کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
کافه نادري در ینگه دنیا
سلام مهاجر سرایها !
برای من مهمه فقط از کار و خونه و ... تو آمریکا ندونم ...یه سری چیزای دیگه هم مهمه !
من این تاپیک رو باز میکنم که اگه رفتیم ینگه دنیا از یانکی ها یه اطلا عات عمومی بدونیم .
اینجا آزاده هر اطلا عاتی درباره ی ادبیات و نویسندگان و کلا کتاب آمریکا دارید قرار بدید!
اگه کلا دیدم ربطی نداره حذف می کنمBig Grin
با همینگوی شروع میکنم...پیرمر و دریاش منو دیوونه کرد!

بیوگرافی ارنست همینگ وی Ernest Hemingway

ارنست همینگوی Ernest Hemingway نویسنده رئالیست و بزرگترین رمان نویس آمریکایی در ۲۱ جولای ۱۸۹۹ در «اوک پارک » (۱) (حومه شیکاگو ) از توابع ایالات « ایلی نویز » (۲) به دنیا آمد و در دوم جولای ۱۹۶۱ در «Ketchum » واقع در ایالت « آیداهو » (۳) خودکشی با اسلحه شکاری اش.

با مرگ او درخشان ترین چهره ی ادبیات قرن بیستم آمریکا ناپدید گردید. پدرش دکتر «کلارنس همینگوی» مردی سرشناس و قابل احترام بود و علاوه بر پزشکی به شکار و ماهیگیری نیز علاقه داشت. دکتر کلارنس همسری داشت پرهیزگار و با ایمان که انجیل می خواند و با اهل کلیسا محشور بود و از او صاحب شش فرزند بود. دومین فرزند این پزشک «ارنست» نامیده می شد. چون پدر و مادرش با هم توافق و تجانس اخلاقی نداشتند ، ارنست از این حیث دچار زحمت و اِشکال بود. مادر به فرزند خود توصیه می کرد که سرود مذهبی یاد بگیرد، اما پدرش چوب و تور ماهیگیری به او می داد که تمرین ماهیگیری کند. در ده سالگی پدرش او را با تفنگ و شکار آشنا ساخت. در دبستان همینگوی احساس کرد که ذهنش برای ادبیات مستعد است و شروع به نوشتن مقالات ادبی، داستان و روزنامه ای که خود شاگردان اداره می کردند، نمود. رفقای وی سبک انشای روان او را می ستودند؛ با وجود این عملاً علاقه و محبتی به او نشان نمی دادند، گویی در نظر آنها برتری و امتیاز گناهی نابخشودنی بود. ارنست به ورزش خیلی علاقه نشان می داد و به قدری در این کار بی باک بود که یکبار دماغش شکست و بار دیگر چشمش آسیب دید! تنفر از خانواده و دبستان هم موجب شد که وی هر دو را ترک گوید. او دوبار گریخت، بار دوم غیبت او چندین ماه طول کشید؛ می گفتند او در به در شده و به شداید و سختی های زندگی تن در داده و تجربیاتی اندوخته است. او گاهی در مزرعه کارگری می کرد، زمانی به ظرف شویی در رستوران ها می پرداخت و مدتی نیز به طور پنهانی به وسیله قطارهای حامل کالای تجارتی از نقطه ای به نقطه ی دیگر سفر می کرد.بالاخره وی تحصیلات متوسطه ی خود را در مدرسه عالی اوک پارک به اتمام رسانید. او با خانواده ی خود تعطیلات تابستانی را در میان جنگلی نزدیک میشیگان که به نزهت و خرمی معروف است، می گذرانید. در آنجا ارنست کوچک لذت شکار و ماهیگیری را دریافت. در سومین سالگرد تولدش، پدرش برای نخستین بار او را به ماهیگیری برد. این گردش، فوق العاده از کار درآمد. اما تابستان هایی که در میشیگان سپری می کردند، به همینگوی چیزی بیش از عشق مادام العمر به مزارع و جویبارها داد. او از میان خاطرات این ایام، محل ها و شخصیت های بعضی از بهترین داستان هایش را بیرون می کشید. همینگوی مناظر آن جنگل ها را در داستان های اولیه خود که در پاریس منتشر می نمود منعکس ساخته است. این نویسنده نیز مانند بسیاری از معاصران خود تحصیلاتی عالی و دانشگاهی نداشت. وقتی در سال ۱۹۱۷ آمریکا هم درگیر جنگ جهانی بزرگ شد، همینگوی با سری پر شور خود را سرباز داوطلب معرفی نمود ولی به خاطر معیوب بودن چشم، ورقه معافی به دستش دادند. در همان اوان با مدیر روزنامه «کانزاس سیتی استار» که در «میدل وست» منتشر می شد آشنا شد و مدت دو ماه رپورتاژهایی برای روزنامه مزبور تهیه می کرد. بعدها نیز رانندگی آمبولانس صلیب سرخ را به عهده گرفت و به جبهه جنگ ایتالیا رهسپار گردید. در زمان جنگ، یک روز که با آمبولانس خود به کمک مجروحین می شتافت زخمی شد، جراحتش وخیم و خطرناک بود و بر اثر آن به وی مدال جنگی ایتالیا دادند و همچنین از دولت متبوع خود مدال نقره ای دریافت داشت. اثر زخم و جراحات این جنگ بعدها در ساق پایش تا مدتها باقی ماند. همینگوی به «شیگاگو»(۴) برگشت و با نویسندگان بزرگی مانند «شروود آندرسون»(۵) و همچنین «جان دوس پاسوس» (۶) آشنا شد. در این موقع دختر جوان و روزنامه نویسی به نام «هدلی ریچاردسون» (۷) علاقه و توجهش را به خود جلب کرد و در نتیجه با هم ازدواج کردند. در سپتامبر ۱۹۲۱ زن و شوهر جوان به صورت دو خبرنگار عازم میدان جنگ یونان و ترکیه شدند. با وجودی که همینگوی از جنگ سابق خاطرات تلخی داشت و دوبار هم زخمی شده بود، میدان جدید نبرد را با آغوش باز استقبال کرد. جنگ ترک و یونان نیز به نفع ترک ها و «کمال آتاتورک» پایان یافت و همینگوی از آنجا به پاریس رفت. در پاریس برحسب توصیه «آندرسون» با «گرترود استن» (۸) نویسنده آمریکایی که در فرانسه موطن اختیار نموده بود، آشنا شد و در مکتب ادبی او به پرورش استعداد نویسندگی خود پرداخت و شروع به نوشتن سرگذشت های کوچک و ساده ای کرد. گرترود استن مردی چاق، جدی و بی گذشت بود با این وصف بین او و همینگوی خیلی زودی علایق و روابطی برقرار گردید و هر دو از معاشرت همدیگر لذت می بردند. همینگوی در پاریس علاوه بر گرترود استن با «پیکاسو» و «سزان» نیز آشنایی یافت. آنها از خواندن نوشته های سلیس، روشن، بی ابهام و در عین حال عامیانه و ساده ی همینگوی که مانند آب صاف و زلال بود استفاده می بردند. نخستین آثار و داستانهای همینگوی سر و صدای زیادی ایجاد کرده بود. آن موقع هدلی همسر همینگوی باردار بود و چون از این طرز شهرت خوشش نمی آمد، روزی با اطلاع شوهرش پاریس را به قصد شیکاگو ترک کرد تا کودکش در دیار خودش متولد شد. در مدتی که هدلی در آمریکا وضع حمل کرد و به پاریس بازگشت، همینگوی چند سرگذشت و نوول تازه به وجود آورد. این نوول ها و داستان ها مانند میخ محکم و سخت بود.

یکی از آنها موسوم به «پنجاه هزار دلار» بود که در آن ماجرای زندگی مرد ورزشکار و مشت زنی تصویر گردیده بود. اسم نوول دیگر وی، «هفته نامه آتلانتیک» (۹) بود که پس از داستان قبلی به وجود آمده و به چاپ رسیده بود و مجله ی پرتیراژی آن را به صورت پاورقی منتشر ساخت. هر کس نوول اخیر را می خواند به چیره دستی و مهارت همینگوی در ادبیات و روان نویسی او پی می برد . خوشبختانه همین نوول بیست صفحه ای اسم نویسنده را بر سر زبان ها انداخت و مشهورش ساخت. انتشار نوول «هفته نامه آتلانتیک» سبب شد که خیلی از روزنامه ها و مجلات از او تقاضای داستان و پاورقی جدید نمایند. وقتی که آنها خواستند با وی قرار داد ببندند، وی رد کرد. نه اینکه از پول و اجرت نویسندگی بدش می آمد ، بلکه اصلاً او فکر نمی کرد که باید آثار قلمی را فروخت. زیرا می گفت: «نویسنده آزاد و سرخود بودن، ارزشش برای من بیش از اینهاست، آنچه آرزوی من است خوب چیز نوشتن است.... با قناعت زندگی می کنم و در عوض هر چه دلم بخواهد چیز می نویسم.» همینگوی در موقع توقفش در پاریس به قدری در غذا قانع بود که یک ظرف سیب زمینی پخته برای هر وعده غذای او فقط پنج فرانک تمام می شد! وی در آثارش فقط از افکار و عقیده خود پیروی می نمود و می دانست اگر بنا شود پای دستمزد به میان آید باید از سلیقه ی شخصی عدول کرد. قطعات گوناگون شعر او در سال ۱۹۲۳ در مجله «شاعری Poetry» چاپ شد و در همین سال همینگوی در شهر «دیژون» (۱۰) فرانسه کتاب کوچکی به نام «سه سرگذشت و ده قطعه شعر» نوشت و به چاپ رسانید.



در سال ۱۹۲۴ کتاب «در زمان ما» را در پاریس انتشار داد که بار دیگر با ملحقات و اضافاتی آن را در آمریکا به چاپ رسانید و نوول های کوتاه و ساده ای را در بین فصول کتاب سابق جای داد. در سال ۱۹۲۷ وی کتاب «مردان بدون زنان» را منتشر کرد. انتشار این کتاب همینگوی را تا مقام یک نویسنده استاد بالا برد و وی را مظهر مکتب خاص داستان نویسی مترقی قرار داد. در همین سال (۱۹۲۷) هدلی - همسرش - با وجودی که با عشق قدم به میدان زناشوئی گذشته بود پیوند و علاقه خود را از او گسست.همینگوی در این باب گفته بود: «هرکس در زنان بزرگواری و وفا بجوید، احمق است.» نویسنده جوان علیرغم این بی وفایی، به زودی با زن دیگری به نام «پولین» پیمان زناشویی بست. پولین، زنی زیبا و دوست داشتنی بود و ریاست گروه نویسندگان روزنامه «وگ» (۱۱) را به عهده داشت. آثار و نوشته های همینگوی با آنکه به حد اعلای شهرت می رسید با پیروزی مالی توأم نبود، ولی وقتی کتاب «بیوگرافی نویسندگان آمریکایی مقیم پاریس» را انتشار داد درهای موفقیت به رویش گشوده شد. این نخستین بار بود که همینگوی می فهمید موفقیت در نویسندگی چه طعمی دارد. همه کسانی - اعم از آمریکایی، انگلیسی و فرانسوی - که این کتاب را خوانده اند، توانایی و قدرت قلم او را ستوده اند و عقیده دارند که در آن تازگی و ابتکار وجود دارد. به دنبال انتشار این کتاب، کتاب دیگری موسوم به «آدم کشها» به منزله ی شاهکاری به عشاق علم و ادب عرضه گردید. در سال ۱۹۲۸ وی اروپا را به قصد اقامت در سواحل اقیانوس ترک کرد. شهر «کی وست» (۱۲) فلوریدا مقدمش را گرامی شمرد. مردم او را با شکم گوشتالو و برآمده و ریش انبوه و یک لقب پاپا در آن شهر دیدند.

ثمره نخستین ازدواج همینگوی پسری بود به نام «جان». «پولین» زن دومش نیز دو پسر برای او آورد، یکی «پاتریک» در سال ۱۹۲۹ و دیگری «گرگوری» در سال ۱۹۳۲.در ۱۹۲۹ وی کتاب «وداع با اسلحه» را منتشر کرد که در آن به جنگهای ایتالیا اشاره نموده است. همینگوی در سال ۱۹۳۲ کتاب «مرگ در بعدازظهر» را انتشار داد. این کتاب از آن نظر که نویسنده حالات و جزئیات مربوط به مرگ را با قلمی سحّـار و سبکی بسیار بدیع تشریح می کند در ادبیات آمریکا و در میان آثار خود او اهمیت فراوان دارد. در سال ۱۹۳۳ وی کتاب «برنده سهمی ندارد» را به رشته تحریر کشید. همینگوی شکارچی بسیار ماهری بود و اغلب برای شکار شیرو حیوانات خطرناک دیگر به سرزمین آفریقا سفر می کرد و تأثراتی را که در این شکارها پیدا کرده بود در کتاب «تپه های سبز آفریقا» منعکس نموده است. وی این کتاب را در سال ۱۹۳۶ منتشر کرد. در همین سال کتاب های «زندگی اهالی پاریس» و «کشتن برای اجتناب از کشته شدن» را نگاشت. درسال ۱۹۴۰ همسر دومش نیز با او قطع علاقه کرد. همینگوی در اواخر همین سال با خانمی رمان نویس به نام «مارتاژلورن» برای سومین دفعه ازدواج کرد. این دو نفر پس از عروسی به «چین» سفر کردند و مدتی هم در «کوبا» به سر بردند.

در سال ۱۹۳۷ وی کتاب «داشتن و نداشتن» را منتشر کرد که شهرتش افزوده گردید.در سال ۱۹۳۸ همینگوی مجموعه داستان های «ستون پنجم» را منتشر نمود. پس از آغاز جنگ های داخلی اسپانیا، وی با عده ای از روشنفکران آمریکا برآن شدند که با جمهوری طلبان اسپانیا همراهی نمایند. همینگوی پس از آن که دوبار در مراحل مختلف جنگ اسپانیا شرکت کرد در «کی وست» فلوریدا ساکن شد و به نوشتن آثار پرارزشی مانند ماجرای «هاری مورگان قاچاقچی» پرداخت. این کتاب خصیصه ی دیگری از ارنست همینگوی را که همان وجدان اجتماعی او است به خوبی آشکار می سازد، چنانکه همین خصیصه در یکی دیگر از شاهکارهای او به نام «ناقوس مرگ که را می زنند؟» اثری که اشتباهاً تحت عنوان «زنگها برای که به صدا در می آیند» ترجمه شده است، به نحو بسیار بارزتری تجلی کرد. کتاب اخیر راجع به جنگ های داخلی اسپانیا است که در سال ۱۹۴۰ منتشر شد و قهرمانش مردی به نام «روبرت جردن» یا خود همینگوی است. همینگوی در دوران جنگ دوم بین المللی رابط ارتش در انگلستان و فرانسه بود و مدتی به جز مقالاتی چند، چیزی منتشر نمی کرد، تا جایی که همشهریانش گمان می کردند که استعداد و قدرت نویسندگی هنرمند محبوبشان رو به زوال رفته است. پس از جنگ در هتل «ویز» اقامت کرد و شروع به نوشتن کتابی درباره دومین جنگ نمود ولی در اثر درد چشم آن را نیمه تمام گذاشت و در عوض به شکار پرداخت. او بعدها رمان کوتاهی که در آن شرح آخرین عشق خود را که مربوط به زن جوانی بود که به یک سرهنگ ترش و تلخ و ناراحت تعلق داشت، نوشت. «ماری ولش» چهارمین زن و یا آخرین همسر او نیز برای روزنامه ها مقاله می نوشت. همینگوی با این زن در «هاوانا» (۱۳) در منزلی به نام «فری ویژی» زندگی می کرد. او کوبا را دوست داشت و از سکوت و آرامش محیط آن جا لذت می برد. در «هاوانا» خیلی از اشخاص به دیدن او رفتند که در بین آنها ستارگان هالیوود و رجال درجه اول اسپانیا نیز بودند و نویسنده بزرگ با ریش سفید و قیافه مقدس از آنها پذیرایی می کرد. در سال ۱۹۵۰ رمان جدیدی از این نویسنده به نام «آن طرف رودخانه در میان درختان» منتشر شد. این کتاب داستان عشق بی تناسب یک افسر پنجاه ساله ی آمریکایی نسبت به یک دختر نوزده ساله ونیزی است. بالاخره در سال ۱۹۵۲ شاهکار جاودان خود را به نام «پیرمرد و دریا» به رشته تحریر کشید و به اوج شهرت و عظمت ادبی صعود کرد و آمریکایی ها دانستند که قدرت هنری نویسنده محبوبشان زوال نپذیرفته است. این اثر بی مانند در سال ۱۹۵۳ به دریافت جایزه «پولیتزر» و در سال ۱۹۵۴ به دریافت جایزه ادبی نوبل نائل گردید. ارنست همینگوی در سال ۱۹۶۱ در گذشت و با مرگش یکی از تابناک ترین چهره های ادبی آمریکا از میان رفت. او معمولاً ساعت پنج و نیم صبح سر از بالین خواب بر می داشت و شروع به کار می کرد و معمولاً بامداد چیز می نوشت و یا مقابل ماشین تحریر آن را دیکته می کرد. بعد از ظهرها اگر هوا مساعد بود به وسیله کشتی یا زورق به صید ماهی می پرداخت. «همینگوی» همیشه فکر می کرد و می گفت: «یک نویسنده باید تماس خود را با طبیعت حفظ کند.» از آثار دیگر وی می توان «سیلابهای بهاری»، «تعظیم به سویس»، «خورشید همچنان می درخشد»، «برفهای کلیمانجارو»، «یک روز انتظار»،

[عکس: photo-yousef-karsh-ernest-hemingway-19571.jpg]

آثار:
سه داستان و ده شعر ۱۹۲۳ / Three Stories and Ten Poems
در زمان ما ۱۹۲۴ / In Our Time
مردان بدون زنان ۱۹۲۷ / Men Without Women
برنده هیچ نمی‌برد ۱۹۳۳ / The Winner Take Nothing
خورشید هم طلوع می‌کند ۱۹۲۶ / The Sun Also Rises
وداع با اسلحه ۱۹۲۹ / A Farewell to Arms
مرگ در بعد از ظهر ۱۹۳۲ / Death in the Afternoon
تپه‌های سبز آفریقا ۱۹۳۵ / Green Hills of Africa
داشتن و نداشتن ۱۹۳۷ / To have and Have Not
ستون پنجم و چهل و نه داستان کوتاه ۱۹۳۸ / The Fifth Column and Forty-nine short stories
زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آیند ۱۹۴۰ / For Whom the Bell Tolls
بهترین داستان‌های جنگ تمام زمان‌ها ۱۹۴۲ / The Best War Stories of All Time
در امتداد رودخانه به سمت درختها ۱۹۵۰ / Across the River and into the Trees
پیرمرد و دریا ۱۹۵۲ / The Old Man and the Sea
مجموعه اشعار ۱۹۶۰ / Collected Poems
آثاری که پس از مرگ همینگوی منتشر شده‌است:
عید متغیر (عیدی که در مسیحیت زمان مشخصی ندارد)۱۹۶۴ / A Moveable Feast
با نام ارنست همینگوی (یادداشت‌های همینگوی از سال‌های اولیه اقامت در پاریس)۱۹۶۷ / Byline: Ernest Hemingway
داستان‌های کانزاس سیتی استار ۱۹۷۰ /Stories Cub Reporter: Kansas City Star
جزایر در طوفان ۱۹۷۰ / Islands in the Stream
(رمان نا تمام) باغ عدن ۱۹۷۰ / The Garden of Eden
حقیقت در اولین تابش ۱۹۹۹ / True at the First Light
پیرمرد و دریا با ترجمه ی نجف دریا بندری انتشارات خوارزمی
وداع با اسلحه با ترجمه ی نجف دریا بندری انتشارات نیلوفر
پاسخ
به نظر من کتاب "وداع با اسلحه" بسیار زیباتر از "پیرمرد و دریا" بود. من عاشق اون تیکه آخرشم که هی با خدا حرف میزنه و التماس میکنه.

به هر حال در مورد مرگ همینگوی کامل ننوشتید:
صبح یک روز آفتابی از خواب بلند می شود.از پله ها پایین می آید،تفنگ شکاری قدیمی اش را از روی دیوار بر می دارد.از خانه ی ویلایی اش می آید بیرون.... بعد از چند ثانیه زنش با صدای شلیک تیر از خواب بلند می شود. در حالی که ارنست در کنارش نیست.
او در ژوئیه سال 1963 میلادی حین پاک کردن تفنگ شکاری اش کشته شد یا به قولی خودکشی کرد. اما گمانه ها در مورد خودکشی او بیشتر است زیرا واضح بوده که وی لوله اسلحه را به صورت عمود بر زمین در دهان خود فرو برده بود. در واقع پس از شلیک، چیزی به نام "سر" در بدن او باقی نماند.
خودکشی در خانواده ی نويسنده نامدار امريکايی ارنست همينگوی , از مواردی بود که توجه دانشمندان و پژوهشگران را به نقش ژن در بروز خودکشی جلب کرد. پدر ارنست همينگوی به همان روش و در همان حدود سنی خودکشی کرد . پس از او ارنست همينگوی در اوج شهرت با شليک گلوله به زندگی اش خاتمه داد, برادرو خواهر همينگوی نيز خودکشی کردند , و از نسل بعد, نوه همينگوی که مدل و هنرپيشه ی زيبا رويی بود در سن ۳۶ سالگی خود را کشت.
پاسخ
با سپاس از دوستان عزيز من نيز قصد دارم يكي از رمان نويسهاي معاصر آمريكايي را معرفي كنم
هرچند كه شايد معرف حضورتان باشد و او كسي نيست جز جان گريشام نويسنده معروف رمانهاي حقوقي كه آثارش در تمام كشورهاي دنيا طرفداران زيادي دارد
در حقيقت مطالعه داستانهاي گريشام بود كه من را به علم حقوق علاقه مند كرد
گريشام كه خود نيز دانش آموخته حقوق است در سال1955 در آمريكا زاده شد و پس از فراقت از تحصيل مدتي به عنوان وكيل و چندي نيز به امور سياسي مشغول بود اما شغل اصلي وي نگارش رمانهايي با مضمون حقوقي است
تعدادي ازآثار ترجمه شده به فارسي وي به شرح ذيل هستند:
شریک
باران ساز (معجزه‌ی سرنوشت)
موکل

دختر انتقامجو (سوگندخورده فراری)
اتاق مجازات
شرکت
مرد معصوم
احظاریه
زمانی برای کشتن
وکیل خیابانی
شاه زیانکاران
پرونده پلیکان
سوداگر

خواندن كتابهاي جان گريشام را به تمام دوستان توصيه ميكنم چون در عين حالي كه بسيار جذاب هستند انسان را با زواياي زندگي آمريكايي آشناتر ميكند
راستي اي كاش اسم تايپيك را ميگذاشتيد كافه نادري

به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید
پاسخ
تشکر کنندگان: ADONIS ، payam_prz ، nicole.gemini ، hoda_ch ، kianoush ، morteza_2010 ، summery_armin ، lexington ، ario ، AvRiMcM ، ASALI ، msar
HVM عزیز ممنون و اتفاقا من هم با "کافه نادری در ینگه دنیا" کاملا موافقم. اما به عقیده من، اگر حالا بزرگان ادبیات کلاسیک فرانسه، انگلستان و روسیه را کنار بگذاریم،
گریشام در بین غولهای قرن بیستم فعلا باید تو صف بمونه. غولهایی مثل همینگوی، ویلیام فاکنر، یوجین اونیل، ویرجینیا ولف، گابریل گارسیا مارکز، آلبر کامو، ژوزه ساراماگو، آنتوان سن اگزوپری، نیکوس کازانتراکیس، جان اشتاین بک، سامرست موام، آرتور میلر، تنسی ویلیامز، ژان پل سارتر، آرتور کوستلر، آلدوس هاکسلی و خیلیهای دیگه که الان اسمشون در ذهنم نیست یا چیزی ازشون نخوندم.
پاسخ
تشکر کنندگان: hvm ، morteza_2010 ، ario ، eblam ، msar
پيام جان
اين ابرنويسنده ها را همه ميشناسند (البته پدر ويرجينيا ولف را جا انداختيد )
آمريكا پر است از اين ناموران
من گريشام رو به خاطر تاثير مهمي كه در انتخاب رشته تحصيلي و شغلي ام گذاشت معرفي كردم وگرنه خيلي نامهاي بزرگتري را سراغ داشتم كه خوشبختانه تعدادي از اين بزرگان را شما آورديد

به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید
پاسخ
تشکر کنندگان: payam_prz ، morteza_2010 ، ario ، msar
جين وبستر
جين وبستر، نويسنده و روزنامه نگار آمريكايى و خالق كتابهاى مشهورى همچون «دشمن عزيز» و «بابا لنگ دراز» در ۲۴ جولاى سال ۱۸۷۶ متولد و در آستانه تولد چهل و يك سالگى اش ديده از جهان فروبست.
«آليس جين چلندر وبستر» در فلوريدا به دنيا آمد. او تنها فرزند خانواده بود. كودكى اش در خانواده اى گذشت كه به ادبيات و نشر انديشه و فرهنگ توجه ويژه اى داشتند. پدرش مدير يك بنگاه انتشاراتى و دايى اش «مارك تواين» نويسنده نام آشناى آمريكايى بود. تخيلات كودكى در خلق داستان هاى آينده اش تاثير بسزايى داشت.سرگرمى مورد علاقه وى مطالعه كتاب بود. در عين حال او انسانى بود كه نسبت به آنچه در محيط پيرامونش در جامعه مى گذشت حساسيت بالايى داشت.بعد از فراغت از تحصيل تصميم گرفت كه نويسندگى را به عنوان شغل دايم خود برگزيند. او نويسنده اى خستگى ناپذير و پركار بود. هرچند در ابتدا موفقيت چندانى در جلب نظر ناشران به دست نياورد ولى به كوشش خود ادامه داد چراكه او به نويسندگى به عنوان حرفه اى نگاه مى كرد كه قادر به بيدار كردن وجدان خفته انسانها بوده و مى توانست روح انسان دوستى و خيرخواهى را در آنها احيا كند.او چندين مجموعه داستان و نمايشنامه را به رشته تحرير درآورد تا سرانجام يكى از آنها با عنوان «وقتى پتى به دانشگاه مى رفت» در سال ۱۹۰۳ به چاپ رسيد. اين داستان در اصل زندگينامه او در دوران دانشكده اش محسوب مى شد كه با شخصيت پردازى نزديك ترين دوستش در نقش اول داستان خلق شد.سبك نگارش وبستر واقع گرا است. داستان هاى او سرشار از پرداختن به جزييات است و اين ويژگى بر جذابيت آثار او مى افزايد.با خلق رمان «بابا لنگ دراز» اين نويسنده سختكوش به خواست قلبى اش رسيد. او سالها در انديشه نوشتن داستانى با مضمون فقر، عشق، تلاش و انسان دوستى بود و تمامى اين خصايص را در اين داستان گنجاند.انتشار اين كتاب با استقبال منتقدين و كارشناسان ادبى روبه رو شد. يك سال بعد ازاين موفقيت ، او رمان «دشمن عزيز» را نوشت. كتابى كه در عين استقلال داستان، به نوعى دنباله منطقى «بابا لنگ دراز» است و به خوبى روند تكامل و تعالى انديشه نويسنده را در برخورد با مسايل حياتى و انسانى بشر نمودار مى سازد.«دشمن عزيز» آخرين اثر وبستر بود چراكه بعد از به دنيا آوردن دخترش، چشم از جهان فروبست. گرچه او سالهاى زيادى عمر نكرد ولى آثارى كه از وى به جا ماند، روح نوعدوستى و مهرورزى را در قلب خوانندگانش زنده مى كند و همواره بخش ارزنده اى از گنجينه ادبى جهان به شمار مى رود.

به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید
پاسخ
تشکر کنندگان: ADONIS ، payam_prz ، hoda_ch ، kianoush ، morteza_2010 ، summery_armin ، shaan ، AvRiMcM ، msar
با اجازه دوستان نام تايپيك را به كافه نادري در ينگه دنيا تغيير دادم

به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید
پاسخ
تشکر کنندگان: payam_prz ، ADONIS ، morteza_2010 ، WIKIMAN ، ario ، shaan ، msar
البته لسلی استفن و جین وبستر هم تقریبا جزو کلاسیکها به شمار میان.
ببینید من میگم بد نیست به جای از این شاخه به اون شاخه پریدن، حرف در مورد یک یا دو نویسنده را تموم کنیم بعد بریم سراغ یکی دو تای دیگه. البته HOLDON.K عزیز که این تاپیک را باز کرده باید خودش مسیر را مشخص کنه... مثلا بد نیست بیشتر در مورد کتابهایی که به فارسی ترجمه شده و در دسترس عموم هست و نویسندگان مرتبط با اونها بیشتر صحبت کنیم یا این که به جای صحبت در مورد کتابها، به خود نویسنده بپردازیم و مثل اینها. در ضمن بد نیست اگر اطلاعاتی که ارائه میشه، در صورتی که عمومی باشه (مثل تولد و زندگی و بیوگرافی و اتوبیوگرافی و آثار و ...) که هیچ، اما اگر در آن از تجزیه و تحلیل شخصیت یا نقد محتوای کتاب حرفی هست، منبع اقتباس شده را قید کنیم. چون ما می خواهیم نظر همدیگر را در مورد چیزی بدونیم و اگر این نظر مربوط به دیگران است، به عنوان شاهد با ذکر منبع ارائه شود.
پاسخ
تشکر کنندگان: ADONIS ، Ali Sepehr ، morteza_2010 ، ario ، shaan ، msar
دقيقا موافقم
البته اين يكي دو تا پيست اولي براي شروع كار بد نبود و فكر ميكنم همانطور كه پيام گفت بهتره هر شب در مورد يم نويسنده (يا يك كتاب)بحث كنيم
من از نقد ديگران در اين كافه چيزي نخواهم آورد و هرآنچه كه بنگارم نظريه شخصي خودم به عنوان يك كتابخوان حرفه اي است پس نيازي به منبع نخواهم داشت
مشتاقانه منتظرم تا صاحب كافه كتابي بياورند تا تورقي كنيم و در باره اش به بحث بنشينيم
البته اگر ساير دوستان نيز موافق باشند
از دوستان ديگري هم كه مي خواهند فقط خواننده باشند نيز مانند ميهمان پذيرايي خواهيم كرد
البته نوشيدني نداريم خودتان برويد آشپزخانه و نوشيدني خودرا بياوريد پاي كامپيوتر كه برنامه در شرف شروع است

به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید
پاسخ
تشکر کنندگان: ADONIS ، morteza_2010 ، shaan ، msar
ممنون از دوستان عزیز
HVM جان من فکر کنم شما از این آدرس اقتباس کرده بودید:
http://www.tafreshiha.com/post-59.aspx

من هم در مورد مرگ ارنست همینگوی مقداری از منابع مختلف اینترنتی و قدری هم از کتابهایی که خونده بودم برداشت کردم. ولی همانطور که گفتم مبحث تولد یا مرگ مبحث عمومیه و نیازی به ذکر منبع نداره.
بنده اعتراف می کنم با این یکی آشنایی ندارم. اما این لینکها را دیدم:
http://www.tebyan.net/literary_criticism...07175.html
https://www.aftab.ir/articles/art_cultur...kof_p1.php
http://216.139.244.86/articles/art_cultu...1069p1.php
پاسخ
تشکر کنندگان: Ali Sepehr ، morteza_2010 ، msar
والا زبان من در اون حد نیست که ادبیات پیچیده را مطالعه کنم. چند وقت پیش کتاب The Lost Symbol اثر دن براون را از کاستکو خریدم و تا الان نتونستم بیشتر از هشت فصلش را بخونم ولی دارم آهسته و پیوسته جلو میرم.
پاسخ
تشکر کنندگان: hvm ، morteza_2010 ، ADONIS ، msar
پيام جان
عرض كردم كه چند پيست اول و نه گفتم پست
بيوگرافي همانطور كه فرموديد نيازي به منبع ندارد اما وقتي شروع كرديم به بحث مثلا در باره فلان كتاب جين وبستر بايد از خودمان مايه بگذاريم
و يا اگر از جايي استفاده كرذيم به منبع اشاره كنيم
در هر حال بنده آماده ام و با اينكه سواد كمي دارم اما سعي ميكنم آنچه در چنته دارم تقديم نمايم
ضمنا در اينجا بايد از صدرا هم دعوت كنيم چون او نيز مثل خودم خوره كتاب است
اما در مورد لوليتا :
اين كتاب را خواندهام اما با ترجمه مرحوم منصوري و همانطوريكه بر هيچكس پوشيده نيست ترجمه هاي ايشان به هيچوجه دقيق نيست و به تاليف بيشتر ميماند بنابراين انگار اصلا كتاب را نخوانده ام (متن اصلي را)
چرا كتاب ديگري معرفي نميكنيد؟

به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید
پاسخ
تشکر کنندگان: Ali Sepehr ، morteza_2010 ، payam_prz ، msar
من خیلی مایلم که رمان های جدید آمریکایی را بخونم. اگر کسی اسم نویسنده های معاصر معروف و اسم کتابهاشو به انگلیسی میدونه لطف کنه و اینجا بنویسه. بیشتر سبکHobbit, Lord of the rings,Hitch hiker guid to the galaxy را ترجیح می دهم که دارمشون و یک سری رمانهای جدیدا پیدا کردم مثل کارهای نیکولاس اسپارکز که dear john را جدیدا از روش فیلم ساختند و خوانده ام. ولی چون خودم در آمریکا نیستم و نمیدونم آیا واقعا این نویسنده ها خوب هستند دوست دارم که نظر کسانی را که در آمریکا زندگی می کنند را بدونم تا زیاد به بیراهه نرم. درضمن فکر کنم خواندن کتاب به انگلیس خیلی بهتر باشه چون وقتی کتابهای اوریجینال را می خونم خیلی جملات را که به غلط به فارسی ترجمه شده اند را می فهمم که قبلا کلی مشکل باهاش داشتم و همیشه فکر می کردم چقدر طرز فکر این نویسنده ها عجیبه در حالی که وقتی انگلیسیشو می خونم کاملا درک می کنم و تازه می فهمم که ترجمه چه بلایی سر اثر ادبی میتونه بیاره. پیشاپیش از کمکتان ممنونم.
برای رسیدن به مقصد به وسیله نیاندیش به مقصد فکر کن. آنوقت خواهی دید که چه آسان وسیله پیش پایت خواهد ایستاد و تو را به مقصد خواهد رساند.
پاسخ
تشکر کنندگان: morteza_2010 ، hvm ، msar
(2010-05-12 ساعت 21:41)HOLDON.K نوشته:  راستی یه پیشنهاد خفن دیگه دارم...بادبادک باز اثر خالد حسینی...
فکر کنم درباره ی خالد حسینی مهاجر و اون بادبادک بازش که محوریت جهان سومی و مهاجریت داره خوب بشه گپ زد!

خوندم عالیه ... هزاران خورشید تابان (A Thousand Splendid Suns) هم خوندم ... آدم رو غرق در داستان می کنه
باعث شد با فرهنگ افغان کمی آشنا بشم ...
از پاسخ به پیام خصوصی معذورم. Shy
شماره کیس:‌ 2011AS18XXX
دریافت نامه قبولی: May/2010/19
ارسال فرم : June 6
نامه دوم : 4 April 2011
مصاحبه: آنکارا- 25 April 2011
کلیرنس :‌ June 2011 9
دریافت ویزا :‌ 15 June 2011
تاریخ پرواز : 8 July 2011
پاسخ
تشکر کنندگان: Ali Sepehr ، kianoush ، ADONIS ، msar
(2010-05-12 ساعت 20:24)HOLDON.K نوشته:  
(2010-05-12 ساعت 14:26)hvm نوشته:  پيام جان
عرض كردم كه چند پيست اول و نه گفتم پست
بيوگرافي همانطور كه فرموديد نيازي به منبع ندارد اما وقتي شروع كرديم به بحث مثلا در باره فلان كتاب جين وبستر بايد از خودمان مايه بگذاريم
و يا اگر از جايي استفاده كرذيم به منبع اشاره كنيم
در هر حال بنده آماده ام و با اينكه سواد كمي دارم اما سعي ميكنم آنچه در چنته دارم تقديم نمايم
ضمنا در اينجا بايد از صدرا هم دعوت كنيم چون او نيز مثل خودم خوره كتاب است
اما در مورد لوليتا :
اين كتاب را خواندهام اما با ترجمه مرحوم منصوري و همانطوريكه بر هيچكس پوشيده نيست ترجمه هاي ايشان به هيچوجه دقيق نيست و به تاليف بيشتر ميماند بنابراين انگار اصلا كتاب را نخوانده ام (متن اصلي را)
چرا كتاب ديگري معرفي نميكنيد؟
گتسبی بزرگ ( اثر اسکات فیتز جرالد )...اینم یه پیشنهاد دیگه...
سلاخ خانه ی شماره 5 اثر کورت ونه گات...ناتور دشت اثر سلینجر...باغ وحش شیشه ای اثر تنسی ویلیامز.....
شما هم پیشنهاد بدید...
دوستان سلام
تورا به خدا کمی یواش تر. هرکدام از این کتابهایی که نام بردید می شود به اندازه یک پایان نامه در بارش نظر داد و مطلب نوشت. اگه بخواهیم فقط اسم کتاب را به همراه نویسنده اش بنویسیم که هر کسی بالاخره یک چند تا کتابی خوانده.
سلاخ خانه شماره5 شاهکار ونه گات است. کلی نقد در باره اش نوشته شده. دو اثر بعدی هم همین طور .
اگر طبق قرار قبلی که در پست های بالاتر گذاشته بودید هر بار تنها به یک کتاب اشاره شود و فرصتی فراهم شود که خوانندگان این قسمت با کتاب آشنا شوند خیلی بهتر است. از دوست گرامیHOLDON.K که این تاپیک را باز کردند نیز بسیار متشکرم
پاسخ
تشکر کنندگان: Monica ، maryamjay ، kianoush ، ADONIS ، WIKIMAN ، laili ، farhang ، msar




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان