ارسالها: 323
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2013
رتبه:
46
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
ارسالها: 554
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2013
رتبه:
38
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
ارسالها: 182
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jan 2014
رتبه:
19
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
خوب دوستان آخر هفته هم شد و خبر خیلی خاصی از سه سفارت نداشتیم و فکر کنم فردا و پس فردا هم خیلی خبر جدیدی نداشته باشیم. من که امروز خیلی سر حال نبودم چون راستش انتظار داشتم آنکارا خیلی بهتر از این عمل کنه ولی خوب نشد دیگه
میدونم این تاپیک جای داستان سرایی و خاطره گفتن نیست ولی دلم میخاد یه چیزی بنویسم که هم حال من رو یکم بهتر کنه و هم حال کسانی که حوصله خوندن متن طولانی من رو دارن و کمک کنه به همه که با واقع بین بودن بیشتر بتونیم بر بی صبری و کلافه بودن غلبه کنیم. دوستانی که متن های طولانی باعث ناراحتیشون میشه و دلشون نمیخاد مطالب طولانی رو توی این تاپیک ببینند من رو به بزرگواری خودشون ببخشند.
یادمه وقتی سرباز بودیم اونایی که پایه خدمتیشون بالا بود یا بعبارتی قدیمی تر بودن به اونایی که تازه آشخور شده بودن فخر میفروختن و خیلی احساس بالندگی میکردن ... سرباز های پایه خدمتی پایین هم خیلی به قدیمی ها احترام میگذاشتن خلاصه گاهی که توی آسایشگاه ( منظور محل استراحت سرباز ها بود نه آسایشگاه روانی ها یا معلولین.... این رو از این جهت توضیح میدم که اصطلاح های سربازی رو ممکنه بعضی خانم ها ندونن یا کسانی که سربازی نرفتن) سرباز ها دور هم جمع میشدن یا یکی که جدید میومد و نمیشناختن همدیگر رو میپرسید که پایه خدمتی کی هستی و وقتی مثلا میدید که پایه خدمتی خودش خیلی بالا تر از اون هست عشق میکرد و یه بادی به قبقب مینداخت و میگفت اوه ه ه ه پس حالا حالا ها آشخوری داداش... ( مثلا اختلاف پایه خدمتی دوتاشون به ۶ ماه هم نمیرسید ها)
خلاصه وقتی که طرف به آخر های خدمتش نزدیک میشد دیگه خیلی با خودش حال میکرد و بعضی ها برای اینکه حساب خدمتشون از دستشون در نره و خدای نکرده یک روز هم اضافه توی پادگان نمونن توی کلاه هاشون چوب خط درست کرده بودن و هر روز که میگذشت یه علامت میگذاشتن . بعضی ها هم که یکمی با ذوق تر بودن و صاحب سلیقه بجای هر هفته که میگذشت یه ستاره میگذاشتن تو کلاهشون یه جورایی منتظر سرای ما داخل کلاه هامون بود سولی عسلی هم نبود که حساب کتاب ها رو بدستش بسپاریم و خیالمون راحت باشه (شایدم اون روز ها اصلا هنوز به دنیا نیومده بود
)
هر روز که میگذشت و صبح که از خواب پامیشدیم کور مال کور مال دنبال خودکار میگشتیم که این چوب خط لعنتی رو بکشیم که یکروز دیگه از خدمت ما گذشته و بقول اون روز ها بره که دیگه بر نگرده
خلاصه اون روز ها گذشتن و آموزشی هم تمام شد و باز هم روز ها گذشتن و خدمت هم تمام شد. روزی که کارت پایان خدمت رو گرفتم خوب یادمه که با لباس شخصی توی پادگان راه میرفتم و حتی سرهنگ ها رو هم که میدیدم دلم براشون میسوخت که نمیتونن مثل من با لباس شخصی توی پادگان پرسه بزنن احساس میکردم لباس هام از همیشه نرم تر هستن و پاهام که به پوتین های سربازی عادت کرده بود توی کفش های سبک کتونی اسپرت میخاستن از خودم جلوتر راه برن...
دیگه فکر میکردم همه سختی ها تمام شد. سربازی رو تمام کرده بودم و حالا دیگه راحت و آسوده خواهم بود و دیگه توی زندگیم مشگلی ندارم.
بگذریم که تا ۷ ۸ سال بعد از خدمت هنوز خواب میدیدم که کارت پایان خدمت ندارم و باید به سربازیم ادامه بدم و دلهره و دل آشوب از خواب می پریدم ولی یاد اون روز ها که می افتم دلم میگیره که چه روز های خوبی بودن و برای تحمل سختی های اون روز ها فقط نیاز به تحمل بدنی بود و صبر و نه چیز دیگه. نه مسئولیتی نه نگرانی نه چیزی که فکرت رو مشغول کنه مگر اینکه آخر هفته چطوری جیم بزنیم و ۵ شنبه جمعه بزنیم بیرون و بیایم تهران به قول خودمون بریم عشق و حال ... اونم با کله کچل وسبیل ....
اون روز ها که گذشت هر کدوم از بچه های هم خدمتی بدنبال سرنوشتشون رفتن. یکی رفت دنبال کاسبی یکی رفت خارج یکی رفت معتاد شد یکی زن گرفت یکی هم مثل من رفت دنبال دانشگاه و درس یکی هم توی ارتش استخدام شد. وقتی از اون روز ها فاصله گرفتیم دیدیم ای بابا منتظر چی بودیم؟؟؟ شرایط زندگی که آسون تر نشد... مشکلات بیشتر شدن مسئولیت ها بیشتر شدن.. بجای فکر فرار آخر هفته از پادگان حالا باید روزی ۱۰ ۱۲ ساعت کار بکنی یا فکر خرج خانواده باشی یا دنبال درس و نمره و خلاصه درگیر هزار موضوع مهم تر از پایان خدمت باشی.
بگذریم که هر مرحله از سختی های زندگی در زمان خودش تحمل لازم داره و سختی خودش رو به همراه داره ولی زندگی ما هم تشکیل شده از همین روز ها و همین مراحل هست و باید از همین روز ها لذت برد.
نمیگم تحمل بلا تکلیفی و توی زمین و آسمون بودن خیلی راحته . برای خود من هم خیلی وقتها غیر قابل تحمل میشه ولی فکرشو بکنید که ما پا در راهی گذاشتیم که تازه شروع شده و راه بسیار سختی هم هست یعنی مهاجرت ... این مرحله که بگذره و کلیر بشیم و ویزا بگیریم و بریم دیار غربت ، تازه صورت مساله های جدید مطرح میشه و بهتره وارد جزییاتش نشم چون نوشته من بجای امید بخش بودن برعکس میشه و نا امید کننده میشه
هر وقت که مثل الان من کف کردین و احساس کردین به اینجاتون رسیده و دیگه نمیتونین تحمل کنید، یاد این بیوفتین که الان شما تنها کاری که میکنید صبر هست و واقعا لازم نیست کاری انجام بدین... این یعنی ساده ترین کار ممکن و تازه کار هاتون که باید در دیار غربت انجام بدین مونده ... اینطوری میبینین که ما در حال حاضر کار شاقی انجام نمیدیم که بخایم خسته بشیم و کم بیاریم.
ببخشید خیلی پر چونگی کردم
این رو هم بزارین بحساب دست نوشته های مالیخولیایی آخر شب یک جمعه شب طوفانی
شب همگی خوش به امید هفته ای شاد و پر انرژی و پر از موفقیت برای همه دوستانم
شماره کیس:2014AS12xx، تعداد افراد :2 نفر، ارسال فرمها:17 June،کنسولگری:آنکارا، کارنتی سری اول، مصاحبه:17 December، وضعیت: کلیرنس، آپدیت: 30 دسامبر، 6،2 ژانویه، ۲۹ و ۳۰ می و ۱۲جون همگی نفر دوم کیس تاریخ کلیر شدن ۱۹ جون، دریافت ویزا ۲۷ جون، تاریخ ورود به امریکا ۲۷ دسامبر، محل ورود به امریکا سانفرانسیسکو، دریافت گرین کارت ۲۷ اکتبر
ارسالها: 554
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2013
رتبه:
38
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
ارسالها: 150
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2013
رتبه:
72
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
بالاخره کیس ماهم البته فقط نفر برنده به تاریخ 5 june آپدیت شد ایشالا یکشنبه دوشنبه خبر کلیرنس ماهم میاد من که خیلی امیدوار شدم
در انتظار قبولی
ارسالها: 182
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jan 2014
رتبه:
19
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
ارسالها: 330
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Nov 2013
رتبه:
34
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
ارسالها: 554
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2013
رتبه:
38
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
(2014-06-06 ساعت 23:24)پائیز نوشته: خوب دوستان آخر هفته هم شد و خبر خیلی خاصی از سه سفارت نداشتیم و فکر کنم فردا و پس فردا هم خیلی خبر جدیدی نداشته باشیم. من که امروز خیلی سر حال نبودم چون راستش انتظار داشتم آنکارا خیلی بهتر از این عمل کنه ولی خوب نشد دیگه
میدونم این تاپیک جای داستان سرایی و خاطره گفتن نیست ولی دلم میخاد یه چیزی بنویسم که هم حال من رو یکم بهتر کنه و هم حال کسانی که حوصله خوندن متن طولانی من ............................
جالب شوهرم همیشه اینا رو برام تعریف میکنه مخصوصا اون که همیشه خواب میبینه باز سربازه خیلی جالب بود ما هم سربازی نرفتیم ولی هنوز خواب میبینم دانشجوام و امتحان دارمو درس نخوندم مخصوصا امتحان ریاضی واقعا کابوسه بدیه درکتون میکنم
کیس نامبر : ##49
تاریخ رویت قبولی :4 می
ارسال فرمها :20 می
تاریخ مصاحبه :w1 آپریل
سفارت :ابوظبی
تعداد :2 نفر
نتیجه مصاحبه : برگه آبی
آپدیت ها : روز مصاحبه . روز بعد از مصاحبه . 8جولای آپ همگانی. یک هفته بعد آپ با ایمیل . 18 آگوست آپ از آمریکا 19 آگوست هردو از سفارت
ارسالها: 98
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Oct 2013
رتبه:
4
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
سلام و تبريك به دوستان گل، ميشه بگيد آخه اين چه رسمشه، كيس ما سر كيس٢٩ مي، ٢ و ٤ جون آپديت شده ولي بقه افراد كيس نه، و همچنان با ٢٢٧ روز انتظار