبه ویزای ازدواج Interview Questions+


پاسخ
ROYA جان درسته که کیسم 3 نفره هست ولی متاسفانه همسر من فقط در سفر اول (البته به شرط گرفتن ویزا) میتونه ما رو همراهی کنه اونم به خاطر شرایط کاریه اخیری که براش پیش اومده و من با پسرم باید اونجا تنهایی زندگی کنیم البته من تموم سختیا رو در نظر گرفتم و از اونور آب واس خودم بهشت نساختم ولی 100 البته ما که فعلا ایران هستیم سختیهایی که شما دوستان اونطرف برای بدست آوردن آرامش و رفاه متحمل شدین رو درک نمیکنیم ولی به امید روزهای بهتر برای تمام دوستان مهاجرسرا............
کیس نامبر:2013AS00000XXX -کنسولگری:آنکارا - افراد کیس:3 -مصاحبه:NOV,دریافت برگه آبی و فرم 9 سئوالی -20 DEC کلیر شدیمBig Grin
پاسخ
تشکر کنندگان: laili ، golbano ، *ROYA* ، pr.kia ، maaref ، الهه سابق ، 3pideh ، omino
رویا جان نمیخوام بگم همه ولی 90 درصد آدمها مثل تو میشن ..منم همیشه فکر میکردم کسائی که با ازدواج میان وضعشون خیلی خوبه ..بدون هیچ زحمتی وارد یه زندگی حاضر و آماده میشن و همسرشون هم که سالها اینجا زندگی کرده و به همه ی چم و خم زندگی وارده بارشون و به دوش میکشه و نباید نگران چیزی باشن تا اینکه با دو تا از دوستام که حدود 20 سالی میشه اینجان و از طریق ازدواج اومدن حرف زدم و بهم گفتن که اصلا همچین چیزی نیست ..اونها معتقد بودن که ازدواج با یه آدم غریبه به تنهائی میتونه خیلی سخت باشه حالا زمانی که این سختی در کنار مهاجرت که خودش یه مرحله ی سخت از زندگیه قرار بگیره گاهی طاقت فرساست ..دوستهای منم مثل تو عقیده داشتن که تو اون زمان بدترین احساس ها رو داشتن و احساس میکردن مثل یه آدم عقب افتاده و کور هستند که همسرشون باید دست اونها رو بگیره و بهشون راه و چاه نشون بده و از این حالت رنج میبردن ..
با sib 24 موافقم ..سرت و گرم کن .درس بخون ..کار پیدا کن ..دوست های مثبت و مخصوصا آمریکائی پیدا کن مطمئنا روحیه ات عوض میشه ..حتی شده بری تو کلیسا ها و یا مراکز سالمندان مجانی و داوطلبانه کار کنی این کار رو بکن ..همین که احساس کنی مفیدی کلی حالت خوب میشه ..
روزها و ماههای اول یه کمی سخته نذار این سختیها از پا درت بیاره ..نذار به ناراحتی و غصه خوردن عادت کنی ..این راهیه که اومدی و هیچ کاری هم براش نمیتونی بکنی پس سعی کن ازش بهترین استفاده رو بکنی ..تا laguna hills که اومدی دو تا چهار راه بالاتر بیا mission Viejo پیش خودم با هم میریم بیرون یه قهوه میخوریم یه کم گپ میزنیم بهت قول میدم به یه سال نکشیده نظرت عوض میشه Smile
جهت تبلیغات در سایت با رایانامه ads@mohajersara.com تماس بگیرید.
پاسخ
دوستان عزيزم
من هم امروز دقيقا دو ماه وسه هفته است كه اومدم آمريكا

براي من هم مثل همه يك ماه اول بسيار جالب بود و بعد از آن علايمي دال بر موارد ذكر شده ايجاد شد نه اينكه ايجاد پشيماني بشه ولي به خاطر ترس از آينده و احتمال پيش آمدن شرايطي كه منجر به مشكلات جسمي و روحي بشه كه بهتره توضيح بدم

به نظر من اين علايم را بايد ريشه يابي كرد
١- پول: به نظر من اولين و مهمترين ريشه نگراني و استرس ناشي از تمام شدن پول هست قبل از اينكه بتواني شغل پيدا كني اونايي كه تازه اومدن اولا در عرض چند ماه همه سرمايه شون نصف شد مثلا پنجاه ميليوني كه قرار بود بشه چهل و هشت هزار دلار شد بيست و پنج هزار دلار و اين يعني اينكه نصف سالهايي كه كار كرده و پول با وام هاي بيست و چند درصد داده راجمع كرده و بر باد رفت حالا مياد اينجا و يك نون باگت ميگيره سه دلار به عبارتي شش هزار تومان!! چون كرديت نداره براي همه چي يا بايد كش بده يا ديپوزيت در كل من حساب كردم براي ايجاد يك زندگي عادي در منطقه خوب براي يك خانواده سه نفري براي شش ماه اول بين سه و پنج تا چهل و دو هزار دلار لازمه كه البته اين رقم با ماشين ده هزار دلاري هست و حساب كتابش هم در تاپيك هيوستون نوشتم و لطفا دعوا را نندازيد كه فلاني با سه هزار دلار اومده و موفقه . يك خانواده سه نفري سه هزار دلار فقط پول هتل ماه اول و خوردو خوراك و رنت ماشينشه
بنابر اين حدود هفتاد تا نود ميليون تومن با دلار دو هزار و خورده اي براي شش ماه تا هشت ماه پول ميره و اين پول رو در ايران سالها كار كرده و به دست آورده مهمتر از اينكه اين پول ادامه نداره و زود تموم ميشه و وقتي خرج ميكني كاملا احساس ميكني كه داره ذره ذره ذخايرت آب ميشه

٢- شغل: اكثر اونايي كه من ديدم با كيس لاتاري اومدن آدمهايي با سابقه كاري بالا و تحصيل كرده بودند و اين مردم مثل خود بنده با سابقه پانزده سال كار در سطح بالاي اجتماعي يه هو ميوفتي جايي كه مدارك تحصيليتو هم قبول ندارند چه برسه سابقه كاريتو . پزشكي با پانزده سال سابقه و ليست انتظار دو ماهه در مطب و يا جراحي با روزي چندين عمل جراحي يا سوپروايزر كامپيوتري كه مثلا يك وزارت خونه دستش بود مياد اينجا و براي شغلي اپلاي ميكنه جواب ميدن شما qualify براي شغل درجه سوم و چارم نيستي يعني يك جراح رو براي شغل كمك جراح صلاحيت نميدن يا يك مهندس رو براي كار منشي گري يا تايپ صلاحيت نميدن و براي يك آدمي با سن بعد از سي و پنج اين بسيار بسيار سخت هست

٣-تحصيل: اينجا براي اينكه بخواهي كاري كه در ايران داشته باشي را انجام دهي بايد درس بخوني و امتحان دهي تا سرتيفيكيت بگيري و به عبارتي بدون سرتيفيكيت اينجا هيج كاري نميشود انجام داد براي اين امتحانات هم بايد كالج بري يا درسهايي كه چندين سال پيش خوندي را دوباره امتحان بدي كه تقريبا بين يك ونيم تا دو سال وقت لازم دارد توي اين مملكت نميشود دو سال از جيب خورد و سيستم رو طوري طراحي كردند كه سريعا حسابهاتو خالي ميكنن

٤- خانواده: يكي از علل مهم هم دوري از خانواده هست كه ديگه توضيحي لازم نداره

نتيجه : پولي كه در ايران توليد شده بود براي داشتن زندگي بهتر بود كه اينجا براي زندگي استاندارد آخر دنيا هست پس خرج شدنش براي رسيدن به اين استاندارد صحيح به نظر ميرسد. شغل در ايران هم اگر فقط از يك شهر به شهر ديگر برويم همين مشكل را خواهيد داشت چه برسد از ايران به آمريكا پس با حوصله و صبر و اسقامت ميشود شغل مورد قبول گرفت. تحصيل هم در آمريكا روي چارچوبي هست كه براي ماهايي كه گرين كارت داريم خيلي شرايط مساعدتري نسبت به بقيه فراهم هست مثلا ما احتياج به تافل نداريم و يا شهريه هامون بسيار كمتر حساب ميشه و البته اسكولارشيپ هم به راحتي دريافت ميكنيم
شرايط بسيار سختي را همگي تجربه ميكنيم ولي مسيله اين هست كه از اين فرصت اصلا نميشود چشم پوشي كرد فردا كه بچه هايمان بزرگ شد در بهترين دانشگاههي دنيا هستند فردا ما ميتوانيم آزادانه به هر جاي دنيا برويم و ديگر مجبور نيستيم در مقابل سفارت امارات در صف نوبت ويزا بايستيم فردا ميتوانيم خانواده هايمان را و فرزندانشان را به اين مملكت بياوريم فردا در بيماريها يمان در بهترين مراكز درماني دنيا درمان ميشويم و هزار تا چيز ديگه
كدام يك از اينهايي كه شمردم را براي آينده مان در ايران ميبينيد؟
به نظر من بياييد با انرژي دادن به همديگر در اين راه سخت كمك هم باشيم و مثل داستان سي مرغ عطار نيشابوري جلو برويم تا به سيمرغ برسيم
مخلص همه دوستان هم هستم
کیس نامبر: 2012as2xxxx
کنسولگری:انکارا
مصاحبه: فبريوري ٢٠١٢
کلیرنس: مارچ ٢٠١٢
دريافت ويزا: آپريل ٢٠١٢
تاریخ ورود به آمريكا: جون ٢٠١٢
تعداد افراد در این کیس نامبر: 3 نفر
پاسخ
(2012-09-15 ساعت 10:21)laili نوشته:  رویا جان نمیخوام بگم همه ولی 90 درصد آدمها مثل تو میشن ..منم همیشه فکر میکردم کسائی که با ازدواج میان وضعشون خیلی خوبه ..بدون هیچ زحمتی وارد یه زندگی حاضر و آماده میشن و همسرشون هم که سالها اینجا زندگی کرده و به همه ی چم و خم زندگی وارده بارشون و به دوش میکشه و نباید نگران چیزی باشن تا اینکه با دو تا از دوستام که حدود 20 سالی میشه اینجان و از طریق ازدواج اومدن حرف زدم و بهم گفتن که اصلا همچین چیزی نیست ..اونها معتقد بودن که ازدواج با یه آدم غریبه به تنهائی میتونه خیلی سخت باشه حالا زمانی که این سختی در کنار مهاجرت که خودش یه مرحله ی سخت از زندگیه قرار بگیره گاهی طاقت فرساست ..دوستهای منم مثل تو عقیده داشتن که تو اون زمان بدترین احساس ها رو داشتن و احساس میکردن مثل یه آدم عقب افتاده و کور هستند که همسرشون باید دست اونها رو بگیره و بهشون راه و چاه نشون بده و از این حالت رنج میبردن ..
با sib 24 موافقم ..سرت و گرم کن .درس بخون ..کار پیدا کن ..دوست های مثبت و مخصوصا آمریکائی پیدا کن مطمئنا روحیه ات عوض میشه ..حتی شده بری تو کلیسا ها و یا مراکز سالمندان مجانی و داوطلبانه کار کنی این کار رو بکن ..همین که احساس کنی مفیدی کلی حالت خوب میشه ..
روزها و ماههای اول یه کمی سخته نذار این سختیها از پا درت بیاره ..نذار به ناراحتی و غصه خوردن عادت کنی ..این راهیه که اومدی و هیچ کاری هم براش نمیتونی بکنی پس سعی کن ازش بهترین استفاده رو بکنی ..تا laguna hills که اومدی دو تا چهار راه بالاتر بیا mission Viejo پیش خودم با هم میریم بیرون یه قهوه میخوریم یه کم گپ میزنیم بهت قول میدم به یه سال نکشیده نظرت عوض میشه Smile
پاسخ
تشکر کنندگان: *ROYA* ، laili ، tamanna ، maaref ، الهه سابق
(2012-09-15 ساعت 10:21)laili نوشته:  رویا جان نمیخوام بگم همه ولی 90 درصد آدمها مثل تو میشن ..منم همیشه فکر میکردم کسائی که با ازدواج میان وضعشون خیلی خوبه ..بدون هیچ زحمتی وارد یه زندگی حاضر و آماده میشن و همسرشون هم که سالها اینجا زندگی کرده و به همه ی چم و خم زندگی وارده بارشون و به دوش میکشه و نباید نگران چیزی باشن تا اینکه با دو تا از دوستام که حدود 20 سالی میشه اینجان و از طریق ازدواج اومدن حرف زدم و بهم گفتن که اصلا همچین چیزی نیست ..اونها معتقد بودن که ازدواج با یه آدم غریبه به تنهائی میتونه خیلی سخت باشه حالا زمانی که این سختی در کنار مهاجرت که خودش یه مرحله ی سخت از زندگیه قرار بگیره گاهی طاقت فرساست ..دوستهای منم مثل تو عقیده داشتن که تو اون زمان بدترین احساس ها رو داشتن و احساس میکردن مثل یه آدم عقب افتاده و کور هستند که همسرشون باید دست اونها رو بگیره و بهشون راه و چاه نشون بده و از این حالت رنج میبردن ..
با sib 24 موافقم ..سرت و گرم کن .درس بخون ..کار پیدا کن ..دوست های مثبت و مخصوصا آمریکائی پیدا کن مطمئنا روحیه ات عوض میشه ..حتی شده بری تو کلیسا ها و یا مراکز سالمندان مجانی و داوطلبانه کار کنی این کار رو بکن ..همین که احساس کنی مفیدی کلی حالت خوب میشه ..
روزها و ماههای اول یه کمی سخته نذار این سختیها از پا درت بیاره ..نذار به ناراحتی و غصه خوردن عادت کنی ..این راهیه که اومدی و هیچ کاری هم براش نمیتونی بکنی پس سعی کن ازش بهترین استفاده رو بکنی ..تا laguna hills که اومدی دو تا چهار راه بالاتر بیا mission Viejo پیش خودم با هم میریم بیرون یه قهوه میخوریم یه کم گپ میزنیم بهت قول میدم به یه سال نکشیده نظرت عوض میشه Smile

لیلی جون، دوست من چه زیبا و چه ساده حقیقت رو نوشتی‌. خوشحالم که درد منو لمس میکنی‌ ، چون سابقه برخورد با دو نفر شبیه منو داشتی. راستش خیلی‌ ساخته، خود ازدواج یک تحول بزرگ هست و پر استرس، مهاجرت هم که دیگه نگو. حالا فکر کنید که چه اندازه یک عدم باید قوی و محکم و با اعتماد به نفس باشه که هر دوی اینها را با هم تحمل کنه و به مشکل نخوره. میگم که من همیشه فکر می‌کردم فقط من اینطوری هستم، چه صبح‌ها که با سر درد از خواب بیدار شدم، یک هفته‌ای معده دارد شدید داشتم، چند روزی احساس تهوع  داشتم، یه روزایی گریه می‌کردم بی‌ اینکه بخوام!خیلی‌ داغون بودم تا اینکه برخورد کردم با مهاجرهای دیگه و دیدم انگار این حالت‌ها نرماله و همه یه جور نشونهیی رو دارن. سیب نوشته بود که تنها اومده و اوضاع ما که اومدیم پیش نامزد یا همسرمون بهتره اما بر عکس اونهایی که مجرّد میان خیلی‌ بهتر از ما هستن، یکی‌ اینکه فقط مشکل اداپته کردن خودشون با محیط رو دارن و فرهنگ، ساده بگم که فقط مشکل مهاجرت و شوک اونو دارن، اما دیگه مشکله شوک ازدواج، دلهره اینکه آیا نمزدیشون تبدیل به ازدواج می‌شه یا نه؟و شوک بعضی‌ رفتارهای طرف مقابل رو ندران. از طرفی‌ هم از نظر فرهنگ ایرانی‌ خیلی‌ در برگشت به ایران آزادتر و راحت تر هستن، اما مایی که با ازدواج و نامزدی اومدیم، یه شوک دیگه هم اینجا و موقع برگشت داریم به اسم طلاق! پس اوضاع کسی‌ که مجردی میاد از ما بهتر هست، ما شاید فقط یه سقف از اول داریم که اون هم باید برای زیرش موندن بجنگیم و حتا گاهی وقتا منّتی هم سرمون باشه! این تنها برتری موقت ما هست به مجردها ، چون به هر حل تا حالا کسی‌ رو ندیدیم که شعبها بدون سقف مونده باشه ! 

دوست عزیزم، من خیلی‌ میم لاگونا هیلز و جالبه که چند تا دوست خوبی‌ که دارم همه اونجا هستند و در کالج سدل بک . میشن ویهما هم اومدم، وووو خیلی‌ و حتما این دفعه به دیدنتون میام، بد نیست این الهه بخت و اقبال رو از نزدیک ببینین! 
پاسخ
تشکر کنندگان: laili ، maaref ، الهه سابق ، 3pideh ، frozen mind
به نظر من نمیتوان با قاطعیت گفت که مهاجرت برای کسی که مجرد است آسانتر است یا برای کسی که با خانواده مهاجرت میکند و یا کسی که با کیس ازدواج به دیار غربت آمده.
کسی که مجرد میرود همه کارهایش را خودش باید انجام دهد. به تمام مشکلات زندگی باید فکر کند: پول، زبان، کار، بیمه، رفت و آمد، خرید، پخت و پز، اجاره محل سکونت و ... اینها خیلی سخت است. اما از طرف دیگر سر آدم را به خود گرم میکند و کمتر میگذارد فکر تنهایی و غربتی که هر روز به سراغش میاید، ماندگار شود. کسی که با کیس ازدواج میاید یا با خانواده و این مشکلات را ندارد و یا قرار نیست به آنها فکر کند و پیگیرشان باشد، وقت زیادی برای فکر کردن و عذاب کشیدن دارد. شاید کسی که با کیس ازدواج میاید یا با خانواده میاید و خانه‌دار است تنهاتر است از کسی که برای جنگیدن و حل مشکلاتش، با جامعه تعامل روزانه بیشتری دارد. به همین دلیل است که لیلی عزیز پیشنهاد کردند حتی اگر به کار نیازی نداری برو کار کن و حتی داوطلبانه (بدون دستمزد) کار کن.
مثلا من همیشه به این فکر میکنم که اگر تنها میرفتم میتوانستم یک استودیو را با یک همخانه شیر کنم و مبلغ قابل توجهی در اجاره منزل صرفه جویی کنم. یا برای خورد و خوراک و مخارج روزانه فقط برای یک نفر خرج کنم. از طرف دیگر کسی که با همسرش میاید، به قول دوستان کسی را دارد که غمخوار و همدرد او باشد و این از نظر روحی خیلی کمک میکند. همینطور اگر بتواند بیرون از خانه کار کند حتی از نظر مخارج کمک خوبی هم میتواند باشد.
شرایط متنوع دست به دست هم میدهند تا احساسات ما را در برابر شوک و مشکلات ناشی از مهاجرت تحت تأثیر قرار دهند. ما نمیتوانیم جلو عوارض مهاجرت را بگیریم. اما میتوانیم با غرق شدن در شور و حال زندگی احساساتمان را تا حد قابل توجهی در برابر حملات این "بیماری" ضد ضربه کنیم.
پاسخ
(2012-09-15 ساعت 12:38)*ROYA* نوشته:  دوست عزیزم، من خیلی‌ میم لاگونا هیلز و جالبه که چند تا دوست خوبی‌ که دارم همه اونجا هستند و در کالج سدل بک . میشن ویهما هم اومدم، وووو خیلی‌ و حتما این دفعه به دیدنتون میام، بد نیست این الهه بخت و اقبال رو از نزدیک ببینین! 

مطمئنم الهه ی بخت و اقبالی منتهی هنوز توی شوک دو تا تغییر بزرگی و هنوز فرصت نکردی از زندگیت لذت ببری ..کلا پیشنهاد میکنم با ایرونیهای غرغر و مریض احوال قطع رابطه کنی Smile به نظر من مهاجرای ایرونی ناراضی ترین مهاجرهان ..اونم شاید به این دلیل باشه که تحت هیچ شرایطی نمیخوان موقعیت خودشون و بپذیرن و همچنان خودشون رو محکم گره زدن به گذشته ..

سدل بک کالج گفتی و کردی کبابم Smile من کلا پاتوقم اونجاست ..هر چی کلاس ESL توی این کالج بوده رو من گرفتم تازه بعضی هاشون و چند بار ....دیگه کلی با استادا رفیق شدم کم مونده بعضی هاشون من و به فرزند خوندگی قبول کنن ..این ترم هم زحمت کشیدم واقعا یه کلاس تخصصی برداشتم که اولش جدا با ترس و لرز بود بعد که رفتم سر کلاس و استاد رو دیدم که یه خانم پروفسور خوشگل و خوش اخلاق بود و با افتخار از ازدواجهاش تعریف میکرد و اینکه با شوهرش مجموعا هفت تا بچه دارن !!! دیگه ترسم ریخت Smile
اگه نزدیک بودی به زور با خودم میبردمت کلاس ..اینجا نشستی هی داری غر میزنی و ناله میکنی خب معلومه هر روز کسل میشی .. عزیزم داری تو کشوری زندگی میکنی با یه عالمه آمریکائی سرخوش که دنیا رو آب ببره اینها رو خواب میبره ..بهترین کاری که میتونی بکنی اینه که ازشون یاد بگیری .اولش میدونم خیلی سخته ولی شروع کن ..زندگی کن ..به خودت ایمان داشته باش ..ما فقط یه بار به دنیا میائیم به خدا حیفه این یه بار رو با چه کنم چه کنم طی کنیم ...اونم جائی که همه ی درها نیمه بازه ..همت کن فقط یه هل کوچولو بده ..باور کن باز میشن ..زیادی پر چونگی کردم برم یه درسی به کمرم بزنم تا این ترم آبرو ریزی نکنم شماها بهم بخندین Smile
جهت تبلیغات در سایت با رایانامه ads@mohajersara.com تماس بگیرید.
پاسخ
اینجا هم یک سری بزنید، بد نیست. همه دل‌مرده نیستند!
http://namehaa.blogspot.com/
2012AS35xxx
مصاحبه در اوایل ماه می ۲۰۱۲ در فرانکفورت
ورود به آمریکا، اواخر ماه می همان سال Big Grin
۲۰ روز بعدش هم گرین کارت Wink
تجربه‌های من در اینجا و آنجا
کار هر بز نیست خرمن کوفتن ، گاو نر می‌خواهد و مرد کهن !
پاسخ
تشکر کنندگان: Danoosh ، *ROYA* ، امیر مهاجر
(2012-09-15 ساعت 13:17)laili نوشته:  
(2012-09-15 ساعت 12:38)*ROYA* نوشته:  دوست عزیزم، من خیلی‌ میم لاگونا هیلز و جالبه که چند تا دوست خوبی‌ که دارم همه اونجا هستند و در کالج سدل بک . میشن ویهما هم اومدم، وووو خیلی‌ و حتما این دفعه به دیدنتون میام، بد نیست این الهه بخت و اقبال رو از نزدیک ببینین! 

مطمئنم الهه ی بخت و اقبالی منتهی هنوز توی شوک دو تا تغییر بزرگی و هنوز فرصت نکردی از زندگیت لذت ببری ..کلا پیشنهاد میکنم با ایرونیهای غرغر و مریض احوال قطع رابطه کنی Smile به نظر من مهاجرای ایرونی ناراضی ترین مهاجرهان ..اونم شاید به این دلیل باشه که تحت هیچ شرایطی نمیخوان موقعیت خودشون و بپذیرن و همچنان خودشون رو محکم گره زدن به گذشته ..

سدل بک کالج گفتی و کردی کبابم Smile من کلا پاتوقم اونجاست ..هر چی کلاس ESL توی این کالج بوده رو من گرفتم تازه بعضی هاشون و چند بار ....دیگه کلی با استادا رفیق شدم کم مونده بعضی هاشون من و به فرزند خوندگی قبول کنن ..این ترم هم زحمت کشیدم واقعا یه کلاس تخصصی برداشتم که اولش جدا با ترس و لرز بود بعد که رفتم سر کلاس و استاد رو دیدم که یه خانم پروفسور خوشگل و خوش اخلاق بود و با افتخار از ازدواجهاش تعریف میکرد و اینکه با شوهرش مجموعا هفت تا بچه دارن !!! دیگه ترسم ریخت Smile
اگه نزدیک بودی به زور با خودم میبردمت کلاس ..اینجا نشستی هی داری غر میزنی و ناله میکنی خب معلومه هر روز کسل میشی .. عزیزم داری تو کشوری زندگی میکنی با یه عالمه آمریکائی سرخوش که دنیا رو آب ببره اینها رو خواب میبره ..بهترین کاری که میتونی بکنی اینه که ازشون یاد بگیری .اولش میدونم خیلی سخته ولی شروع کن ..زندگی کن ..به خودت ایمان داشته باش ..ما فقط یه بار به دنیا میائیم به خدا حیفه این یه بار رو با چه کنم چه کنم طی کنیم ...اونم جائی که همه ی درها نیمه بازه ..همت کن فقط یه هل کوچولو بده ..باور کن باز میشن ..زیادی پر چونگی کردم برم یه درسی به کمرم بزنم تا این ترم آبرو ریزی نکنم شماها بهم بخندین Smile
منم دارم کلاسای ESL ,saddleback کالج و میرم.
خوش به حالت که یکی بر داشتی من 4 تا بر داشتم و عین 5 روز و می رم کلاس SadSadSad:واسم دعا کن !
پاسخ
تشکر کنندگان: 3pideh ، *ROYA*
با تشکر از یکی از دوستان بسیار محترمم/ خانم رز نویسنده ی وبلاگ نیمه ی پنهان/ اجازه میخوام بازنویسی شده ی مقاله ی ایشون رو جهت استفاده ی شما دوستان ارائه کنم. پیشنهاد می کنم کمی حوصله کنید و برای مطالعه ی اون وقت بذارید. امیدوارم که مفید واقع بشه:

مدتیه که با خوندن بعضی وبلاگها و دستنوشته های مهاجرین؛ به این نتیجه رسیدم که از واژه ی «هومسیک» شدن یا همون «هومسیک نس» زیاد استفاده می کنند؛ درحالیکه این مشکل عمومی رو کمتر میشناسند یا با احساس «نوستالژی» به اشتباه می گیرند.

هومیسک شدن مشکلیه که در اثر جدایی واقعی یا پیش بینی جدایی از ... محیط آشنای خونه و یا اشیا و اشخاص و دوستان به وجود میاد و فرد فقط احساس «اندوه» می کنه در حالیکه «نوستالژی» حسیه که فرد با فکر کردن به چیزی که در گذشته داشته، همزمان حالت اندوه و حزن، «لذت» هم میبره و یه جورایی طعم شیرین خاطرات گذشته رو زیر دندان تخیلش مز مزه می کنه.

در زمینه ی هومسیک یا دچار بیماری «غم غربت» شدن چند نکته رو باید در نظر داشت:
یک: تشخیصش آسون نیست و نمیشه با اولین نشونه ها اینطور قضاوت کرد که فرد دچار غم غربت شده.
دو: کمتر کسیه که به این ناراحتی روحی ایمن باشه و تقریبن همه ی افرادی که به شکل دائم یا موقت محل زندگی اولیه شون رو ترک کردند مبتلا میشند.
سه: روند پشت سرگذاشتن این ناراحتی یک امر طبیعیه ولی درجات ابتلای به اون متفاوته.
چهار: برای بیان علت بوجود آمدن این ناراحتی تئوریهای گوناگونی وجود داره که از مهمترینش «عدم قطعیت و بی ثباتی فکر» نسبت به محیط جدیده. به این معنی که ذهن انسان بخاطر عدم «کنترل» و نداشتن «قدرت پیش بینی کافی» نسبت به محیط جدید، سازگاری و آرامشش کم و زیاد میشه و همین باعث ایجاد این ناراحتی میشه. شاید شنیده باشید که «مهاجرت مثل هندونه ی دربسته» میمونه که همین نگرانی از آینده و اینکه آیا تصمیم به مهاجرت کاری درسته و یا نه؟ و نیز چون قدرت پیش بینی و کنترل افراد به این مورد زیاد نیست؛ سبب میشه که این ناراحتی اوج پیدا کنه.
پنج: این ناراحتی در بعضی ها ممکنه حتی از قبل از مهاجرت شروع بشه. در حالیکه در عده ای تا یکسال پس از مهاجرت هم هیچ مشکلی پیش نیاد. بنابراین همیشه باید نسبت به علائم اون هشیار بود.

مراحل احتمالی ناراحتی «غم غربت» یا هومسیک شدن:
یک: هجوم فشار احساس خداحافظی با عزیزان و اشیای مورد علاقه.
دو:ایجاد سوالهای اساسی در ذهن مثل اینکه: آیا کار درستی کردم؟ من کی ام؟ اینجا چیکار می کنم؟ چی میخوام؟ و... که نقطه اوج ناراحتی «غم غربت» و احساس عدم کنترل و بی ثباتی ذهن نسبت به اطراف در این مرحله ایجاد میشه.
سه: زنده شدن کورسوی امید در فرد و آروم آروم لذت بردن از محیط جدید و شکوفا شدن شایستگی های فرد.

عواملی که در ایجاد ناراحتی «غم غربت» و هومسیک شدن نقش دارند:
یک:فرهنگ. بخصوص فرهنگهای خانواده های گسترده ی ما شرقی ها که افراد زیادی از دایی و عمو و عمه گرفته تا اقوام دور و نزدیک و دوستان و حتی همسایه ها نقش زیادی در زندگی اجتماعی همدیگه دارند.
دو: سن افراده که در این مورد باید به بچه ها بیشتر توجه نشون داد که ای بسا دچار دلتنگی و این ناراحتی شده باشند ولی بخاطر دامنه ی کم واژه هاشون نتونند مشکل احساسی شون رو خوب باز کنند و به شکلهای گوناگون ناراحتی جسمی مثل تهوع و دلپیچه و غیره خودش رو نشون بده. اینجاست که باید فرزندان رو در جریان همه ی مراحل مهاجرت گذاشت و از اونها ابراز نظر خواست؛ تا آماده تر باشند.
سه:شدت پایبندی به روتین و عادات و آداب زندگی. منظور ... آدمهای کم انعطاف به تغییرات در زندگی عادی شون، در معرض ابتلای بیشتری به این نوع ناراحتی ها و بیماریها هستند.


علائم این ناراحتی به چند دسته ی کلی «فیزیکی»، «شناختی» و «عاطفی» تقسیم میشند.
علائم فیزیکی: سردرد، تهوع، دردهای عضلانی و مفاصل، بیقراری و یا برعکس بی حالی و کندی حرکات و از همه مهمتر اختلال در تغذیه(بی اشتهایی یا برعکس پرخوری) و اختلال در خواب به شکل بی خوابی افراطی یا پرخوابی.
علائم شناختی و عاطفی مثل افسردگی خفیف و بی علاقه گی به فعالیتها تا افسردگی شدیدی که نیاز به مراجعه به پزشک داره و ممکنه که از یک دلشوره و پریشانی بی منطق! شروع بشه و به موارد حادتری ختم بشه. که البته در این مورد افرادی که با دلیل موجهی از نظر خودشون مهاجرت نکردند شدت بیشتری داره.

سایر علائم:
دوری گزینی از اجتماع، ترسهای بی منطق مثل بیرون رفتن از خانه و یا مکانهای سربسته، احساس وحشت مرگ و تپش قلب و تنگی نفس، احساس اندوه و حزن، آه کشیدنهای بی اختیار، گریه های بی علت، اشتغال بیش از حد ذهن به خاطرات خانه ی اولیه، بی انگیزگی و غیره.

درمان:
بهترین و موثرترین راه درمان، برگشت به خانه است. فقط توجه شود که اگر فرد همچنان دچار چنین علائمی بود، دچار افسردگی شده است تا «غم غربت» و هومسیک شدن. منتهای کلام کسانی که اطلاعات خودشون رو بالاتر میبرند به نوعی می توانند راه پیشگیری این ناراحتی رو تمرین کنند. بهترین راه اینه که از قبل از مهاجرت، بطور ذهنی و حتی واقعی خودشون و خانواده شون رو با کمتر کردن ارتباطات با دیگران آماده ی مهاجرت کنند. که البته در این زمینه تصویرسازی ذهنی و تجسم خلاق کمک موثری خواهد بود. با اینحال راههای موثر در این راه عبارتند از:

مثبت اندیشی، ارتباط با خانه ی قبلی از طریق تلفن و نامه و اینترنت، شروع یک فعالیت جدی در کشور مقصد به گونه ای که وظیفه ای رو متقبل بشید و بقول معروف سرخودتون رو با این مسولیت بند کنید. حتی اگه شغلی هم ندارید تا برنامه ای به زندگیتون بده با مشارکت در امور خیریه و داوطلبانه و کمک در مدارس و مساجد و کلیساها شروع کنید، شنیدن یک موسیقی خوشایند در هر صبح و شب، ورزش، ورزش، ورزش و رقص، ایجاد ارتباطات جدید با دیگران، کشف محیط جدید و لذت بردن از وقت و انرژی که برای شناخت ویژگیها و دیدنی های محیط جدید میذارید، بستن فکرهای افراطی که به خونه ی اولیه به ذهن میرسه و فکر کردن به چیزهای جدید، آوردن یک یا چند وسیله ی خاطره انگیز و مورد علاقه از خونه ی اولیه، ایجاد یک فضای خلوت دلخواستنی در گوشه ای از خونه ی جدید و احساس راحتی داشتن و لذت بردن از اونجا، صحبت کردن با یک فرد مورد اطمینان در باره ی احساساتتون و یا نوشتن و تخلیه کردن روانی درون خودتون و...

آخرین نکته:
ما انسانها به طور طبیعی باید برای چیزهایی که از دست میدیم یک دوره ی «عزاداری» رو طی کنیم. بیشتر مواقع این عزاداریها شامل نق زدن و بهانه گرفتن و درد دل و گریه کردنه و در بعضی مواقع هم بصورت درونی و روانیه. مهم همینه که بدونیم این عزاداری به سازگاری بعدی ما خیلی کمک میکنه و یک موردی به ظاهر بد با احساسات بده که نتیجه ی خیلی مثبتی رو داره. پس با پذیرفتن احساسات بد و منفی خودتون سعی نکنید اون رو انکار کنید ولی همزمان امیدتون رو نیز بالا ببرید و مطمئن باشید که:

«گذشت زمان، بهترین مرهم برای همه ی دردها و ناراحتی هاست». نه منو شما اولین مهاجرات غربت کشیده ایم و نه آخرینها. همانگونه که دیگران موفق شدند راه موفقیت خودشون رو بیابند؛ شما نیز نیاز به زمان دارید و با گذشت زمان همه چیز رو به بهبودی بیشتر دارد. فقط فراموش نکنید که با پناه بردن به مشروب یا س.ک.س یا مواد مخدر، فقط صورت مسئله رو برای مدت کوتاهی پاک کرده اید که نتایج مخرب تری رو بدنبال داره. مهاجرت رقم زدن سرنوشت و بازنویسی تقدیر به دست خودمونه و هرکجا که دلخوشه، آدمی خوشه. با درون نگری بیشتر و ایجاد احساس اعتماد به نفس به خودتون و رضایت مندی از اونچه که از خوب و بد دارید و هستید؛ این آرامش و دلخوشی رو بصورت درونی به خود و خانواده تون هدیه کنید. موفق و شادمان باشید.
-
دوستان گرامی، برای خواندن نوشته های بیشتری از اینجانب، میتوانید با کلیک کردن در«اینجــا- از دیار نجف آباد تا آمریکای جهانخوار»به وبلاگ شخصی ام تشریف بیاورند تا بیشتر درخدمتتان باشم..... موفق و پیروز باشید. ارادتمند حمید
پاسخ
تشکر کنندگان: MPU ، masih sh ، frozen mind ، الهه سابق ، peimaneh ، maryamkambiz
هجوم فشار احساس خداحافظی با عزیزان و اشیای مورد علاقه.
ایجاد سوالهای اساسی در ذهن مثل اینکه: آیا کار درستی کردم؟ من کی ام؟ اینجا چیکار می کنم؟ چی میخوام؟ نقطه اوج ناراحتی «غم غربت» و احساس عدم کنترل و بی ثباتی ذهن نسبت به اطراف .
علائم فیزیکی: دردهای عضلانی و مفاصل، بیقراری و یا برعکس بی حالی و کندی حرکات و از همه مهمتر اختلال در تغذیه(بی اشتهایی) و اختلال در خواب به شکل بی خوابی افراطی .
علائم شناختی و عاطفی مثل افسردگی خفیف و بی علاقه گی به فعالیتها
[احساس مرگ و تپش قلب و تنگی نفس، احساس اندوه و حزن، آه کشیدنهای بی اختیار، گریه های بی علت، ، بی انگیزگی و غیره.

man hamey in halatha ra daram . vali nabayad va nemitonam bargardam
SadSadSadSadSadSadSad
پاسخ
تشکر کنندگان: indmehdi ، الهه سابق ، nahid.t ، *ROYA* ، shahin 93 ، omino
چه وحشتناک Sad
ویزا ازدواجی/اقدام اول ژانویه 2012/ اپروو: اول جون/گرفتن کیس نامبر آخر جولای/تکمیل مدارک در NVC: سوم ژانویه 2013/مصاحبه: آخر اپریل 2013/ویزا یکضرب از ابوظبی
پاسخ
تشکر کنندگان:




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان