کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
غربت من و تو ... غربت تو و من
سعدیا «حب وطن» گرچه حدیثی است صحیح نتوان مُرد به سختی که من اینجا زادم


کیس نامبر:2011AS 12000
مصاحبه:27ژانويه آنکارا
کلیرنس:4 مارس


پاسخ
بعد از این همه مدت برگشتم که بگم سه ماه اول چون من توی این شهر هیچ کسی رو نداشتم خیلی بد گذشت...خیلی خیلی بد. اما الان که کالج در شرف شروع شدن و سرم شلوغ شده خیلی وضعم بهتر شده و اصولا فکر وطن مطن از سرم رفته بیرون!
فقط اینجا کار نیست. حتی اگه بخوای برای مک دونالد زمین شوری هم بکنی کار نیست.
F2A
شماره کیس: ANK2009X
پر کردن فرم I-130 - اگوست 2006
اپرو شدن: May 2009
دریافت اولین نامه از NVC و: June 2009
نامه Choice of A:اپریل 2010
نامه مربوط به Affidavit of S:می 2010
نامه مربوط به DS230 :جولای 2010
نامه وقت سفارت: Dec 2010
مصاحبه: 24 JAN 2011
دریافت ویزا: 25 JAN
گرفتن پاکت پستی: 27 JAN
ورود به آمریکا:؟
پاسخ
غربت یعنی ضربه خوردن از کشور خودت
خداوند انسان را آزاد آفرید و انسان بندگی را برگزید
پاسخ
تشکر کنندگان: mohammad.maleki ، dreamer60 ، roze ، SH1A2R3 ، batis2010 ، peimaneh ، rouzbehdarvishi ، farshadsh ، inanna
دیگه زندگی داره اینجا سخت میشه خیلی سخت
شاید غربت سخت باشه ولی به سختی عذاب اینجا نیست
خیلی ها میخوان بمونن و اینجا رو بسازن ولی در شرایط فعلی نمیشه چیزی رو ساخت نمیشه !!!
پاسخ
تشکر کنندگان: dreamer60 ، SH1A2R3 ، ASALI ، كاميلا ، Hediyeh ، mehdi47 ، فردا ، batis2010 ، rouzbehdarvishi ، farshadsh
می پرسی از من
اهل کجايم؟
من کولی ام
من دوره گردم.
پرورده ی اندوه و دردم .

بر نقشه ی دنيا نظر کن
با يک نظر از مرز کشورها گذر کن
بی شک نيابی سرزمينی
کانجا نباشد در به در هم ميهن من ...

((شادروان ژاله اصفهانی))

روال كلي پرونده من اينجاست.
این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست  
این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست

در صورت داشتن سوال مهمي ميتونيد برام پيام بگذارين ، قول ميدم شايد يه كم دير ولي حتما جواب بدم Tongue
پاسخ
همه چیز از جایی شروع شد که می خواستم بیشتر بدانم. کندن و رفتن سخت است و به وضوح صدای ریشه هایی که شکسته می شوند را در اعماق قلبم می شنوم. سفری را آغاز خواهم کرد به ناشناخته ترین بخش زندگیم. سفر به تنهایی.... قرار است اینجا به قولی که به یک استاد داده ام عمل کنم و بنویسم چه چیز این غرب صنعتی با شرق عاشق ما تفاوت دارد. زندگی در خارج از ایران دریچه ای است از یک قلب ایرانی به سرزمینی سرد در انتهای غرب. من عاشق فضا هستم و قبل از آن عاشق خانواده ام. من عاشق وطنم هستم و قبل از آن عاشق سیاره آبی رنگی که داریم با تمام قدرت تخریبش میکنیم. من عاشق برنامه نویسی هستم و قبل از آن عاشق راندن در جاده ای بی انتها. من محمد هستم
پاسخ
تشکر کنندگان: SH1A2R3 ، ASALI ، nahid.t ، كاميلا ، Ali Sepehr ، Hediyeh ، leilit ، roze ، فردا ، الهه سابق ، batis2010 ، ronmony ، 2013 ، farshadsh
ای بابا من که خودم حالم خرابه...نوشته های اینجا رو هم که خوندم دیگه....
فکر نکنم هیچ ملتی مثل ما با اینکه خونه پدریش ثروتمند و دوست داشتنیه به روزگاری افتاده باشه که پیه ترک وطن به تنش بماله...
هرچند که......... از ماست که بر ماست !
ویزا: CR1/ ارسال مدارک : جون۲۰۱۱ /مصاحبه،آنکارا : ۱۸ جون ۲۰۱۲ /کلیرنس: ۳۱ جولای 2012 /دریافت ویزا : ۱۵ آگوست Rolleyes تاریخ ورود به آمریکا :۱۳ سپتامبر ۲۰۱۲



پاسخ
من هنوز نزفتم. یعنی کارم هنوز درست نشده که برم. حس بدیه. از یه طرف میخوام هرچی زودتر با همسرم باشم، از یه طرف...
وای خدا! هنوز چندماه مونده تا برم ولی دارم دیوونه میشم.
فقط میتونم بگم لحظه لحظه اینجا رو با تمام وجودم دارم میبلعم.
صبح که از خواب پا میشم و خودمو توی تخت خودمو اتاق خودم میبینم، یه لرزش شیرین توی وجودم میفته. وقتی مامان و بابامو میبینم، وقتی توی خیابونای تهران راه میرم، وقتی از پنجره آشپزخونه کوچه رو میبینم، دلم میخواد برمو کف کوچه رو ببوسم، آخه خاک وطنمه، خاک خونمه، مال خودمه.
تو خونه ما فقط مامانم روزه میگیره، ولی من عاشق افطاریم و لحظه های قبل و بعدش، آخه یاد بچگیام میفتم، اونموقع که کوچولو بودمو روزه کله گنجیشکی میگرفتم. چون عاشق افطارم هر شب با مامانم افطار میکنم. همه خونواده با مامانم افطار میکنیم. بهترین لحظه است.
وقتی دم افطار میزنم تلوزیون ایران و دعای قبل از افطارو میشنوم، وقتی مامانم سفره افطاری میندازه و بوی نون سنگک تازه و چایی و زولبیا به مشامم میخوره، وقتی سریالای مسخره ماه رمضون تلوزیون ایرانو میبینم، وقتی ..... دلم نمیخواد از دستشون بدم این لحظه هارو. اصلا دلم نمیخواد.... اصلا
ویزا ازدواجی/اقدام اول ژانویه 2012/ اپروو: اول جون/گرفتن کیس نامبر آخر جولای/تکمیل مدارک در NVC: سوم ژانویه 2013/مصاحبه: آخر اپریل 2013/ویزا یکضرب از ابوظبی
پاسخ
تشکر کنندگان: gulu ، Hediyeh ، mehdi47 ، online27H ، sib 24 ، battosai ، Amir78 ، farshadsh ، maria2000
خصلت ما آدما اینه که هر وقت بیرون دایره باشیم با تمام وجود آرزو داریم که داخل دایره رو ببینیم و وقتی که به آرزومون میرسیم و غصه دیگه ای برای خوردن نداریم دلمون برای بیرون دایره تنگ میشه ! همیشه یه چیزی برای قصه خوردن باید داشته باشیم وگرنه روزمون شب نمیشه !!!
پاسخ
تشکر کنندگان: الهه سابق ، mojtaba_k ، batis2010 ، frozen mind ، cmbt ، mehdi47 ، shani ، فردا ، rouzbehdarvishi
وقتی صحبت از غربت میشه یاد شعر اهل کاشانم سهراب می افتم.....
.....هر کجا هستم ، باشم ،
آسمان مال من است .
پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است .
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت ؟
من نمی دانم
که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است ، کبوتر زیباست .
و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست.
گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد.
چشم ها را باید شست ، جور دیگر باید دید.
واژه ها را باید شست .
واژه باید خود باد ، واژه باید خود باران باشد
چترها را باید بست ،
زیر باران باید رفت .
فکر را ، خاطره را ، زیر باران باید برد ......
نمیدونم هنوز زندگی در غربت را تجربه نکردم بی شک سخت است ولی اگر بتونیم جور دیگه ای ببینیم واقعا شاید خیلی معیار ها برای غربت عوض بشه


پاسخ
تشکر کنندگان: Hediyeh ، cmbt ، batis2010 ، الهه سابق ، mehdi47 ، afshin_m7 ، فردا ، rouzbehdarvishi ، farshadsh
(2012-08-03 ساعت 05:18)elahenadafy2 نوشته:  من هنوز نزفتم. یعنی کارم هنوز درست نشده که برم. حس بدیه. از یه طرف میخوام هرچی زودتر با همسرم باشم، از یه طرف...
وای خدا! هنوز چندماه مونده تا برم ولی دارم دیوونه میشم.
فقط میتونم بگم لحظه لحظه اینجا رو با تمام وجودم دارم میبلعم.
صبح که از خواب پا میشم و خودمو توی تخت خودمو اتاق خودم میبینم، یه لرزش شیرین توی وجودم میفته. وقتی مامان و بابامو میبینم، وقتی توی خیابونای تهران راه میرم، وقتی از پنجره آشپزخونه کوچه رو میبینم، دلم میخواد برمو کف کوچه رو ببوسم، آخه خاک وطنمه، خاک خونمه، مال خودمه.
تو خونه ما فقط مامانم روزه میگیره، ولی من عاشق افطاریم و لحظه های قبل و بعدش، آخه یاد بچگیام میفتم، اونموقع که کوچولو بودمو روزه کله گنجیشکی میگرفتم. چون عاشق افطارم هر شب با مامانم افطار میکنم. همه خونواده با مامانم افطار میکنیم. بهترین لحظه است.
وقتی دم افطار میزنم تلوزیون ایران و دعای قبل از افطارو میشنوم، وقتی مامانم سفره افطاری میندازه و بوی نون سنگک تازه و چایی و زولبیا به مشامم میخوره، وقتی سریالای مسخره ماه رمضون تلوزیون ایرانو میبینم، وقتی ..... دلم نمیخواد از دستشون بدم این لحظه هارو. اصلا دلم نمیخواد.... اصلا
برام نظرات شما خیلی‌ جالب بود.من که فقط دلم برای خانواده خودم و همسرم(خیلی‌ دوستشون دارم) و دوستام تنگ می‌شه.(کمی‌ هم برای فضا و وسایل خونم).ولی‌ اصلا و به هیچ عنوان دلم برای کوچه و خیابون،مردم ،برنامه‌های تلوزییون ایران،محیط کار،...تنگ نمی‌شه تازه خیلی‌ هم خوشحالم که دیگه این قدر اعصابم هر روز خورد نمی‌شه .اینجا وقتی‌ میرم بیرون بیشتر احساس غریبی و عدم امنیت می‌کنم تا اون یک ماهی‌ که آمریکا بودم.دوست دارم هر چه زودتر برگردم.میدونم راه سختی در پیش دارم ولی‌ راه درست همینه

***2012AS16
تاریخ دریافت ویزا:29 March
تاریخ ورود به آمریکا :June 1
تاریخ دریافت گرین کارت : 20 June,Big Grin
تعداد افراد با این کیس:3
پاسخ
تشکر کنندگان: Hediyeh ، frozen mind ، mehdi47 ، afshin_m7 ، shahab2012 ، online27H ، laili ، shani ، rouzbehdarvishi ، farshadsh
(2012-08-03 ساعت 08:37)online27H نوشته:  خصلت ما آدما اینه که هر وقت بیرون دایره باشیم با تمام وجود آرزو داریم که داخل دایره رو ببینیم و وقتی که به آرزومون میرسیم و غصه دیگه ای برای خوردن نداریم دلمون برای بیرون دایره تنگ میشه ! همیشه یه چیزی برای قصه خوردن باید داشته باشیم وگرنه روزمون شب نمیشه !!!

نا شکری تو خصلت آدمهاست. اما مهاجرت , تحمیلی است برای ایرانیها . وگرنه می شد از اول همه تو دایره باشن. لعنت بر هر دلیلی که خانواده هامون رو تیکه پاره کرده. دلتنگی قابل تحمله, اما دوری مشکلات ملموس تر و جدی تری داره که تا وقتی ایرانین فکرشم نمی کنین. اما اقلا نسل های بعدی رو ( هوپ فولی ) نجات بدین. دیگه احتمالا نوه هاتون, هم مادرشون و هم مادر بزرگشون رو تو امریکا دارن. چقدر خوشبختن Sad
پاسخ
بنظرم ما 90 درصد بخاطر مسئله یا مسائلی هوای مهاجرت میکنیم که در 90 درصد بقیه جهان چنان پیش پا افتاده هستند که کسی تصورش رو نخواهد کرد اما به واقع چنان بر وجود سنگینی میکنن که شما برای رهایی از اونها یا بدست اوردنشون پروزه بزرگ و خطرناکی مثل مهاجرت رو کلید میزنین و وقی داخل شدی بعد از مدتی همون مسائل برای شما هم پیش پا افتاده هستن و بعد نوبت واقعیتهای بعضا تلخ و شیرین دیار جدید است وقت سر و کله زدن مثلا با مدیری که توی دلت میدانی که شاید باید سالها بدود تا به چیزی که تو سالها پیش بودی برسد و امثالهم.
القصه بدون تعارف اگر اکثر انگیزه مهاجرت برای ادامه تحصیلات عالیه یا اشتغال در ناسا بود قبل از این و از طرق دیگر مثل ویزای کار و تحصیل و غیره به این دیار رهسپار میشدیم و همه چیز هم از قبل معلوم بود که مثلا کجا زندگی میکنی و چه کاری داری درامد چقدر هست و الی اخر ولی مهاجرت به این شکل با همه برنامه ریزیها باز هم قدم زدن در تاریکی و ازمون سعی و خطاست تا سالها تا شاید بشود با چنگ و دندان برای نسل بعد زندگی بهتری ساخت بقول شهرزاد هوپفولی ! که البته ان هم رویش ننوشته که حتما عملی باشد.
به هر حال من که از رو نرفتم فعلا شما چطور ؟! Rolleyes
آنکس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به مقصد برساند
پاسخ
تشکر کنندگان: seravin ، online27H ، saied-k ، الهه سابق ، kavoshgarnet ، Hediyeh ، cmbt ، rouzbehdarvishi
راستش من واقعا واسه چیزایی که گفتم دلم تنگ میشه. واسه کوچه و خیابون و مردم.
به نظر من آدما هر چقدر هم که یه چیزایی واسشون بی اهمیت و حتی کمی آزاردهنده هم باشه، روزی میرسه که دلشون هوای همون چیزا رو میکنه.
در مورد من که اینطوره. آخه میدونید تا پارسال که هنوز هیچ صحبتی راجع به آمریکا رفتنم نبود، اگه یکی همین حرفارو بهم میزد بهش میخندیدم و میگفتم مگه میشه آدم دلش واسه این خیابونای داغون و شلوغ و آدمهای خسته و عصبی ایران تنگ بشه؟!
ولی واسه خودمم جالبه که از وقتی پرونده مهاجرتم تشکیل شده، تمام این چیزا واسم خیلی عزیز شدن. نمیدونم چرا انقدر هم این حس توی وجودم شدید شده و واقعا داره آزارم میده.
ویزا ازدواجی/اقدام اول ژانویه 2012/ اپروو: اول جون/گرفتن کیس نامبر آخر جولای/تکمیل مدارک در NVC: سوم ژانویه 2013/مصاحبه: آخر اپریل 2013/ویزا یکضرب از ابوظبی
پاسخ
تشکر کنندگان: alireza62 ، nahid.t ، leilit ، soheilbadami ، rouzbehdarvishi ، farshadsh
(2012-08-03 ساعت 21:08)Hediyeh نوشته:  منهم با نظر دوستمون cmbt کااااملا موافقم! سالهاست که از زندگی توی این محیط نامطلوب در عذابم و هر چه زمان میگذره وضع بدتر و بدتر میشه! خسته ام از همه ی آدمهایی که تو رو به چشم یک زن ناتوان یا به قول خودشون یک ضعیفه نگاه میکنند! هر کاری بکنی حتی قویتر از مردها هم تو هر عرصه ای ظاهر بشی باز این فکر بیماری که در این مملکت وجود داره نمیذاره مثل یه انسان زندگی کنی! با حق و حقوق یه انسان...

راست میگی هدیه.
من هم به عنوان کسی که در حد امکان در این جامعه برای بدست آوردن حقم اعتراض کردم و بابت داشتن جقوق اولیه ام بیشترین انرژی رو گذاشتم؛واقعن ازین محیط خستم دیگه.حتی وقتی قرار کسی من رو با صفت مطلوبی معرفی کنه میگه این خانم یک دختر زبون درازِ که زیر بار حرف زور نمیره.آخ که چقدر زور داره این حرف!
ویزا: CR1/ ارسال مدارک : جون۲۰۱۱ /مصاحبه،آنکارا : ۱۸ جون ۲۰۱۲ /کلیرنس: ۳۱ جولای 2012 /دریافت ویزا : ۱۵ آگوست Rolleyes تاریخ ورود به آمریکا :۱۳ سپتامبر ۲۰۱۲



پاسخ
تشکر کنندگان: الهه سابق




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان