کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
تا حالا پشیمون شدید از رفتن؟
سلام دوستان گل
من پشیمون نمیشم به هر قیمتی. چرا؟ خوب شاید پیش خودتون بگید بابا این یارو خیلی اعتماد به نفسه. نه بخدا. حال میخوام یه متنی براتون بزارم از یه شهروند تحصیل کرده آمریکا و برگشته به ایران. شاید بتونم منظورمو بگم. اگه خوشتون اومد یه رتبه بدید ما هم فیض ببریم. این متن نقل قول از ایشان است و در انتها نام نویسنده آمده است

"استهلاك تدريجي انسان در ايران "

چندي پيش يكي از دوستان سوال مي كرد: "به نظرت چرا خيلي از بچه هايي كه براي ادامه تحصيل به خارج از ايران مي روند ،ديگر بر نمي گردند؟

شايد انتظار داشت كه يك جواب كليشه اى مثل "مسائل سياسي" يا "نبودن آينده شغلي در ايران" يا"كمبود امكانات" و يا حتي "جو گير شدن و آرزوهاي پوشالي" از من بشنود. ولي گرچه هر كدام از اين دليل ها هم مي تواند درست باشد، ولي نظر من چيز ديگري است.

در سال هاي اخير صحبت هاي بسياري در مورد مهاجرت به خارج از كشور و دليل فرار نيروي كار متخصص از ايران شده است. فيلم هايي مثل ميراث البرتا و نوشته هاي متفكرين و جامعه شناسان و نويسندگان هم به اين موضوع معطوف بوده است. البته من هيچ يك از دلايل ذكر شده را نفي نمي كنم. همه ي دليل ها مي تواند تا حدي درست باشد.
براي هر انسان هم ممكن است دليل كمي فرق كند و با ديگران متفاوت باشد. اين ها همه درست. ولي اگر از من بپرسند از ميان تمام دلايل متفاوت كه مطرح است، كدام يك از همه مهم تر است، خواهم گفت:

"استهلاك تدريجي انسان در ايران"

اجازه دهيد توضيح دهم. از وقتي كه به ايران آمده ام، يعني در همين چهار ماه اخير، به صورت روزانه اتفاقاتي افتاده است كه هر كدام روح و ذهن من را ولو اندك مستهلك كرده است. مثل قطره قطره آبي كه بر روي يك سنگ بريزد. درست است كه هر كدام از اين قطره ها به خودي خود تاثير خاصي ندارد، ولي با گذر زمان، همين قطره ها مي تواند حفره ي چشمگيري در سنگ ايجاد كند.
اين همان معني استهلاك در ذهن من است.اين ليست فقط مال 4 ماه است و بسيار مختصر نوشته شده است. و موارد ذكر نشده زياد است.

از وقتي به ايران آمده ام: - فروشنده جنس ناقص و معيوب فروخته است، وقتي عيب را به او نشان مي دهي نه تنها عذر خواهي نمي كند، بلكه وقيحانه آسمان ريسمان مي كند. آخرش بدهكار هم شدم!

همسايه هر موقع كه عشقش بكشد، هر كجا كه عشقش بكشد پارك مي كند. سه ماشين دارد و يك جاي پارك. محاسبه اش با شما.
كسي كه مي خواسته پرده ي خانه را وصل كند، دائم امروز و فردا كرده است، حداقل 3 بار به ما دروغ گفته است و سر قرار نيامده است. دفعه ي آخر هم بعد از اين كه ما را 5 ساعت كاشته است، ساعت 11 و نيم نصف شب آمده است. طلبكار هم هست كه چرا در را نصف شب براي او باز نكرده ايم و هزينه ي اياب ذهابش را مي خواهد از ما بگيرد.

وضعيت نظام وظيفه مشوش است. مي خواهند دو سال از عمر آدم را به زور از آدم بگيرند، و تا نگيرند و آن كارت پايان خدمت كوفتي را نگيري، نمي تواني آزادانه از كشور خارج بشوي. در اداره ي نظام وظيفه هم كسي درست و حسابي جوابگو نيست.
تا سال 93 كه من پرونده تشكيل داده بودم مشمول قوانين "نخبگان" مي شدم. حالا كه سال 94 شده است قوانين تغيير كرده است و مي بايست دوباره دنبالش دويد تا بفهميم چه به چه است.
رفته ام بانك. از كارمند سوال مي كنم كه چقدر كار افتتاح حساب طول خواهد كشيد؟ مي گويد چيزي نيست و سريع تمام مي شود. حداقل يك ساعت بيش از آنچه ادعا كرده است طول مي كشد.

براي خريدن ماشين قرارداد امضا كرده ام، فروشنده ماشين كه بنگاه است، با تاخير 300 % درصدي ماشين را تحويل داده است. آخر هم درخواست مبلغي بيش از مبلغ قرارداد كرده است، چون در طي زماني كه تاخير كرده است قيمت ماشين افزايش پيدا كرده!
ماشين خريده ايم. مجبوريم ببريم براي ما قفل كامپيوتر و قفل باطري و قفل زاپاس نصب كنند كه مبادا كسي به ماشين دستبرد نزند. يعني در جامعه اي زندگي مي كنيم كه از همان اول همه جاي زندگي را بايد قفل زد كه در امان باشد!
مي بايست مدرك دكتري خودم را ارزش گذاري كنم! يعني وزارت علوم بايد بگويد آن شب ها كه من تا صبح سر آزمايش بودم، جايزه و افتخاراتي كه كسب كرده ام، و آن همه مقالات بين المللي كه نوشته ام ارزش دارد يا ندارد!
فرم هايي كه براي ارزش گذاري مدرك پر شود غير دقيق و گيج كننده است. سفارت ايران در كشور محل تحصيل مي بايست همه ي اين مدارك را تاييد كند و مهربزند.

مبل خريده ايم. آن چه آورده اند در خانه تحويل داده اند، با آنچه در نمايشگاه پسنديده بوديم يكي نيست.
در شركتي كه شروع به كار كرده ام، وارد بزرگترين مناقصه تاريخ صنعت شيرين سازي آب ايران شده ايم. نيمي از مدارك مناقصه به زبان انگليسي
است. مدارك اشتباهات تايپي دارد! و بعضي از جمله ها از لحاظ گرامري غلط است! شركت پيمان كار حدود 2 ميليون دلار براي تنظيم اين اسناد گرفته است! تا آخرين روز تحويل اسناد هم، مدارك كارفرما با هم مغايرت دارد و بعضي از درخواست هاي كارفرما هنوز نامعلوم است.

خدا را شكر حقوق ما را به موقع مي دهند. شنيده ام بعضي از شركت ها هنوز حقوق فروردين را هم نداده اند.
ماشين ظرف شويي خريده ام، در مغازه مي گويند "نصب رايگان" خواهد شد. كارمند آن شركت چند روز بعد آمده است و نصب كرده است، در فاكتور به من مي دهد و درخواست پول مي كند. سوال مي كنم اين ديگر چيست مگر نصب رايگان نبود؟ مي گويد نصب رايگان بود ولي شيرآلاتي كه به كار بردم هزينه دارد. پولش را دادم و رفت. رفتم سر كوچه شيرها را قيمت كردم، متوجه شدم شيرها را حداقل دو برابر قيمت حساب كرده است. اين هم از نصب رايگان!

مي خواهي در تهران تردد كني. براي اين كه از خانه ي پدرم به خانه ي پدرزنم بروم، مجبورم بيش از يك ساعت در ترافيك باشم. به اگزوز ماشين ها نگاه مي كنم كه همه پشت هم ايستاده اند. گويي اين عمر و زمان و زندگي من است كه دارد دود مي شود.

موقع رانندگي افراد همواره تلاش مي كنند كه جلو بزنند. همه در صف ايستاده اند كه بروند داخل خروجي، ولي عده اي تمام صف را رد مي كنند و با تقلب سر ماشينشان را مي كنندداخل.

كلاس كارشناسي ارشد دانشگاه درس مي دهم. دانشجوها با اين سن و سالشان تقلب مي كنند. كسي شرم نمي كند؟ ازخودشان خجالت نمي كشند؟
طرف ورود ممنوع آمده است، از جلو چراغ مي زند كه من بروم كنار تا ايشان رد شود!
دائم افراد در حال ريختن آشغال بر روي زمين هستند. يك خانم جلوي چشم خودم آشغال بر روي زمين ريخت. بدون گفتن هيچ حرفي به جلوي او رفتم، آشغال را از روي زمين برداشتم، و به درون سطل زباله انداختم. ايشان هم برآشفت و من را مسخره كرد.
زنگ زده ام پليس 110 كه بگويم فلان ماشين در كوچه پارك است ولي درش قفل نيست و شيشه اش پايين است. لطفا رسيدگي بفرماييد نكند
كه حادثه اي رخ بدهد. پليس آمده است ماشين بدون قفل را در آن وضعيت مي بيند. من را سين جيم مي كند، آخرش هم مي گويد ديگر به پليس زنگ نزن، ماشين را رها مي كند و مي رود!

من عاشق كشورم هستم. ولي اگر روزي بزنم به سيم آخر و بخواهم اين مرز و بوم را ترك كنم، نه به خاطر مسائل س ي اس ي است، نه به خاطر مسائل مالي، نه به خاطر آينده شغلي و غيره و غيره. به خاطر اين خواهد بود كه اينجا انسان مستهلاك مي شود. روح و ذهن آدم رفته رفته پژمرده و كثيف مي شود.
اين حمله ي همهجانبه به انسان چيزي نيست كه مسئولش د و ل ت يا يك فرد به خصوص باشد. كل جامعه آشفته و بي سر و سامان است، واين آشفتگي دقيقا همان چيزي است كه به نظر من ايران را يك كشور جهان سوم مي كند. هر موقع از اين نوع مشاهدات مي كنم
كه من را آزرده مي كند، به خودم يادآوري مي كنم كه اينجا جهان سوم است. نبايد انتظار داشت كه مثل فلان كشور ‐ قطار حتي دو دقيقه هم تاخير نكند. متاسفانه از طرفي بسياري از مردم ما به شدت خودباخته اند.

مي خواهند هر طور شده با مارك لباس و پز ماشين مدرن و حرف هاي بي ارزش و آهنگ و رقص هاي وارداتي خودشان را مدرن كنند. فكر مي كنند با اين مسخره بازي ها ازجهان سوم بودن در مي آيند! خدا را شكر كه هنوز مسائلي مثل روي گل پدر و مادرم هست كه من را علي رغم اين همه آشفتگي در اين كشور نگه دارد. اميدوارم كماكان دوام بياورم!

دكتر محمد علي مهر آسا
کتگوری: F2A
تارخ مصاحبه: مارچ ۲۰۱۵
محل مصاحبه: ابوظبی
نتیجه: دریافت برگه سفید A.P
آپدیت: ۲ بار تا کنون- 》17 آپریل》۲۰ آگوست با ایمیل 》27 آگوست》
کلیرنس: بلاخره 27 آگوست تو سایت سفارت ابوظبی
ویزا: 10 سپتامبر 2015
عزیمت : اکتبر 2015
4 اکتبر 2015 ورود از مرز هوایی تگزاس به شهر مقدس سن آنتونیو
همش همین بود کلاغه هم به خونه اش رسید Big Grin
پاسخ
واقعا همينطوره.و به مراتب بدتر
پاسخ
تشکر کنندگان: karo.eng ، Tolu IR
من فکر میکنم که کسانی که تخصص های قابل پیشرفت و یا استعداد خاصی ندارند که بخواد در آمریکا پیشرفت کنند شاید پشیمان بشن. اما واقعن کدام یکی از شما در ایران خونه ۳۰۰۰ متری رو با سن ۲۵و ۲۶ فقط با داشتن استعداد شخصیتون خریدید؟ فقط بخاطر اینکه فرد باهوشی بودید کار خوب و در آمد خوبی بدون دلالگری و دزدی و بدون ارث بابا بدست آوردید؟ خب من چون خواهر خودم و چند تا از دوستان باهوش و با استعدادم با توانمندی خودشون الان یک زندگی بسیار مرفه رو در سن پایین تجزبه میکنند بهتون میگم آمریکا کشوریست که آدم های نابغه و باهوش و با استعداد میتونند در سن پایین زندگی خوبی داشته باشند و آدم های بی استعداد و تنبل و مفت خور در ایران. دلتنگی موضوعی شخصی است و هر جای دنیا که باشی میتونی دلتنگ باشی و ناراضی....ایناییرو هم که گفتم خودم از نزدیک لمس کردم افسانه نیست...
پاسخ
تشکر کنندگان: arzansaray ، sce ، sib 24 ، karo.eng ، kasra ، Tolu IR ، sepandarA ، lighthouse ، nora ، h_aghapour ، soufia ، jalayevatan ، Pedraaam ، farh@d ، mehrshad65
الان داشتم این ویدئو رو نگاه میکردم ,فکر کردم شاید برای دوستانی که در مهاجرت , بهشون داره سخت میگذره مفید باشه ! ویدئو صحبت های خانم میترا بابک در مورد مهاجرت و افسردگی مهاجرت هست .
https://www.youtube.com/watch?v=IJ64nmRl-jo
این هم قسمت دوم :
https://www.youtube.com/watch?v=FDZ2lh3-h-E
قسمت سوم :
https://www.youtube.com/watch?v=O4AYCx-VU1g
این قسمت در مورد یاد گیری زبان در مهاجرت هست :
https://www.youtube.com/watch?v=5RetPczRldc
CR1/IR1
ارسال مدارک  April 11th 2014 :
شماره رسید April 14th 2014 :
Sept 8th 2014: Approved
October 6th 2014 ( Jan 23rd 2015 !) : case number
آنکارا  
: May 15th  رسیدن مدارک به NVC
: June 19th  تکمیل پرونده
Interview : Finally ! Smile     April11th 2016
مقصد :  Oklahoma City
️ویزا یک ضرب
ورود به امریکا May17th 2016 :
[font=Tahoma, Verdana, Arial, sans-serif]Green Card : June 21st 2016 [/font]
پاسخ
تشکر کنندگان: amirsalehish ، هورمغز ، barfi1 ، Tolu IR
(2015-09-28 ساعت 11:11)هورمغز نوشته:  من فکر میکنم که کسانی که تخصص های قابل پیشرفت و یا استعداد خاصی ندارند که بخواد در آمریکا پیشرفت کنند شاید پشیمان بشن. اما واقعن کدام یکی از شما در ایران خونه ۳۰۰۰ متری رو با سن ۲۵و ۲۶ فقط با داشتن استعداد شخصیتون خریدید؟ فقط بخاطر اینکه فرد باهوشی بودید کار خوب و در آمد خوبی بدون دلالگری و دزدی و بدون ارث بابا بدست آوردید؟ خب من چون خواهر خودم و چند تا از دوستان باهوش و با استعدادم با توانمندی خودشون الان یک زندگی بسیار مرفه رو در سن پایین تجزبه میکنند بهتون میگم آمریکا کشوریست که آدم های نابغه و باهوش و با استعداد میتونند در سن پایین زندگی خوبی داشته باشند و آدم های بی استعداد و تنبل و مفت خور در ایران. دلتنگی موضوعی شخصی است و هر جای دنیا که باشی میتونی دلتنگ باشی و ناراضی....ایناییرو هم که گفتم خودم از نزدیک لمس کردم افسانه نیست...

قربون دهنت Big Grin
کتگوری: F2A
تارخ مصاحبه: مارچ ۲۰۱۵
محل مصاحبه: ابوظبی
نتیجه: دریافت برگه سفید A.P
آپدیت: ۲ بار تا کنون- 》17 آپریل》۲۰ آگوست با ایمیل 》27 آگوست》
کلیرنس: بلاخره 27 آگوست تو سایت سفارت ابوظبی
ویزا: 10 سپتامبر 2015
عزیمت : اکتبر 2015
4 اکتبر 2015 ورود از مرز هوایی تگزاس به شهر مقدس سن آنتونیو
همش همین بود کلاغه هم به خونه اش رسید Big Grin
پاسخ
تشکر کنندگان: هورمغز ، Tolu IR
البته فراموش نکنید که تو سن 24-25 سالگی خونه 3000 متری رو نقد نمیخرن. پنچ درصد ده درصد و یا نهایتا بیست درصد قیمتش رو پرداخت میکنند و تا 15 یا سی سال قسط و مالیاتش رو میدن.
تو ایران یک عمر کار تا بتونی خونه و ماشین خوب داشته باشی. البته منظورم واسه کسی هست که تخصص داره. اینجا اولش خونه و ماشین رو داری ولی باید حتما کار داشته باشی تا اقساط رو پرداخت کنی.
پاسخ
تشکر کنندگان: barfi1 ، sadeghi897 ، kasra ، Tolu IR ، jalayevatan ، pishtaz611
(2015-09-30 ساعت 15:27)renausa نوشته:  البته فراموش نکنید که تو سن 24-25 سالگی خونه 3000 متری رو نقد نمیخرن. پنچ درصد ده درصد و یا نهایتا بیست درصد قیمتش رو پرداخت میکنند و تا 15 یا سی سال قسط و مالیاتش رو میدن.
تو ایران یک عمر کار تا بتونی خونه و ماشین خوب داشته باشی. البته منظورم واسه کسی هست که تخصص داره. اینجا اولش خونه و ماشین رو داری ولی باید حتما کار داشته باشی تا اقساط رو پرداخت کنی.

دقیقن اما شما همین کارو توی ایران نمیتونی بکنی دوست من

یک آدم باهوش در ایران برای من مثال بزن که در ۲۶ سالگی یک کار خوب داره خونه تونسته قسطی بخره سالی دو سه بارم میره سفر تفریحی ازدواجم کرده بدون ارث بابا و بدون سفارش مخصوص. اصلن اینارو بگذریم چند تا آدم مستقل ۲۶ ساله میشناسی که تحصیل کرده اند و با استعدادن از تخصصشون دارن بدون پارتیبازی و بابا شون نون میخورن و خونه هم پیش خرید کردند؟
پاسخ
تشکر کنندگان: gol1 ، azra.amin ، Danoosh ، Tolu IR ، Haghighat ، sepandarA ، nora ، oct 31 ، ELNAZ21 ، jalayevatan ، pishtaz611 ، farh@d
من هرگز از مهاجرتم پشيمون نشدم و نيستم،بلعكس وقتى اخبار ايران رو ميشنوم تنم ميلرزه و خدارو شكر ميكنم از اون همه فشار اجتماعى بعنوان يك زن رها شدم،در ايران عكاس بودم تمام روزهاى هفته رو كار ميكردم آخر هفته ها كشنده بود برام از چهارشنبه تا يكشنبه عين جهنم بود چون مراسم جشن عروسى و تولد پشت هم براى فيلم بردارى ميرفتيم تازه صبح هم بايد ميومديم عكاسى گاهى وقتها از شدت كم خوابى و سراپا بودن صورتم ورم ميكرد درسته پول خوبى در مياوردم ولى به زجر و استرسش نمى ارزيد،در حال حاضر من فقط از اينكه يه سرى از كارهارو به موقع انجام ندادم از خودم ناراحتم،اگه نه هرگز دوست ندارم حتى يك روز به زندگى ايرانم برگردم?
دسته بندى F2a
ارسال مدارك ٣١/٠١/٢٠١٣
اپروو ٢٢/٠٧/٢٠١٣
پرداخت آنلاين ٨٨$ و ٢٢$ در تاريخ ٠٩/١٢/٢٠١٣
نامه تكميل پرونده ١٧/٠٧/٢٠١٥
نامه مصاحبه ٠٧/٠٨/٢٠١٥
تاريخ مصاحبه استكهلم ٠١/٠٨/٢٠١٥
نقص مدرك ٠١/٠٨/٢٠١٥
بلاتكليف و معلق?
من همون sepideh IR هستم
من عاشق راديو شمرون هستم?
پاسخ
تشکر کنندگان: Haghighat ، sepandarA ، inanna ، j1970 ، mozhgangh ، nora ، Abdorrezaa ، shahab2000 ، barfi1 ، Srod ، oct 31 ، kourosh8 ، KingNothing ، hamid_one ، ELNAZ21 ، jalayevatan
راستش من مدتی میشه اینجا سر نمیزنم و امروز که داشتم مدارک آماده میکردم واسه اینکه پدر و مادرمو بیارم اینجا واسه مسافرت گفتم یه سری بزنم ببینم شاید اینجا هم بشه اطلاعات دیگه‌ای کسب کرد (بخاطر شاید وضعیت خاص ایران) که این موضوع رو دیدم.
تا الان مشخص شد که من پشیمون نیستم که هیچ، میخام والدینم هم اینجا رو ببینن با هزینه من بجای اینکه من پا شم و برم ایران.
من معتقدم که نمیشه دو جای مختلف زندگی کرد، پس بمحض اومدن قید ایران رو زدم و دقیقا یادمه تو فرودگاه ال ای که پیاده شدیم به پسر و همسرم گفتم که دیگه متر و کیلومتر، کیلو و سانتی گراد رو فراموش کنین و اینچ و مایل، پوند و فارنهایت حساب کنید.
من نمیدونم مجردی و تنها اومدن چه طعمی داره اما چون خونوادم با من بودن و مهمتر ازون اونها هم پای ایستادن بودن هیچ کدوم پشیمون نیستیم با اینکه با سن بالای چهل سال اومدم اینجا و زندگی قابل قبولی دارم که از زندگی قبلیم توی ایران خیلی بهتره.
مصاحبه:6/28/12
مشاهده کلیرنس:8/8
تحویل پاسپورت به سفارت:8/13
دریافت ویزا:8/15
تاریخ رفتن:9/18
اپلای برای سیتیزن: 12/30/17 بصورت آنلاین https://www.uscis.gov/file-online/log-online-filing

مهمه که قبل از اومدن بدونی چیکار میکنی.

http://www.mohajersara.com/thread-4459.html
پاسخ
(2015-06-18 ساعت 02:48)vmware نوشته:  اینو من رو یه سایت خوندم گفتم اینجا هم کپی‌ کنم دوستان هم ببینند

یکم:

چیزهایی که شما بعد از مهاجرت به دست می اورید (آزادی، رفاه، امنیت ..) همانقدر مهم است که چیزهایی که پشت سر می گذارید ( خانواده، دوست، خاک آشنا، شغل، ..) . بطور ساده هر قدر چیزهایی که شما پشت سر می گذارید کمتر باشد و دست آوردهای شما آن طرف ناچیزتر، کفه ی شما در دیگر سو سنگین تر خواهد بود و شما مهاجر موفق تری خواهید بود. بطور مثال اگر در ایران توی کارتان ناموفقید؛ حق شما خورده می شود، خانواده ای دارید که بارشان را باید بکشید، مهاجرت برای شما گزینه ی خوبی است. چون از شر چیزهایی که دوست ندارید خلاص می شود و این طرف هرچه که درانتظارتان باشد از انچه که تجربه می کنید بهتر خواهد بود. اما برعکس اگر شغلی دارید که به شما هویت می دهد، مورد احترام هستید، خانواده و حلقه ی دوستانی دارید که با انها خوشید و تنهایی هایتان را پر می کنید بیشتر به تصمیمتان فکر کنید چون خیلی از اینها رابه اسانی برای همیشه از دست می دهید. به یاد داشته باشید که ذهن آدمی ذهنی مقایسه گر است. شما ممکن است زیرک باشید و از دام مقایسه خودتان با دیگران در بروید اما از دام مقایسه امروز با گذشته ی خود به سختی می توان در آمد.

دوم:
سن عامل بسیار بسیار مهمی است. بخشی از اهمیتش به قانون اول بر می گردد. بدیهی است که هرچه شما جوان تر باشید چیزهای کمتری را پشت سر خواهید گذاشت چون توی ایران ریشه نکرده اید و دست اوردهای زیادی ندارید که گذشتن از آن شما را غمگین کند. اما بخش دوم به خود خاصیت سن برمی گردد. با هر روز بالا رفتن سن توانایی شما برای اموزش و تطبیق پایین تر می اید و این در پروسه ی مهاجرت طبعات دردناکی خواهد داشت. شما اسامی ، کلمات، زبان ، قوانین جدید را به سادگی یاد نمی گیرید. هر چیزی را باید هزار بار بیشتر و با تلاش توی مغزتان فرو کنید. در ضمن ریسک پذیری ، اعتماد به نفس و شهامت هم معمولا چیزهایی هستند که با بالا رفتن سن سیر نزولی می گیرد. اهمیت سن به حدی است که توی وبسایت رسمی مهاجرت به استرالیا هیچ فرد بالای 42 سال تحت هیچ شرایطی واجد شرایط مهاجرت نخواهد بود. من شخصا مهاجرت کردن را برای هیچایوایکه بالای سی سال باشد توصیه نمی کنم.
سوم:
من شخصا همیشه با کله خری ذاتی خودم فکر می کردم که تنها سفر کردن اسان تر است. اما واقعیت این است که خصوصا در سالهای اول که اوضاع سخت تر می گذرد داشتن یک رفیق، یک همراه، یک همسفر (و هرچه بیشتر بهتر) به نحو عجیبی به شما قدرت می دهد. دوستانی را می شناسم که سالهای اول مهاجرت ناچار به کارهای خیلی پست تن داده اند اما از آن روزها به عنوان بهترین روزهای زندگی یاد می کنند. دلیلش به طور ساده این بوده که این دو دوست از دبیرستان با هم بوده اند و با هم از ایران خارج شده اند. آنها تعریف می کنند که بعد از کار با هم ابجو می خوردیم و به مشکلاتمان می خندیدیم. توجه بفرمایید که اگر هم تنها باشید بعد از یک روز سخت می توانید ابجو بخورید اما کسی نیست که باهاش بخندید و در نتیجه بعد از خوردن ابجو بیشتر احتمال دارد که به حال خودتان گریه کنید. داشتن همراه مهم است اما نکته ی ظریف این است که دو همراه باید دقیقا به یک اندازه تصمیم به مهاجرت داشته باشند. هیچ وقت کسی را به زور تشویق به همراهی با خود نکنید. مهاجرت راه دشواری است و انکه نمی خواسته وسط راه می برد و نه تنها یاری نمی شود که باری می شود که باید روی دوشتان بکشید و یا رهایش کنید که در هردو حالت فقط ادامه مسیر را دشوارتر خواهد کرد.
چهارم :
واقعیت این است که اگر شما زبان را از ۵-۱۰ سالگی توی کشور دیگری یاد نگرفته اید زبان شما خوب نیست. نمره ی ایلتس یا تافل هم فقط حداقل توانایی های شما را در زبان انگلیسی نمایش می دهد و ربط چندانی به محاوره ی روزمره ندارد. زبان دریچه ی ارتباط شماست با دنیا. طبیعی ست که وقتی نتوانید خود را خوب بیان کنید میزان هوش و دانش و بقیه ی مهارت های شما هم به سادگی زیر سوال می رود. شما با زبان نه چندان خوب با لهجه ای غریب در محیطی رها خواهید شد که حتی یک کودک هشت ساله از شما به نحو موثرتری با محیط ارتباط برقرار می کند. هر کشوری برای خودش در این زمینه شرایط خاصی دارد. من از اروپا چیز زیادی نمی دانم. اما مثلا در انگلیس درست حرف زدن بسیار مهم است و تاکید روی گرامر درست بسیار. در استرالیا و نیوزیلند شما انواع ادمها را با لهجه های مختلفی خواهید دید که وقتی دهانشان را باز می کنند و به انگلیسی حرف می زنند حتی یک کلمه اش را به دلیل لهجه ی مخصوص انها در ابتدا نخواهید فهمید. این که شما بطور مداوم در ارتباط و فهم دیگران دچار اشکال می شوید بر روی توانایی شما برای یافتن کار، دوست یابی و حتی خرید یک بستنی هم تاثیر خواهد گذاشت. اگر برای شما درست حرف زدن؛ ارتباط انسانی، پذیرفته شدن در یک جمع به عنوان یک انسان فصیح و بلیغ مهم است به این قضیه فکر کنید.
پنجم:
این که با چه میزانی از سرمایه از ایران خارج می شوید تیغ دو لبه است. اگر با پول کمی که برای چند ماه زندگی کفاف می دهد خارج شوید احتمال موفقیت شما بالاتر از کسی است که با سرمایه ای بین 50 تا 500 هزار دلار خارج شده چون فشاری که به شما خواهد امد شما رو توی جامعه ذوب می کند و باعث می شود که از ترس بجهید بالا و برای خودتان کاری دست و پا کنید. بدترین حالت نصفه نیمه است که نه انقدر در اضطرارید که کف زمین بشورید و نه انقدر پول دارید که نگران کار و در امد نباشید. اگر سرمایه ای که خارج می کنید بالای یک- دو میلیون دلاراست، شما اساسا آدم موفقی هستید و احتمالا هرجا بروید ادم موفقی خواهید بود و پیشنهاد می کنم وقت تان را با خواندن این نوشته هدر ندهید.
ششم:
بسیار شنیده ایم که گفته اند «هرکجا باشم باشم، آسمان، فکر، زمین مال من است». واقعیت این است که زندگی شعر نیست. دنیا مرزهایی دارد و شما یک ایرانی هستید. هیچ کشور دیگری سرزمین شما و خاک شما نیست و نخواهد بود. شما می توانید در هر کشوری که بخواهید اقامت کنید، درست مثل هتلی که برای اقامت انتخاب کرده اید این هتل می تواند بسیار شیک، مرفه و اصلا هفت ستاره باشد. اما در هتل احساس خانه را نخواهید داشت. شما متعلق به خاک خودتان هستید و انجا را با همه ی بدیها، خوبی هایش می شناسید، با جرایم و جنایات وخرافاتش آشنا هستید. این ور آب شما روی زمان و مکان و فرهنگ سوار نیستید. در دراز مدت حسی شبیه عدم تعلق روی شما سوار می شود. البته عدم تعلق و چون سرو ازاد بودن خیلی هم خوب است ولی واقعیت این است که روح ادمی برای لذت بردن ازچیزها نیاز به احساس تعلق دارد. بدون حس تعلق از زیبایی، نظم و آزادی اطرافتان بهره ی چندانی نمی برید چون اینها «مال» شما نیست. تصاویر از برابر شما می گذرد، شما می بینید اما عمق حس جاری در محیط در روح تان نفوذ نمی کند و در یک کلام » حال نمی دهد». این که می بینید کسی در بهترین ساحل دنیا با بیکینی نشسته و مارگاریتا میخورد و هوس ساندویچ فری کثافته یا اتوبوس های شهر ری را می کند ادا نیست. این واقعیت مضحک روح ادم است .
هفتم:
وقتی از ایران خارج می شدم با خودم گفتم می روم؛ می بینم، می سنجم. اگر شد می مانم و اگر نه بر می گردم. فکر می کنم خیلی ها هم با همین فکر از ایران بیرون رفته اند. در واقع این فکر کمک می کند که از شدت حجم واقعه ی پیش رو بکاهید و به شکل یک تجربه ی برگشت پذیر بهش نگاه کنید چون مغز ادم از چیزهای برگشت پذیر کمتر می ترسد. واقعیت این است که مهاجرت ( از نوع ایرانی آن) پروسه ی بی بازگشتی ست. ایرانی های زیادی به کار سیاه و حتی شستن زمین هم رضایت می دهند تا برنگردند. واقعیت این است که وقتی به راه رفتن توی محیط ازاد عادت کردید برایتان زندگی در شهری که هرکه از راه رسید بتواند جلویتان را بگیرد و ارشاد کلامی تان کند سخت می شود. وقتی به قطارهای خالی که سر ساعت می رسد؛ به نظم؛ به قانون به هوای پاک و بدون پارازیت، به اینترنت پر سرعت بدون *****؛ به رانندگی خوب؛ غذای خوب، شراب خوب و لباسهای رنگی خوب عادت کردید دیگر نمی توانید روال سایق را قبول کنید. دوستان زیادی داشتم که بعد از ده سال به ایران برگشته اند و بیشتر از چند هفته دوام نیاورده اند. آنهایی هم که ماندگار شده اند برای همیشه مثل کبوتر دو برجه بین این و آن معلقند. پیش از این که مهاجرت کنید به این فکر کنید که این تصمیم برای همیشه زندگی شما را تغییر خواهد داد.
متن عالی و پرمحتوائی بود.
سپاس

 
پاسخ
تشکر کنندگان: Tolu IR ، oct 31 ، ستوده ، h_aghapour ، hamid_one
[quote='water color' pid='678385' dateline='1446668000']
[quote='vmware' pid='626148' dateline='1434579518']
اینو من رو یه سایت خوندم گفتم اینجا هم کپی‌ کنم دوستان هم ببینند

یکم:

چیزهایی که شما بعد از مهاجرت به دست می اورید (آزادی، رفاه، امنیت ..) همانقدر مهم است که چیزهایی که پشت سر می گذارید ( خانواده، دوست، خاک آشنا، شغل، ..) . بطور ساده هر قدر چیزهایی که شما پشت سر می گذارید کمتر باشد و دست آوردهای شما آن طرف ناچیزتر، کفه ی شما در دیگر سو سنگین تر خواهد بود و شما مهاجر موفق تری خواهید بود. بطور مثال اگر در ایران توی کارتان ناموفقید؛ حق شما خورده می شود، خانواده ای دارید که بارشان را باید بکشید، مهاجرت برای شما گزینه ی خوبی است. چون از شر چیزهایی که دوست ندارید خلاص می شود و این طرف هرچه که درانتظارتان باشد از انچه که تجربه می کنید بهتر خواهد بود. اما برعکس اگر شغلی دارید که به شما هویت می دهد، مورد احترام هستید، خانواده و حلقه ی دوستانی دارید که با انها خوشید و تنهایی هایتان را پر می کنید بیشتر به تصمیمتان فکر کنید چون خیلی از اینها رابه اسانی برای همیشه از دست می دهید. به یاد داشته باشید که ذهن آدمی ذهنی مقایسه گر است. شما ممکن است زیرک باشید و از دام مقایسه خودتان با دیگران در بروید اما از دام مقایسه امروز با گذشته ی خود به سختی می توان در آمد.

دوم:
سن عامل بسیار بسیار مهمی است. بخشی از اهمیتش به قانون اول بر می گردد. بدیهی است که هرچه شما جوان تر باشید چیزهای کمتری را پشت سر خواهید گذاشت چون توی ایران ریشه نکرده اید و دست اوردهای زیادی ندارید که گذشتن از آن شما را غمگین کند. اما بخش دوم به خود خاصیت سن برمی گردد. با هر روز بالا رفتن سن توانایی شما برای اموزش و تطبیق پایین تر می اید و این در پروسه ی مهاجرت طبعات دردناکی خواهد داشت. شما اسامی ، کلمات، زبان ، قوانین جدید را به سادگی یاد نمی گیرید. هر چیزی را باید هزار بار بیشتر و با تلاش توی مغزتان فرو کنید. در ضمن ریسک پذیری ، اعتماد به نفس و شهامت هم معمولا چیزهایی هستند که با بالا رفتن سن سیر نزولی می گیرد. اهمیت سن به حدی است که توی وبسایت رسمی مهاجرت به استرالیا هیچ فرد بالای 42 سال تحت هیچ شرایطی واجد شرایط مهاجرت نخواهد بود. من شخصا مهاجرت کردن را برای هیچایوایکه بالای سی سال باشد توصیه نمی کنم.
سوم:
من شخصا همیشه با کله خری ذاتی خودم فکر می کردم که تنها سفر کردن اسان تر است. اما واقعیت این است که خصوصا در سالهای اول که اوضاع سخت تر می گذرد داشتن یک رفیق، یک همراه، یک همسفر (و هرچه بیشتر بهتر) به نحو عجیبی به شما قدرت می دهد. دوستانی را می شناسم که سالهای اول مهاجرت ناچار به کارهای خیلی پست تن داده اند اما از آن روزها به عنوان بهترین روزهای زندگی یاد می کنند. دلیلش به طور ساده این بوده که این دو دوست از دبیرستان با هم بوده اند و با هم از ایران خارج شده اند. آنها تعریف می کنند که بعد از کار با هم ابجو می خوردیم و به مشکلاتمان می خندیدیم. توجه بفرمایید که اگر هم تنها باشید بعد از یک روز سخت می توانید ابجو بخورید اما کسی نیست که باهاش بخندید و در نتیجه بعد از خوردن ابجو بیشتر احتمال دارد که به حال خودتان گریه کنید. داشتن همراه مهم است اما نکته ی ظریف این است که دو همراه باید دقیقا به یک اندازه تصمیم به مهاجرت داشته باشند. هیچ وقت کسی را به زور تشویق به همراهی با خود نکنید. مهاجرت راه دشواری است و انکه نمی خواسته وسط راه می برد و نه تنها یاری نمی شود که باری می شود که باید روی دوشتان بکشید و یا رهایش کنید که در هردو حالت فقط ادامه مسیر را دشوارتر خواهد کرد.
چهارم :
واقعیت این است که اگر شما زبان را از ۵-۱۰ سالگی توی کشور دیگری یاد نگرفته اید زبان شما خوب نیست. نمره ی ایلتس یا تافل هم فقط حداقل توانایی های شما را در زبان انگلیسی نمایش می دهد و ربط چندانی به محاوره ی روزمره ندارد. زبان دریچه ی ارتباط شماست با دنیا. طبیعی ست که وقتی نتوانید خود را خوب بیان کنید میزان هوش و دانش و بقیه ی مهارت های شما هم به سادگی زیر سوال می رود. شما با زبان نه چندان خوب با لهجه ای غریب در محیطی رها خواهید شد که حتی یک کودک هشت ساله از شما به نحو موثرتری با محیط ارتباط برقرار می کند. هر کشوری برای خودش در این زمینه شرایط خاصی دارد. من از اروپا چیز زیادی نمی دانم. اما مثلا در انگلیس درست حرف زدن بسیار مهم است و تاکید روی گرامر درست بسیار. در استرالیا و نیوزیلند شما انواع ادمها را با لهجه های مختلفی خواهید دید که وقتی دهانشان را باز می کنند و به انگلیسی حرف می زنند حتی یک کلمه اش را به دلیل لهجه ی مخصوص انها در ابتدا نخواهید فهمید. این که شما بطور مداوم در ارتباط و فهم دیگران دچار اشکال می شوید بر روی توانایی شما برای یافتن کار، دوست یابی و حتی خرید یک بستنی هم تاثیر خواهد گذاشت. اگر برای شما درست حرف زدن؛ ارتباط انسانی، پذیرفته شدن در یک جمع به عنوان یک انسان فصیح و بلیغ مهم است به این قضیه فکر کنید.
پنجم:
این که با چه میزانی از سرمایه از ایران خارج می شوید تیغ دو لبه است. اگر با پول کمی که برای چند ماه زندگی کفاف می دهد خارج شوید احتمال موفقیت شما بالاتر از کسی است که با سرمایه ای بین 50 تا 500 هزار دلار خارج شده چون فشاری که به شما خواهد امد شما رو توی جامعه ذوب می کند و باعث می شود که از ترس بجهید بالا و برای خودتان کاری دست و پا کنید. بدترین حالت نصفه نیمه است که نه انقدر در اضطرارید که کف زمین بشورید و نه انقدر پول دارید که نگران کار و در امد نباشید. اگر سرمایه ای که خارج می کنید بالای یک- دو میلیون دلاراست، شما اساسا آدم موفقی هستید و احتمالا هرجا بروید ادم موفقی خواهید بود و پیشنهاد می کنم وقت تان را با خواندن این نوشته هدر ندهید.
ششم:
بسیار شنیده ایم که گفته اند «هرکجا باشم باشم، آسمان، فکر، زمین مال من است». واقعیت این است که زندگی شعر نیست. دنیا مرزهایی دارد و شما یک ایرانی هستید. هیچ کشور دیگری سرزمین شما و خاک شما نیست و نخواهد بود. شما می توانید در هر کشوری که بخواهید اقامت کنید، درست مثل هتلی که برای اقامت انتخاب کرده اید این هتل می تواند بسیار شیک، مرفه و اصلا هفت ستاره باشد. اما در هتل احساس خانه را نخواهید داشت. شما متعلق به خاک خودتان هستید و انجا را با همه ی بدیها، خوبی هایش می شناسید، با جرایم و جنایات وخرافاتش آشنا هستید. این ور آب شما روی زمان و مکان و فرهنگ سوار نیستید. در دراز مدت حسی شبیه عدم تعلق روی شما سوار می شود. البته عدم تعلق و چون سرو ازاد بودن خیلی هم خوب است ولی واقعیت این است که روح ادمی برای لذت بردن ازچیزها نیاز به احساس تعلق دارد. بدون حس تعلق از زیبایی، نظم و آزادی اطرافتان بهره ی چندانی نمی برید چون اینها «مال» شما نیست. تصاویر از برابر شما می گذرد، شما می بینید اما عمق حس جاری در محیط در روح تان نفوذ نمی کند و در یک کلام » حال نمی دهد». این که می بینید کسی در بهترین ساحل دنیا با بیکینی نشسته و مارگاریتا میخورد و هوس ساندویچ فری کثافته یا اتوبوس های شهر ری را می کند ادا نیست. این واقعیت مضحک روح ادم است .
هفتم:
وقتی از ایران خارج می شدم با خودم گفتم می روم؛ می بینم، می سنجم. اگر شد می مانم و اگر نه بر می گردم. فکر می کنم خیلی ها هم با همین فکر از ایران بیرون رفته اند. در واقع این فکر کمک می کند که از شدت حجم واقعه ی پیش رو بکاهید و به شکل یک تجربه ی برگشت پذیر بهش نگاه کنید چون مغز ادم از چیزهای برگشت پذیر کمتر می ترسد. واقعیت این است که مهاجرت ( از نوع ایرانی آن) پروسه ی بی بازگشتی ست. ایرانی های زیادی به کار سیاه و حتی شستن زمین هم رضایت می دهند تا برنگردند. واقعیت این است که وقتی به راه رفتن توی محیط ازاد عادت کردید برایتان زندگی در شهری که هرکه از راه رسید بتواند جلویتان را بگیرد و ارشاد کلامی تان کند سخت می شود. وقتی به قطارهای خالی که سر ساعت می رسد؛ به نظم؛ به قانون به هوای پاک و بدون پارازیت، به اینترنت پر سرعت بدون *****؛ به رانندگی خوب؛ غذای خوب، شراب خوب و لباسهای رنگی خوب عادت کردید دیگر نمی توانید روال سایق را قبول کنید. دوستان زیادی داشتم که بعد از ده سال به ایران برگشته اند و بیشتر از چند هفته دوام نیاورده اند. آنهایی هم که ماندگار شده اند برای همیشه مثل کبوتر دو برجه بین این و آن معلقند. پیش از این که مهاجرت کنید به این فکر کنید که این تصمیم برای همیشه زندگی شما را تغییر خواهد داد.
خيلى عالى و پر محتوا و جامع بود،پيروز باشيد?
دسته بندى F2a
ارسال مدارك ٣١/٠١/٢٠١٣
اپروو ٢٢/٠٧/٢٠١٣
پرداخت آنلاين ٨٨$ و ٢٢$ در تاريخ ٠٩/١٢/٢٠١٣
نامه تكميل پرونده ١٧/٠٧/٢٠١٥
نامه مصاحبه ٠٧/٠٨/٢٠١٥
تاريخ مصاحبه استكهلم ٠١/٠٨/٢٠١٥
نقص مدرك ٠١/٠٨/٢٠١٥
بلاتكليف و معلق?
من همون sepideh IR هستم
من عاشق راديو شمرون هستم?
پاسخ
تشکر کنندگان: oct 31 ، kavevfarahzad ، شهلا 1346 ، hamid_one ، afshin007x ، mehrshad65
ما ايرانى ها يك ترسى داريم كه همزاد ما است، يعنى از روزى كه بدنيا ميائيم با ما همراه است. و وقتى خارج از كشور ميائيم اين ترس بيشتر به چشم ميايد، و تا مدتى اذيت مان ميكند، بعد كم كم با زندگى در فرهنگ جديد اين ترس برطرف ميشود. اين ترس يك نگرانى كلى از عدم پيشرفت كارها، احتمال وقوع مشكلات و مسائل پيش بينى نشده، بروز ايراد در سيستم كارى، عدم دريافت بموقع نامه هاى مهم، از دست دادن مهلت هاى مهم، كمبود منابع، بدشانسى، و دهها مورد ديگر است. استرس در چهره مان موج ميزند، نكند فلان اتفاق بيفتد، نكند فلان كس در مورد فلان مسئله فلان جور فكر كرده باشد،،، و بيشتر اين ترسها فارغ از منشأهاى روانى درونى ناشى از زندگى در شرايط نابسامان و لرزان فرهنگى-اقتصادى محلى است كه در آن رشد كرده ايم و بزرگ شده ايم.

يكى از كارهايى كه غربى ها كرده اند اين است كه: ترس را بطور كلى از جامعه حدف كرده اند. بچه چهار ساله نميترسد كه اگر در سوپر ماركت دستش خورد به باكس شكلاتها و ريخت كف زمين كسى دعوايش كند، يا اگر روى لبه قفسه ها رفت كسى نگاه بدى به او بكند، همين بچه بزرگ ميشود، بدون احساس گناه. وقتى نوجوان است باب ميلش لباس ميپوشد و مدل مويش را آرايش ميكند، جامعه به بهانه هاى واهى با آدمها درگير نميشود. اين نوجوان رشد ميكند، در دانشگاه هيچ ترسى ندارد، حرفش را و هنرش را ارائه ميدهد، و باز رشد ميكند. ترسى ندارد كه بايد مؤاخذه شود، خودش است، نقش بازى نميكند. عاشق كه ميشود به طرف مقابل ميگويد دوستت دارم، واهمه اى ندارد، اگر فقط بخواهد با او باشد نميگويد دوستت دارم و وانمود نميكند به عشقى كه وجود ندارد. همين دختر يا پسر وارد جامعه ميشود، خودش را نشان ميدهد، مسئوليت ميپذيرد، و وقتى پدر يا مادر شد بچه اش را هم بدون ترس تربيت ميكند.

جامعه اى كه آدمهايش ميترسند جلو نميرود، در جا ميزند. ما اما به بچه ميگوييم: نكن ! اون بالا نرو ! دست نزن ! ندو ! داد نزن ! شوخى نكن ! نگاه نكن ! نوجوان كه ميشود باز به همين شكل، و باز،،، در نتيجه احساس گناه تقويت ميشود، با خودمان فكر ميكنيم ما مقصر هستيم، هميشه اين ترس با ما هست، در خانواده محدود بوده ايم، در مدرسه زده اند توى سرمان، در دانشگاه نگذاشته اند حرفمان را بزنيم، در جامعه مورد توهين و تحقير بوده ايم،،، اين آدمها معلوم است كه رشد نميكنند، اين جامعه معلوم است كه تغيير نميكند.

براى همين است كه با ديدن پليس ميترسيم، انگار خلافى يا جرمى مرتكب شده ايم، موقع سفر انواع دعا و نذر و نياز را بدرقه مان ميكنند انگار قرار است حادثه اى پيش بيايد، در همه كارها استرس داريم، حتى وقتى براى تفريح و خوشگذرانى جايى ميرويم. يك كار معمولى ادارى يا بانكى ميخواهيم انجام دهيم همه اش نگرانيم، نكند به مشكلى برخورم ! و حتى با ترك كشور و ورود به فرهنگ جديد سالها طول ميكشد كه خودت را پيدا كنى، بفهمى كه تو گناهكار نيستى، تو مقصر نبودى، براى حرفهايت، براى عاشقى كردنت، براى نفس كشيدن. تو درست بودى، و خودت قربانى جنگ و تحريم و ركود و،،، همه اينها بوده اى بدون اينكه هيچ تقصيرى داشته باشى


سادگي نهايت پيچيدگيست...
پاسخ
(2015-12-03 ساعت 01:19)نسيم غزيلي نوشته:  ما ايرانى ها يك ترسى داريم كه همزاد ما است، يعنى از روزى كه بدنيا ميائيم با ما همراه است. و وقتى خارج از كشور ميائيم اين ترس بيشتر به چشم ميايد، و تا مدتى اذيت مان ميكند، بعد كم كم با زندگى در فرهنگ جديد اين ترس برطرف ميشود. اين ترس يك نگرانى كلى از عدم پيشرفت كارها، احتمال وقوع مشكلات و مسائل پيش بينى نشده، بروز ايراد در سيستم كارى، عدم دريافت بموقع نامه هاى مهم، از دست دادن مهلت هاى مهم، كمبود منابع، بدشانسى، و دهها مورد ديگر است. استرس در چهره مان موج ميزند، نكند فلان اتفاق بيفتد، نكند فلان كس در مورد فلان مسئله فلان جور فكر كرده باشد،،، و بيشتر اين ترسها فارغ از منشأهاى روانى درونى ناشى از زندگى در شرايط نابسامان و لرزان فرهنگى-اقتصادى محلى است كه در آن رشد كرده ايم و بزرگ شده ايم.

يكى از كارهايى كه غربى ها كرده اند اين است كه: ترس را بطور كلى از جامعه حدف كرده اند. بچه چهار ساله نميترسد كه اگر در سوپر ماركت دستش خورد به باكس شكلاتها و ريخت كف زمين كسى دعوايش كند، يا اگر روى لبه قفسه ها رفت كسى نگاه بدى به او بكند، همين بچه بزرگ ميشود، بدون احساس گناه. وقتى نوجوان است باب ميلش لباس ميپوشد و مدل مويش را آرايش ميكند، جامعه به بهانه هاى واهى با آدمها درگير نميشود. اين نوجوان رشد ميكند، در دانشگاه هيچ ترسى ندارد، حرفش را و هنرش را ارائه ميدهد، و باز رشد ميكند. ترسى ندارد كه بايد مؤاخذه شود، خودش است، نقش بازى نميكند. عاشق كه ميشود به طرف مقابل ميگويد دوستت دارم، واهمه اى ندارد، اگر فقط بخواهد با او باشد نميگويد دوستت دارم و وانمود نميكند به عشقى كه وجود ندارد. همين دختر يا پسر وارد جامعه ميشود، خودش را نشان ميدهد، مسئوليت ميپذيرد، و وقتى پدر يا مادر شد بچه اش را هم بدون ترس تربيت ميكند.

جامعه اى كه آدمهايش ميترسند جلو نميرود، در جا ميزند. ما اما به بچه ميگوييم: نكن ! اون بالا نرو ! دست نزن ! ندو ! داد نزن ! شوخى نكن ! نگاه نكن ! نوجوان كه ميشود باز به همين شكل، و باز،،، در نتيجه احساس گناه تقويت ميشود، با خودمان فكر ميكنيم ما مقصر هستيم، هميشه اين ترس با ما هست، در خانواده محدود بوده ايم، در مدرسه زده اند توى سرمان، در دانشگاه نگذاشته اند حرفمان را بزنيم، در جامعه مورد توهين و تحقير بوده ايم،،، اين آدمها معلوم است كه رشد نميكنند، اين جامعه معلوم است كه تغيير نميكند.

براى همين است كه با ديدن پليس ميترسيم، انگار خلافى يا جرمى مرتكب شده ايم، موقع سفر انواع دعا و نذر و نياز را بدرقه مان ميكنند انگار قرار است حادثه اى پيش بيايد، در همه كارها استرس داريم، حتى وقتى براى تفريح و خوشگذرانى جايى ميرويم. يك كار معمولى ادارى يا بانكى ميخواهيم انجام دهيم همه اش نگرانيم، نكند به مشكلى برخورم ! و حتى با ترك كشور و ورود به فرهنگ جديد سالها طول ميكشد كه خودت را پيدا كنى، بفهمى كه تو گناهكار نيستى، تو مقصر نبودى، براى حرفهايت، براى عاشقى كردنت، براى نفس كشيدن. تو درست بودى، و خودت قربانى جنگ و تحريم و ركود و،،، همه اينها بوده اى بدون اينكه هيچ تقصيرى داشته باشى


سادگي نهايت پيچيدگيست...

perfect
همیشه راه های زیادی برای رسیدن به یک هدف واحد وجود دارد.
من و مهاجرت
فعلا زندگی قشنگم رو بین بین خاورمیانه - اروپا و امریکا سپری می کنم. با تشکر از مهمان نوازی مردم امریکا - مردم پرتغال - مردم ایران و مردم ترکیه.
پاسخ
تشکر کنندگان: shadi79 ، شهلا 1346 ، sahar2016 ، mulan1979
(2015-11-02 ساعت 02:38)j1970 نوشته:  راستش من مدتی میشه اینجا سر نمیزنم و امروز که داشتم مدارک آماده میکردم واسه اینکه پدر و مادرمو بیارم اینجا واسه مسافرت گفتم یه سری بزنم ببینم شاید اینجا هم بشه اطلاعات دیگه‌ای کسب کرد (بخاطر شاید وضعیت خاص ایران) که این موضوع رو دیدم.
تا الان مشخص شد که من پشیمون نیستم که هیچ، میخام والدینم هم اینجا رو ببینن با هزینه من بجای اینکه من پا شم و برم ایران.
من معتقدم که نمیشه دو جای مختلف زندگی کرد، پس بمحض اومدن قید ایران رو زدم و دقیقا یادمه تو فرودگاه ال ای که پیاده شدیم به پسر و همسرم گفتم که دیگه متر و کیلومتر، کیلو و سانتی گراد رو فراموش کنین و اینچ و مایل، پوند و فارنهایت حساب کنید.
من نمیدونم مجردی و تنها اومدن چه طعمی داره اما چون خونوادم با من بودن و مهمتر ازون اونها هم پای ایستادن بودن هیچ کدوم پشیمون نیستیم با اینکه با سن بالای چهل سال اومدم اینجا و زندگی قابل قبولی دارم که از زندگی قبلیم توی ایران خیلی بهتره.

احسنت بر شما و همت عالیتون
انشالله که موفقیت هاتون مداوم باشه
مطمیین باشید نسل بعدیتون شما را به خاطر این مهاجرت دعا میکنند
می گذرد ...
پاسخ
تشکر کنندگان: abbas41 ، شهلا 1346 ، jalayevatan
ما هم از بچه های ۲۰۱۳ هستیم . ماه پیش سومین سال هم پشت سر گذاشتیم وارد چهارمین سال شدیم ...توی این چهارسال ؛ سال اول گاهی پشیمونی و فکر برگشت میومد تو فکرمون..سال دوم کمتر..سال سوم به ندرت و الان که وارد سال چهارم شدیم حتی به اینکه سفر یه توریستی هم بخوایم بریم ایران فکر نمی کنیم...اسمش.. غرب زدگیه یا عادت به زندگی در امریکا من نمی دونم....فقط مطمین باشید اولش سخته...بعد همه چیز میوفته روی غلطک...با زبان انگلیسی خوب قدم تو این راه بگذراید یک عمر از زندگی توی جهان اولتر از اول لذت ببرید.انشالله همگی موفق باشید دوستای خوبم Smile
شماره کیس : 2013AS000XXX - سه نفر-سفارت : انکارا - مصاحبه : NOV - کلیر: DEC 10 Smile - مقصد:کالیفرنیا. دریافت گرین کارت : اپریل . خدایا شکرت.
پاسخ
تشکر کنندگان: parisa.tk ، sahar2016 ، ELNAZ21 ، jalayevatan ، Pedraaam ، Shahram914 ، pishtaz611 ، farh@d ، afshin007x ، saeed8990




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان