کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
یادداشتهای روزانه حمید میزوری در آمریکا
سلام.
در مورد صحبت این دوست عزیز باید قبل از رفتن به امریکا یه آفتابه کوچیک با خودمون ببریم
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232
چه جالب
یاد تایپیک دستشویی رفتن در آمریکا افتادمBig Grin
یادم میاد زمانی در دبیرستان و در درس فیزیک مبحث فرکانس ها را میخواندیم و اینکه مثلا در فرکانس سینوسی (و دیگر انواع فرکانسها )یک سیکل مثبت داریم و یک سیکل منفی
حالا این تایپیک هم تقریبا دارد سینوسی میشودBig Grin
از روح و تناسخ و امثالهم یک باره آمدیم به وصف wc
زندگی همین است دیگر
بالا و پایین داردWink
Wink
بحث این تایپیک کم کم داشت بیخ پیدا میکرد و مشکل ساز میشد و خوشحالم که حمید عزیز به همین راحتی مسیر بحث را عوض کرد
سپاس

به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید
پاسخ
تشکر کنندگان: Ashkan78 ، laili ، honareirani ، rs232 ، lexington ، kianoush
[/size]هنوز یکی دو سالی نمیشه که اومده آمریکا، مثل قنسول انگلیس در ایران توی سریال امیرکبیر فارسی حرف میزنه:« من برای شوما احترام را قایل خواهم کـَرد»... فکر کنم توی فیلمها دیده که معمولاً کسانی که زبان مادریشون انگلیسیه و خوب انگلیسی حرف میزنند؛ نمیتونند خوب فارسی حرف بزنند و لابد عکس این اتفاق هم در مورد او صدق میکنه.

گند زده به هرچه فارسی و زبان فارسی که شاید موثر واقع بشه و انگلیسی اش همچون بـُلبـُل شود.... رو به من کرده و میگه ...: اوه !!! آگا(آقا) حمید کجایی؟؟ من تو را خیلی خیلی «میس» کرد I miss you (دلم هواتون رو کرده).........

من هم به لج او که شده بود حسی گرفتم و چنان شروع کردم با لهجه ی نجببادی براش حرف زدم که شاید خود همشهری هام هم متوجه نمیشدند...« جـــونی خودد ... دادا ... اص ... وخ ... نداشدم... هی از ای جلسه به اون یکی... آخه منو این قرتی بازی ها چه؟؟... گای ... ای ... جلسای ... جور واجور ... آ ... بی فایده رو ... کُ ... میبینم یادم به اون حرف میافته ک ُ: هرچی ا ِداست ؛ توی ک...و...نی گداست.... راسی ... ا ِز ننه و آقاد ... چه خبر؟ و.........
دوستان گرامی، برای خواندن نوشته های بیشتری از اینجانب، میتوانید با کلیک کردن در«اینجــا- از دیار نجف آباد تا آمریکای جهانخوار»به وبلاگ شخصی ام تشریف بیاورند تا بیشتر درخدمتتان باشم..... موفق و پیروز باشید. ارادتمند حمید
پاسخ
تشکر کنندگان: اليزا ، Monica ، rasarasa ، kianoush ، looloo ، laili ، farhang ، hvm ، honareirani ، WIKIMAN
هروقت دیدمش انگاری که نذر کرده یه غـــُری بزنه و نظری کارشناسانه بدهد. خیلی دلم میخواد ببینم که روزگاری که توی ایران بوده چه سوگــُلی بوده که حالا دائم از بدی های زندگی توی آمریکا به من تذکـّر میده و میگه:

«... صبر کن یه روز میرسه که بفهمی که چه کلاهی سرت رفته !!! زندگی توی آمریکا عیبش همینه که یه ذرّه یه ذرّه عــــادت میکنی و متوجه نمیشی که چی بودی و چی شدی و.....» راستش من با همه ی صبوری که دارم؛ اصلاً دربند خوشآمد و بدآمدن این و آن نیستم و حرفم رو صریح میزنم.

امــّا این بار حرفم از رک بودن یه ذرّه صریح تر شد و شاید هم آزردمش و گفتم:«من از عادت کردن به یک چیزی بدم میاد !!! هرچند همه ی زندگی ما اعتیاد است و تو هم هنوز بعد از اینهمه سال نمیخوای اعتیادت به زندگی توی ایران رو ترک کنی... من دلم میخواد که هر چیزی رو دوست بدارم....

واقعاً برات متاسفم که هنوز به زندگی توی آمریکا عادت نکرده ای؛ ممکنه که من حالا حالا به آن عادت پیدا نکنم و مشکلات بسیاری داشته و خواهم داشت؛ ولی با تمام وجودم این زندگی ام را دوســـــت میدارم و تا آنجایی هم که توان دارم میجنگم تا این فرصت را از دست ندهم... تو هم اگه جدی جدی خیلی ناراضی هستی لطف کن و برگرد سر همون زندگی پر از آرامش گذشته ات...»... شما میگید خیلی تند و بد حرف زدم؟؟؟
[/size]
دوستان گرامی، برای خواندن نوشته های بیشتری از اینجانب، میتوانید با کلیک کردن در«اینجــا- از دیار نجف آباد تا آمریکای جهانخوار»به وبلاگ شخصی ام تشریف بیاورند تا بیشتر درخدمتتان باشم..... موفق و پیروز باشید. ارادتمند حمید
پاسخ
تشکر کنندگان: laili ، farhang ، Soofia ، Monica ، kianoush ، hvm ، looloo ، birahe ، MPU
نه..........خیلی هم ملایم بود.من اگه بودم دستش رو میگرفتم سوار هواپیماش میکردم میفرستادمش همون جائی که خیلی دوست داره.اونوقت می دیدید چطوری التماس میکنه برای یک روز موندن بیشتر.
فکر کنم دوستتون خیلی از دنیا عقبه...بهش بگید یک کمی کانالها و سایتهای خبری رو دنبال کنه اونوقت کلی از خداوند به خاطر لطفی که بهش کرده ممنون میشه.
شاید هم بهش میگفتم آره حق با توئه... آمریکا خیلی بد آدمهای ضعیف رو تو خودش غرق میکنه ...مثلا همین خود تو ببین جوری غرق شدی که دیگه زبان مادریت هم یادت رفتهSmile
جهت تبلیغات در سایت با رایانامه ads@mohajersara.com تماس بگیرید.
پاسخ
تشکر کنندگان: lexington ، Monica ، kianoush ، honareirani
به به لیلی خانم
راستش رو بخواهید با اون اظهار نظر قبلی که درباره ی اون حاج آقاهه و زندگی بعدی و .... داشتید و یه هفت هشت صفحه ای دوستان رو تشویق به نوشتن کردید؛ چندباری با خودم گفتم برات یه پیام خصوصی بدم که دمت گرم بیا و این کار و کاسبی ما رو با یه نظر دیگه گرمش کن.Rolleyes
خوشبختانه خودتون اومدید و مطمئنم قدمتون برکته !!! میگی نه !!؟؟ مثل همون بار برو و دیگه پیدات نشه تا برسیم به صفحه ی 15 !!! Smile
بازم از اظهار نظرتون ممنونم.............ارادتمند حمید............بدرود
دوستان گرامی، برای خواندن نوشته های بیشتری از اینجانب، میتوانید با کلیک کردن در«اینجــا- از دیار نجف آباد تا آمریکای جهانخوار»به وبلاگ شخصی ام تشریف بیاورند تا بیشتر درخدمتتان باشم..... موفق و پیروز باشید. ارادتمند حمید
پاسخ
تشکر کنندگان: laili ، Monica ، hvm ، honareirani ، looloo
[
size=medium]شعرکودک ایرانی-آمریکایی
توی اوج دغدغه ی همه ی استادان دانشکده و امتحانات آخرترم، من هم حسابی دستم بند بود تا امتحانات رو برگزار کنم و نمره ها رو رد کنم و همون دنگ و فنگهایی که همه تون بهش آشنایی دارید. حسابی خسته از همه جا شده بودم و مغزم قفل قفل و نمیدونستم که چه جوری باید به اینهمه نحوه ی برگزاری امتحانات و وارد کردن کامپیوتری نمره ها و ... سروسامان بدم? کار به آنجا کشید که ترجیح دادم بقیه ی ساعتهای عصر را به کاری دیگه ای مشغول باشم و از فردا صبح ادامه ی کار رو پیگیری کنم. مردد در تصمیم گیری که چه کنم که یه دفعه فکری به سرم زد و دست به قلم شدم و شروع کردم به ترجمه ی شعری کودکانه که شاید کمتر ایرانی باشه که نشنیده باشه.

حالا تصوّرش رو بکنید که توی همهمه ی کار همه ی همکاران و برو و بیای دانشجویان، یه ایرانی دلمشنگی مثل من یه تیکه کاغذ دستشه و داره از استاد انگلیسی دانشکده معنی دقیق کلماتی که با شعر فارسی جور درمیاد رو میپرسه و آنقدر توی این امر جدی و توی عالم خودشه که اصلاً متوجه خنده ی عمیق همکارش نشده تا اینکه همکارم میون خنده هاش پرسید که : حالا برای چی اینقده جدی هستی که این شعر رو ترجمه کنی؟ بهش گفتم: راستش خانمم داره به دخترک دوساله ام این شعر رو یاد میده و هی دوستانم معنی اون رو ازمون میپرسند. برای همین درصددم تا میشه اونرو بصورت آهنگین ترجمه اش کنم.

هرچه بود اون همکارم هم هرچی ورقه و نمره و امتحان روی میزش بود رو گذاشت کنار و حالا شده بودیم دوتا مرد گـُنده ای که نشسته بودند سر یک مسئله ی سرنوشت ساز عالم انسانی و شعری فلسفی و عمیق بحث و تبادل نظر میکردند. خدا رو شکر میکنم که کسی ما رو توی اون جلسه ی بسیار مهم تبادل نظر ندید؛ وگرنه یه جوک دست اوّلی برای همه داشت. برای عصر بود که با دستی پر و شادمان از به نتیجه رساندن این امر بسیار مهم عالم روزگار جهان بشریت برگشتم خانه و ترجمه ی شعر را که برایم همچون جایزه ی جهانی «نوبل» بود به خانمم دادم تا اون هم نظری بیندازد. خانمم هنوز از خوندن سطرهای اوّلش فارغ نشده بود؛ که زد زیر خنده و گفت: تو کلـّی وقتت رو گذاشته ای روی ترجمه ی این شعر ولی صبر کن ببین خود «فرین» از چه شعری خوشش اومده و اون رو حفظ کرده؟

برای همین صداش کرد و ازش خواست که شعر رو بخونه و اون هم با همون لکنت زبان شیرین دوساله اش شروع کرد به از حفظ خواندن هر شعری که میدونست:... گل گلدون من شکسته در باد//بارون بارونه زمینا تر میشه// بعدش بهاره//تو بیا تا دلم گلنسا جونم توپم قلقلیه.... حالا من موندم که دوباره کی حالش رو داره بشینه یه ساعتی وقت بذاره و این شعرهای نوی عالم بچگی را به انگلیسی برگردونه. شاید شما هم علاقمند شده اید که بدونید اون شعر کودکی که طی جلسات و کوششهای فراوانی به انگلیسی برگردوننده ام چیه؟ اگه گفتید؟ اصلاً بذار برای تنوع هم شده اونرو بنویسم.

I have a rounded ball
That is red, white and blue
When I hit it on the ground
It bounce's in the air
You have no idea
How far it flys
I didn't have this ball
So I did my work well
My daddy gave it to me as a present
He gave me the rounded ball
[/size]
دوستان گرامی، برای خواندن نوشته های بیشتری از اینجانب، میتوانید با کلیک کردن در«اینجــا- از دیار نجف آباد تا آمریکای جهانخوار»به وبلاگ شخصی ام تشریف بیاورند تا بیشتر درخدمتتان باشم..... موفق و پیروز باشید. ارادتمند حمید
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، kianoush ، hvm ، ADONIS ، maryamjay ، rasarasa ، laili ، farzad24 ، RosyluvsUSA ، اليزا ، mahdis ، aazitaa
استاد عزیز میشه لطف کنید اتل متل توتوله رو هم ترجمه کنید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟SmileSmileSmile
جهت تبلیغات در سایت با رایانامه ads@mohajersara.com تماس بگیرید.
پاسخ
تشکر کنندگان: lexington ، RosyluvsUSA ، اليزا
دوستان عزیز سلام و درودم را بپذیرید
قبل از هرچیز از اینکه این مدّت بخاطر مشکلات شخصی و شغلی، فرصت کمتری داشته ام تا درخدمت شما عزیزان باشم؛ عذرخواهی میکنم. در نظر بعضی از دوستان اینگونه سوتفاهم شده بود که شاید بدون خداحافظی و بصورت قهر رفته ام . در حالیکه واقعیت امر اینگونه نبود و من هیچ اهمیتی به خوشامد بعضی هاکه بروم و خوش نیامد بعضی ها که چرا ماندم؟ ندارم و بعد از اینکه برای دل خود مینوشتم؛ بر خود وظیفه میدانستم تا تجربیاتم را برای استفاده ی دیگران به مشارکت بگذارم. مطمئن باشید که در اوّلین فرصت و با دوباره سازی روجیه ام درخدمت شما خواهم بود و به این خدمتگذاری افتخار میکنم.

امـّا این روزها بعد از گرفتاری ها یا بهتر است بگویم بدآوری ها و پیچ و خمهای شغلی و شخصی که ذکر آن در حوصله ی این نوشتار نمیگنجد؛ بدجوری روحیه باخته ی غم از دست دادن یکی از عزیزترین دوستانم در ایران هستم. وقتی که سختی این تجربه ی تلخ را حس کردم؛ برخود واجب دیدم که با ارسال این مطلب، قدمی در آماده سازی ذهن و روح دیگر عزیزان مهاجر درصورت برخورد (خدای ناکرده) با یک چنین تجربه ی تلخ اقدام کنم.

راستش خودم هم آنچنان درس و تجربه ای جهت مشارکت با شما نیاموختم و شاید هم ذهنم آنچنان آشفته است که فعلاً آماده ی پردازش و بیان آن در این مقطع نیست. بهمین علـّت دست به دامن شما شدم تا درخواست کنم با بیان نظرات و احیاناً تجربیاتی که داشته اید مرا راهنمایی کنید تا بتوانم این واقعیت زندگی را بهتر و سریع تر بپذیرم.

بارها شده بود که به دیگر دوستان یادآوری میکردم که «مرگ عزیزان» یک واقعیت سخت زندگی همه ی آدمهاست. در واکنش به اینچنین واقعیتها من اگر توی ایران هم بودم هیچ کاری از دستم بر نمی آمد و شاید و ای بسا که حتی آنقدر مشغولیات زندگی فرصتها را ازدستم میگرفت که حتی از مرگ آنان نیز باخبر نمیشدم و یا متوجه سختی آن نمیشدم.

این یک واقعیت است که ما مهاجران برای بدست آوردن امتیاز زندگی در خارج از وطنمان، باید قید بسیاری از داشته هایمان را بزنیم و یکی از تلخ ترین آنها در کنار خانواده نبودن است. امـّا باید این آمادگی ذهنی و روحی را نیز از قبل داشته باشیم که بهرحال اگر پیری و بیماری عزیزان، از پیش ذهن نزدیکان را آماده ی «پرواز» اشخاص نکند؛ با این وضع اسفناک رانندگی در ایران و هزاران حادثه ی نامعلوم هرآن احتمال دارد که عزیزی از این دنیا رخت بربندد.

لذا از دوستان خواهش میکنم با بازکردن این مبحث اجازه بدهند تا این «موضوع تلخ» نیز کمی مورد کنکاش و بررسی قرار گیرد و در این بین من هم از شما درسی بیاموزم. قابل ذکر است که شاید و در صورت مطلوب نبودن مبحث، کلّ این تاپیک را بعداً حذف و یا بصورت شایسته تر و مطلوب تر باز ارسال کنم.

میبخشید که با مطلبی تلخ و گزنده بازخدمت رسیدم.... از همه ی عزیزانی که در پیشرفت این مطلب همکاری میکنند پیشاپیش تشکر میکنم و آرزوی سلامت و آرامش روزافزون همگی را دارم...پیروز باشید....ارادتمند حمید میزوری
دوستان گرامی، برای خواندن نوشته های بیشتری از اینجانب، میتوانید با کلیک کردن در«اینجــا- از دیار نجف آباد تا آمریکای جهانخوار»به وبلاگ شخصی ام تشریف بیاورند تا بیشتر درخدمتتان باشم..... موفق و پیروز باشید. ارادتمند حمید
پاسخ
حمید عزیز بهتون تسلیت میگم.حال شما رو در این لحظه کاملا درک میکنم .دقیقا چهار ماه پیش اتفاقی افتاد که من اون زمان تنها زمانی بود توی این مدت که دلم میخواست با تمام وجودم ایران بودم.
اینجور وقتها انگار دوری حال آدم رو بدتر میکنه. دقیقا احساس یه زندانی رو داری که نمیتونی بری بیرون .آدم احساس بی پشت و پناهی بهش دست میده.نمیدونم در هر صورت حالت خیلی بدیه و امیدوارم کمتر کسی تجربه اش کنه.
به قول خود شما اگر ایران هم بودی باز این اتفاق میوفتاد ولی همین که آدم اونجا باشه و خودش در جمع باقی دوستانه همدرد باشه و احساس کنه که تنها نیست میتونه خیلی به بهتر شدن حالت روحی آدم کمک کنه.اگر توی محیط باشی و مرگ عزیزی رو تجربه کنی به دلیل اینکه این حالت رو با اطرافیان سهیم میشی کمتر فرصت میکنی برگردی به گذشته ولی وقتی دور باشی تمام مدت مغزت داره گذشته رو بیل میزنه .
در هر صورت احوال این چند روز شما کاملا قابل درکه و برای همین هم گاهی به این موقعیت ما میگن غربت. درسته غربت در آمریکا همیشگی نیست ولی با پیش اومدن مسائل اینچنینی آدم ناخودآگاه و بلادرنگ یاد این کلمه میوفته.
قصد ندارم دلداری بدم که میدونم اصلا امکان پذیر نیست ولی امیدوارم این مسئله براتون حل بشه و زودتر از نظر روحی به شرایط عادی برگردید .
جهت تبلیغات در سایت با رایانامه ads@mohajersara.com تماس بگیرید.
پاسخ
تشکر کنندگان: maryamjay ، looloo ، ParsTrader ، lexington ، rs232 ، ADONIS ، mahdis ، یه مهاجر ، R.F ، indmehdi ، sh-b ، Jav3 ، RosyluvsUSA
حمید جان از شنیدن این خبر متاسف شدم و امیدوارم که هر چه زودتر دوباره حالتان خوب شود. من به درخواست شما یک مطلبی را می نویسم که تجربه شخصی خود من است و نمی دانم چقدر برای دیگران و یا شما کاربرد دارد.

از بچگی برای من همیشه این سوال بوده است که اگر انسانها به زندگی پس از مرگ اعتقاد دارند و فکر می کنند که عزیزانشان پس از مرگ از درد رها می شوند و به بهشت می روند پس برای چه از مرگ آنها ناراحت می شوند؟ از هر فردی این سوال را پرسیدم یا گفت خفه شو بچه! و یا اینکه گفت خوب این سوال یعنی چه؟ ما او را دوست داشتیم و او الآن مرده است. بعد من می گفتم که خوب اگر او را دوست داشتید شما که خودت می گویی به جای بهتری رفته پس چرا از مرگ او ناراحت می شوی در حالی که باید خوشحال شوی. و دوباره در جواب می شنیدم خفه شو بچه! یا اینکه می گفتند درست می گویی ولی دست خودمان که نیست خوب ناراحت می شویم.

این پروژه تحقیقاتی من از زمان مرگ پدربزرگم در بچگی شروع شد و تا الآن هم ادامه دارد! منتها الآن دیگر می ترسم این سوالها را بکنم چون در جوابم می گویند خجالت نمی کشی مردیکه؟ این بجای تسلیت گفتنه؟ ولی در طول این مدت متوجه شدم که ناراحتی اصلی انسانها برای فرد فوت شده نیست بلکه در واقع برای خودشان است. همه ما وقتی که با یک انسان, یک حیوان و یا حتی یک جسم ارتباط برقرار می کنیم بخشی از وجود خودمان را در آن قرار می دهیم و مثلا اگر به من بگویند خودت را تعریف کن می گویم من فلانی هستم مادرم این است و پدرم این است و برادر و خواهرهایم اینها هستند و یک ماشین دارم و چهارتا وسایل دارم یک فرش دارم ده تا دوست دارم و مثلا صد تا هم فامیل و آشنا دارم. هرکدام از اینها را که از شما بگیرند در واقع بخشی از تعریف شما را گرفته اند و برای همین است که اگر یک روز از خانه بروید بیرون و ببینید که ماشین شما را دزد برده است بسیار ناراحت می شوید چون آن ماشین بخشی از زندگی شما است.

تمام افراد و اشیاء پیرامون ما خاطراتی را در مغز ما می سازند که ناپدید شدن هر کدام از آنها زنگ خطری است برای ما و تعاریف ما را از خودمان ناقص می کند. هرچقدر آن فرد یا شئی نقش پر رنگ تری در زندگی ما داشته باشد فقدان آن برای ما رنج آورتر خواهد شد تا جایی که مرگ عزیزان درجه اول می تواند به سیستم مغزی ما آسیب بزند و ما اصطلاحا می گوییم که از آن اتفاق کمرمان شکسته است.

بنابراین واقعیت این است که علت اصلی ناراحتی ما فردی نیست که فوت کرده است چون اگر به زندگی بعد از مرگ اعتقاد داشته باشیم می گوییم که جایش بهتر است و اگر هم نداشته باشیم می گوییم که خاک شد و رفت زیر زمین و دیگر علتی وجود ندارد که برای او ناراحت باشیم. علت اصلی ناراحتی و آشفتگی خود ما هستیم. در واقع بخشی از وجود ما مرده است و ما باید سعی کنیم که خودمان را ترمیم کنیم. دقیقا مثل یک تصادف رانندگی که انسان دست و یا پایش می شکند.

کسانی که وارسته هستند و تعلق خاطر به فرد یا شئی ندارند در اینجور مواقع خیلی راحت هستند ولی با تعاریف انسانیت فاصله دارند. ما انسان هستیم و همه ما آسیب پذیریم ولی می توانیم خیلی زود خودمان را ترمیم کنیم
با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ
آقا آرش عزیز

ممنون به خاطر این تاپیک معرکه

Smile
Smile
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، lexington
سلام جناب lexington
متاسفم از شنیدن این خبر . فعلا" فقط این رو میتونم جهت همدردی بگم خدمتتون .
امیدوارم منبعد از شما خبرهای خوب و موفقیت های زیادتون رو بخونیم .
پایدار باشید
شريف ترين دلها دلي است که انديشه آزار کسان در آن نباشد . زرتشت
زندگي تاس خوب آوردن نيست ، تاس بد را خوب بازي کردنه .
براي مشورت خردمندان را برگزين تا از ملامت و ندامت در امان باشي .
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، lexington ، indmehdi ، Jav3
منم بهتون تسلیت میگم و امیدوارم بزودی با این غم کنار بیاین....خصلت فراموشی و عادت که در همه ما هست بعضی وقتها اونقدها بد نیست و برای نجات روح و جسممون به کار میاد


من کاملا با حرفای آرش موافقم و نظر خودم هم درباره مرگ دقیقا همینه اما مشکل اینجاست حتی برای آدمائی که سعی میکنن همیشه با عقل تصمیم بگیرن و با منطق زندگی کنن هم گاهی ساده نیست که احساساتشون رو کنترل کنن....خود من هم همیشه از این مسئله در وحشت هستم نکنه زمانی که ایران نیستم عزیزی رو از دست بدم ...نکنه حتی نتونم برای مراسم به موقع برسم و...........باوجودیکه همه میگن من بیشتر با منطق سروکار دارم تا احساس

من فکر میکنم در این مورد خیلی نظر اطرافیان به کارمون نیاد چون هر کسی در برابر این موضوع واکنش کاملا متفاوتی داره.........توی یکی از سفرام به ایران آقای جوونی کنار من نشسته بود که برای مراسم سوم پدرش داشت میرفت ایران...تعریف میکرد که بعد از سالها موفق به گرفتن ویزا برای پدر و مادرش شده و قرار بوده دو هفته دیگه اونا رو در امریکا ببینه....اما اصلا ناآروم و عصبی بنظر نمی اومد حتی گفت اگه حرف فک و فامیل نبود اصلا برای مراسم هم نمی اومدم حضور یا عدم حضور من الان چه اهمیتی داره یا چه چیزی رو تغییر میده؟ جالبه طی مسیر بیشتر درباره مسایل دیگه و زندگیش در امریکا حرف زد تا مرگ پدرش .البته انسان موجود پیچیده ایه شاید این شخص که من شناختی ازش ندارم و بنظرم خیلی منطقی و قوی و محکم اومد از درون بشدت اسیب دیده بود شاید هنوز در شوک بود و باور نکرده بود .........بعضی ها اینجور وقتا گریه میکنن از غمشون با دیگران صحبت میکنن و بنظر من این افراد زودتر به وضعیت عادی بر میگردن اما یه عده خودخوری میکنن و از درون داغون میشن ..من نهایتا نفهمیدم این فرد جز کدوم دسته از این افراد بودSad
پاسخ
تشکر کنندگان: lexington ، rs232 ، mahdis ، R.F ، indmehdi ، laili ، sh-b ، RosyluvsUSA
پذیرای تسلیت من هم باشید.

گفتنی ها را دوستان گفتند. بیشتر از هر چیزی در حال حاضر دیگر نیازمند ارتباط با دوستان قدیمی و صمیمی هستید. این را از خودتان دریغ نکنید.

شوق است در جدایی و جور است در نظر***** هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم
پاسخ
تشکر کنندگان: lexington ، loony ، rs232 ، mahdis ، R.F ، laili ، sh-b ، ADONIS




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان