کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
اندر وصف خوبیهای آمریکا
(2010-01-21 ساعت 00:04)rasarasa نوشته:  از خوبیهای دیگر آمریکا که من رو در روزهای اول شیفتۀخودش کرد ،اینه که هر چیزی که از فروشگاهها بخری با داشتن رسید خرید میتونی تا یکی دو ماه یا حتی 3ماه بعد پس بدی! این برای آدمی مثل من که وسواس عجیبی در خرید کردن داره ، از مواهب الهی محسوب میشه! و برای شوهر بیچاره ام از بلایای آسمانی!

چشمتون روز بد نبینه ،روزهایی که درگیر خرید وسایل خونه بودیم ،بعد از اینکه تمام فروشگاههای شهر رو زیر پا میگذاشتیم ،تا بلاخره پرنسس خانم که من باشم ،یک چیزی بپسنده، و بعد از کلی بالا پایین کردنِ جنس گوشۀ لبش رو کج کنه که بد نیست!
آقای شوهر که با پاهای تاول زده به دنبال پرنسس خانم ،سبد چرخدار خرید رو خرکش میکرد،لبخندی از سر رضایت میزد و جنس مورد نظرو، رو هوا می قاپید و روی کوه اجناسِ داخل چرخ میگذاشت و در دلش عروسی بود ،که دیگه خلاص شدیم!

بعد در حالیکه از کل هیکل لاغرش ،فقط دو جفت پا دیده میشد که سعی میکردند کوه اجناس رو به سمت ماشین بیارند،پرنسس خانم نگاهی زیر چشمی به لیست بلند بالای اجناسش مینداخت و یادش میفتاد که چند تا چیز از قلم افتاده ،که لابد فروشگاه بغلی داره!

آقای شوهر که کار چپاندن اجناس رو داخل صندوق عقب ماشین با موفقیت انجام داده بود ،دسته کلید رو با خوشحالی تکون میداد که یعنی بیا بریم،و تازه اونموقع بود که متوجه میشد که ای دل غافل! پرنسس خانم دوباره غیبش زده و باز باید در اعماق دل فروشگاه ،لای وسایل ،دنبالش بگرده!

در تمام این مدت چیزی که به آقای شوهر توان ایستادگی میداد،رویای این بود که این دیگه آخرین روزِ خریده و این کابوس امشب تموم میشه!
بلاخره شب از راه میرسید و با بسته شدن فروشگاهها ،آقای شوهر ،علاوه بر کیسه های اجناس که از دست وپا و گردن وگوشش آویزون بودند ،باید پرنسس خانم رو هم که درب فروشگاه رو دو دستی گرفته بود و حاضر نبود بیرون بیاد ،روی زمین میکشید و با خودش تا خونه میبرد.

و اما قصۀ خونه! آقای شوهر که بعد از جابه جا کردن هزار بارۀ وسایل فرصتی پیدا میکرد که روی کاناپه ای که هنوز مارکش بهش بود، ولو بشه و سعی میکرد که از لای درز چشمهای خواب آلودش پرنسس خانم رو تعقیب کنه که مثل مرغ پرکنده هنوز اینورو اونور میدوید و وسایل رو میلیمتری جا به جا میکرد. در دلش فکر میکرد این زن چقدر انرژی داره! چرا خسته نمیشه؟! مگه چی میخوره ؟! بفرمایید غذا !چه سفره ای چیدی مامان دستت درد نکنه!بی زحمت اون دوغ رو بده من! بوی قورمه سبزیات آدم رو دیوونه میکنه مامان! "اه میبینی ؟! رنگ این فرشه به قورمه سبزی نمیاد!".....چی؟!!!!!!
آقای شوهر چشماش رو باز میکنه و میبینه که پرنسس خانم با لب و لوچۀ کج شده بالا سرشه :"این رو ببین چه راحت خوابش برده!!میگم رنگ این فرشه به کتری برقی نمیاد"..."وای ببین این زیر تلویزیونی با پادری سِت نیست!"..." اه اه چقدر این جا جورابی بد رنگه!"..."بس که آدم رو هل میکنی آدم نمیفهمه چی میخره! ".."من نمیدونم چرا یک کم موقع خرید،دقت نمیکنی؟! این ملافه نخ کش بوده"..."همش من باید حواسم به همه چیز باشه؟!"..."چرا این جاکفشی با دستبند من ست نیست؟!"...
نتیجۀ تمام این حرفها چی میشه ؟ آقای شوهر لبخندی میزنه که میخواستی حواست رو جمع کنی !دیگه کار از کار گذشته ! وبه ادامۀ خواب خوشمزۀ قورمه سبزیهای مامان فرو میره؟! نه !فراموش نکنید که اینجا آمریکاست وهمه چیز رو میشه پس داد و از نو شروع کرد! پس تا آقای شوهر به خودش بجنبه ،میبینه که پرنسس خانم در یک چشم به هم زدن ،خونه رو خالی کرده و دم در، کنار کیسه های تلنبار شدۀخرید، با یک لبخندِ بزرگ منتظر ایشونه!

در حالیکه آقای شوهر دوباره کیسه ها رو به دست و پا و گردن و گوشش آویزون میکنه و آمادۀ مراسم پس دادنون و خرید کنونِ مجدد میشه،در دلش آرزو میکنه که کاش وقتی داشت برای لاتاری ثبت نام میکرد،یکهو صندلی از زیرش لیز میخورد و لیوان آب برمی گشت رو کامپیوتر و میسوخت ،که اگه دستشم تو این حادثه نشکسته بود ،راهی برای ثبت نام و برنده شدن پیدا نمیکرد!
اگه اينطوريه خدا به من رحم كنه
پرنسس ما كه همون دفعه اول زمين گيرمون ميكنه
اگه بخواد پس بده كه ديگه واويلاBig Grin

به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید
پاسخ
تشکر کنندگان: rasarasa ، ghafari88 ، taherifar ، kamali2025
سلام پرنسس خانم (فکر کنم این اسم بهتر از راساراساراسا باشه)
خیلی بامزه نوشتی و من از خواندنش خنده ام گرفت. مادر من هم وقتی که آمد امریکا همین بلا را به سر من آورد و هر چیزی را که می خرید ده بار پس می داد و دوباره پشیمان می شد و همان جنس را می خرید. هر چی من می گفتم که بابا این جنس 4 دلاری را که می خواهی پس بدهی باید 15 دلار بابت رفت و برگشت به فروشگاه بنزین بسوزانیم. وقتی هم که خرید می کردیم و من در صف پرداخت پول می ایستادم او دوباره می رفت داخل فروشگاه. در نتیجه مجبور می شدم که دوباره توی صف بایستم و پول اقلام جدید را پرداخت کنم. این اواخر می گفتم ببین مطمئنی که خریدت تمام شده ؟ من دیگه دوباره نمیرم توی صف وایستم ها! می گفت نه. خیالت راحت راحت باشه. خریدم تموم شد. ولی نه تنها دوباره همان قضیه تکرار می شد بلکه فردا هم مراسم پس دادنون داشتیم. فکر کنم مادر من تمام اقلام فروشگاهها را یکبار خرید و پس داد! دیگه تمام پس گیرهای فروشگاه ها مادر من را می شناختند. یک بار که خیلی خسته شده بودم گفتم که اصلا من نمیام توی فروشگاه خودت برو پس بده. بعد از یه مدت که خبری ازش نشد رفتم دیدم که با خانم مسنی که مدیر فروشگاه بود آشنا از آب در آمده بودند و دارند گل می گویند و گل می شنوند! آن خانم زمانی که مادرم در آلمان دانشجو بود صاحب خانه اش بود و سی سال پیش به امریکا مهاجرت کرده بودند. چند روز بعد هم رفتیم خانه شان و من با شوهرش کلی تخته نرد بازی کردم. من تعجب کرده بودم که چطور یک آلمانی اینقدر به تخته نرد علاقه دارد و خوب بازی می کند. او گفت که پنجاه سال پیش یک دوست ترک داشته است که اهل استانبول بوده و تخته نرد را از او یاد گرفته است. خلاصه این جنس پس دادن مادرم باعث شده بود که یک دوست آلمانی هم پیدا کند.

(2010-01-21 ساعت 00:04)rasarasa نوشته:  از خوبیهای دیگر آمریکا که من رو در روزهای اول شیفتۀخودش کرد ،اینه که هر چیزی که از فروشگاهها بخری با داشتن رسید خرید میتونی تا یکی دو ماه یا حتی 3ماه بعد پس بدی! این برای آدمی مثل من که وسواس عجیبی در خرید کردن داره ، از مواهب الهی محسوب میشه! و برای شوهر بیچاره ام از بلایای آسمانی!

چشمتون روز بد نبینه ،روزهایی که درگیر خرید وسایل خونه بودیم ،بعد از اینکه تمام فروشگاههای شهر رو زیر پا میگذاشتیم ،تا بلاخره پرنسس خانم که من باشم ،یک چیزی بپسنده، و بعد از کلی بالا پایین کردنِ جنس، گوشۀ لبش رو کج کنه که بد نیست!
آقای شوهر که با پاهای تاول زده به دنبال پرنسس خانم ،سبد چرخدار خرید رو خرکش میکرد،لبخندی از سر رضایت میزد و جنس مورد نظرو، رو هوا می قاپید و روی کوه اجناسِ داخل چرخ میگذاشت و در دلش عروسی بود ،که دیگه خلاص شدیم!

بعد در حالیکه از کل هیکل لاغرش ،فقط دو جفت پا دیده میشد که سعی میکردند کوه اجناس رو به سمت ماشین بیارند،پرنسس خانم نگاهی زیر چشمی به لیست بلند بالای اجناسش مینداخت و یادش میفتاد که چند تا چیز از قلم افتاده ،که لابد فروشگاه بغلی داره!

آقای شوهر که کار چپاندن اجناس رو داخل صندوق عقب ماشین با موفقیت انجام داده بود ،دسته کلید رو با خوشحالی تکون میداد که یعنی بیا بریم،و تازه اونموقع بود که متوجه میشد که ای دل غافل! پرنسس خانم دوباره غیبش زده و باز باید در اعماق دل فروشگاه ،لای وسایل ،دنبالش بگرده!

در تمام این مدت چیزی که به آقای شوهر توان ایستادگی میداد،رویای این بود که این دیگه آخرین روزِ خریده و این کابوس امشب تموم میشه!
بلاخره شب از راه میرسید و با بسته شدن فروشگاهها ،آقای شوهر ،علاوه بر کیسه های اجناس که از دست وپا و گردن وگوشش آویزون بودند ،باید پرنسس خانم رو هم که درب فروشگاه رو دو دستی گرفته بود و حاضر نبود بیرون بیاد ،روی زمین میکشید و با خودش تا خونه میبرد.

و اما قصۀ خونه! آقای شوهر که بعد از جابه جا کردن هزار بارۀ وسایل فرصتی پیدا میکرد که روی کاناپه ای که هنوز مارکش بهش بود، ولو بشه و سعی میکرد که از لای درز چشمهای خواب آلودش پرنسس خانم رو تعقیب کنه که مثل مرغ پرکنده هنوز اینورو اونور میدوید و وسایل رو میلیمتری جا به جا میکرد. در دلش فکر میکرد این زن چقدر انرژی داره! چرا خسته نمیشه؟! مگه چی میخوره ؟! بفرمایید غذا !چه سفره ای چیدی مامان دستت درد نکنه!بی زحمت اون دوغ رو بده من! بوی قورمه سبزیات آدم رو دیوونه میکنه مامان! "اه میبینی ؟! رنگ این فرشه به قورمه سبزی نمیاد!".....چی؟!!!!!!
آقای شوهر چشماش رو باز میکنه و میبینه که پرنسس خانم با لب و لوچۀ کج شده بالا سرشه :"این رو ببین چه راحت خوابش برده!!میگم رنگ این فرشه به کتری برقی نمیاد"..."وای ببین این زیر تلویزیونی با پادری سِت نیست!"..." اه اه چقدر این جا جورابی بد رنگه!"..."بس که آدم رو هل میکنی آدم نمیفهمه چی میخره! ".."من نمیدونم چرا یک کم موقع خرید،دقت نمیکنی؟! این ملافه نخ کش بوده"..."همش من باید حواسم به همه چیز باشه؟!"..."چرا این جاکفشی با دستبند من ست نیست؟!"...
نتیجۀ تمام این حرفها چی میشه ؟ آقای شوهر لبخندی میزنه که میخواستی حواست رو جمع کنی !دیگه کار از کار گذشته ! وبه ادامۀ خواب خوشمزۀ قورمه سبزیهای مامان فرو میره؟! نه !فراموش نکنید که اینجا آمریکاست وهمه چیز رو میشه پس داد و از نو شروع کرد! پس تا آقای شوهر به خودش بجنبه ،میبینه که پرنسس خانم در یک چشم به هم زدن ،خونه رو خالی کرده و دم در، کنار کیسه های تلنبار شدۀخرید، با یک لبخندِ بزرگ منتظر ایشونه!

در حالیکه آقای شوهر دوباره کیسه ها رو به دست و پا و گردن و گوشش آویزون میکنه و آمادۀ مراسم پس دادنون و خرید کنونِ مجدد میشه،در دلش آرزو میکنه که کاش وقتی داشت برای لاتاری ثبت نام میکرد،یکهو صندلی از زیرش لیز میخورد و لیوان آب برمی گشت رو کامپیوتر و میسوخت ،که اگه دستشم تو این حادثه نشکسته بود ،راهی برای ثبت نام و برنده شدن پیدا نمیکرد!
با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ
(2010-01-21 ساعت 22:45)rs232 نوشته:  سلام پرنسس خانم (فکر کنم این اسم بهتر از راساراساراسا باشه)
خیلی بامزه نوشتی و من از خواندنش خنده ام گرفت. مادر من هم وقتی آمد امریکا همین بلا را به سر من آورد و هر چیزی که می خرید ده بار پس می داد و دوباره پشیمان می شد و همان جنس را می خرید. هر چی من می گفتم که بابا این جنس 4 دلاری را که می خواهی پس بدهی باید 15 دلار بابت رفت و برگشت به فروشگاه بنزین بسوزانیم. وقتی هم که خرید می کردیم و من در صف پرداخت پول می ایستادم او دوباره می رفت داخل فروشگاه. در نتیجه مجبور می شدم که دوباره توی صف بایستم و پول اقلام جدید را پرداخت کنم. این اواخر می گفتم ببین مطمئنی که خریدت تمام شده ؟ من دیگه دوباره نمیرم توی صف وایستم ها! می گفت نه. خیالت راحت راحت باشه. خریدم تموم شد. ولی نه تنها دوباره همان قضیه تکرار می شد بلکه فردا هم مراسم پس دادنون داشتیم. فکر کنم مادر من تمام اقلام فروشگاهها را یکبار خرید و پس داد!
[/quote]
سلام آرش جان ممنون از لطفت،آره میدونم اسم پرنسس خانم شاید بهتره ،ولی اگه روز اول چنین اسمی رو خودم میذاشتم به جرم خودشیفتگی ،همون روز اول ،وسط همین مهاجرسرا به دار کشیده میشدم.Wink
این اسم منم ماجرایی شده ! والا راستش اسمم رو از شعری که شوهرم در زمان عاشقیتش برام نوشته بود برداشتم ،شعرش این بود:

"راسا در یکی از کهن ترین زبانهای انسان که شاید هنوز منسوخ نشده باشد
یعنی خدای خورشید یا عشق یا چنین چیزی
فکرش را بکن
راساراساراساراساراساراساراسارا
چه نمازی بشود!"

آره اسم من ساراست به همین سادگی!Big Grin
برنده لاتاری ۲۰۰۹. ساکن لس انجلس.

وبلاگ: https://rasaraplanet.wordpress.com سیاره راساراسا
پاسخ
پرنسس سارا,
زمان عاشقیتش؟ مگر الآن ایشان در چه زمانی به سر می برند؟
به شوهر گرام سلام بنده را ابلاغ فرموده و به ایشان بفرمایید که مبادا به قصد شاعر شدن حرفه خود را ترک کنند! Smile

(2010-01-21 ساعت 23:06)rasarasa نوشته:  
(2010-01-21 ساعت 22:45)rs232 نوشته:  سلام پرنسس خانم (فکر کنم این اسم بهتر از راساراساراسا باشه)
خیلی بامزه نوشتی و من از خواندنش خنده ام گرفت. مادر من هم وقتی آمد امریکا همین بلا را به سر من آورد و هر چیزی که می خرید ده بار پس می داد و دوباره پشیمان می شد و همان جنس را می خرید. هر چی من می گفتم که بابا این جنس 4 دلاری را که می خواهی پس بدهی باید 15 دلار بابت رفت و برگشت به فروشگاه بنزین بسوزانیم. وقتی هم که خرید می کردیم و من در صف پرداخت پول می ایستادم او دوباره می رفت داخل فروشگاه. در نتیجه مجبور می شدم که دوباره توی صف بایستم و پول اقلام جدید را پرداخت کنم. این اواخر می گفتم ببین مطمئنی که خریدت تمام شده ؟ من دیگه دوباره نمیرم توی صف وایستم ها! می گفت نه. خیالت راحت راحت باشه. خریدم تموم شد. ولی نه تنها دوباره همان قضیه تکرار می شد بلکه فردا هم مراسم پس دادنون داشتیم. فکر کنم مادر من تمام اقلام فروشگاهها را یکبار خرید و پس داد!
سلام آرش جان ممنون از لطفت،آره میدونم اسم پرنسس خانم شاید بهتره ،ولی اگه روز اول چنین اسمی رو خودم میذاشتم به جرم خودشیفتگی ،همون روز اول ،وسط همین مهاجرسرا به دار کشیده میدم.Wink
این اسم منم ماجرایی شده ! والا راستش اسمم رو از شعری که شوهرم در زمان عاشقیتش برام نوشته بود برداشتم ،شعرش این بود:

"راسا در یکی از کهن ترین زبانهای انسان که شاید هنوز منسوخ نشده باشد
یعنی خدای خورشید یا عشق یا چنین چیزی
فکرش را بکن
راساراساراساراساراساراساراسارا
چه نمازی بشود!"

آره اسم من ساراست به همین سادگی!Big Grin
[/quote]
با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ
(2010-01-21 ساعت 23:22)rs232 نوشته:  پرنسس سارا,
زمان عاشقیتش؟ مگر الآن ایشان در چه زمانی به سر می برند؟
به شوهر گرام سلام بنده را ابلاغ فرموده و به ایشان بفرمایید که مبادا به قصد شاعر شدن حرفه خود را ترک کنند! Smile

[quote='rasarasa' pid='34407' dateline='1264098979']
شما که خودتان دنیا دیده اید ،احتمالا در زمان فوق عاشقیت!
ایشان خودشان پس از طی نمودن این دوران ،قلم را زمین گذاشتند و به کار هل دادن چرخ خرید پشت سر پرنسس خانم مشغولند!Big Grin

و به دور از شوخی اینکه مهم نیست که کلمات چگونه متبلور شوند و چقدر بار ادبی دارند،مهم اینست که آنقدر خالص و ناب باشند که با گذشت هزار سال در تو زنده می مانند و میتوانی با افتخار فریادشان بزنی !
و می دانید ما پرنسسهای روی زمین چقدر غصه دار میشوم؟ اگر آقای شوهرها فکر کنند که باید برای ما شاهکار ادبی خلق کنند و یادشان برود که هر چیزی که مینویسد برای تمام مخاطبشان که فقط یک نفر است ،شاهکارست، و همین کافیست! پس کاش قلم را دوباره بردارید! با همۀ شماهایم !
برنده لاتاری ۲۰۰۹. ساکن لس انجلس.

وبلاگ: https://rasaraplanet.wordpress.com سیاره راساراسا
پاسخ
اینبار می خواهم اند وصف خوبیهای لس انجلس و شهرهای اطراف آن بگویم. اگر کسی اهل گردش و تفریح وطبیعت باشد در اینجا وقت کم میاورد از بس که بزرگ و دیدنی است و از همه مهمتر قابل دسترس! اینجا مثل شمال ایران،شهرها اینقدر به هم چسبیده اند که شما متوجه نخواهید شد که کی وارد شهر بعدی شدید.
یک روز همین ولیِ خودمان را داشتم از بالای تپه نگاه می کردم و در کمال تعجب دیدم که وسعتش به اندازۀ کل تهران است !حالا شما حساب کنید که بخواهید همۀ نقاط دیدنی کل کالیفرنیا را بینید !به نظر من که عمرمان به دیدن همین کالیفرنیا هم کفاف نمی دهد چه رسد به بقیۀ ایالتها!
در شهرهای لس انجلسِ بزرگ ،با کمی رانندگی شما می توانید به دریا و از طرف دیگر به کوه و دشت برسید.ما شنبۀ هفتۀ پیش با یک ساعت رانندگی به ساحل ملی بو که یکی از مناطق زیبا و پولدار نشین است رفتیم و من گاهی فکر می کردم که دارم در یکی از خوابهایم قدم می زنم وجالبتر اینکه در وسط بهمن ماه و زمستان اینجا هوا آنقدر خوبست که عدۀزیادی مشغول موج سواری بر امواج اقیانوس بودند!من چند عکس برای شما گرفتم ، چون خودم عکسهای شخصی را بیشتر می توانم باور کنم تا عکس عکاسان حرفه ای از نقاط دیدنی !
اینجا ساحل ملی بوست و البته در آنجا دیدن خانه های جماعت پولدار که تپه ها را خریده اند کمی آدم را دچار افسردگی مزمن می کند!
[عکس: DSC01168%20copy.jpg]
[عکس: DSC01211%20copy.jpg]

و فردای آن روز بی هدف به سمت غربِ ولی رانندگی کردیم و با فاصلۀ 20 دقیقه رسیدیم به جایی که در عکس می بینید. از دیگر نکات جالب اینجا اینست که اگر محیط را هم نشناسی باز سر از جایی زیبا در میاوری! چون طبیعت زیبا همۀ این شهرها را احاطه کرده و اینجا تلفیق جالبی از جنگل وتپه های بکر و زندگی شهریست!
[عکس: DSC01274%20copy.jpg]


فقط فکرش را بکنید کسانیکه در خانه های بالای این تپه اند هر روز صبح با چه منظره ای از خواب بیدار می شوند!

[عکس: DSC01271%20copy.jpg]
برنده لاتاری ۲۰۰۹. ساکن لس انجلس.

وبلاگ: https://rasaraplanet.wordpress.com سیاره راساراسا
پاسخ
بسیار دلمان را آب فرمودید با این عکسها.
رسیدن به این ویلاهای بالای تپه اصلا دور نیست . با یک چرت 30 دقیقه ای و دیدن آنها در خواب. لازم به ذکر است قبل از چرت مصرف سمبل الطیب برای وضوح تصویر الزامی است.
اما واقعا دور نیست .آمریکا قبلا"دور بود ؟الانم دوره ؟
خانه دوست کجاست...
پاسخ
مادربزرگم همیشه می گفت که همه چیز از توی عکس خیلی قشنگتره. Smile
با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ
هرچند آرش عزیز میخواند که بیشتر از این دلمان آب نگردد؛ من هم عرض کنم که «ننه ی مرحومم» همیشه میگفت «صدای دهل از دور خوش است» بماند که صاحبان این منازل شریفه و لطیفه و قشنگه، صبح به صبح با منظره ای دل انگیز بیدار میشوند؛ ولی امیدوارم شبها با استرس چه کنم چه کنم؟ بدهکاری هایشان به بانکها و وام و ... بتوانند خوب بخوابند.

البته این شانس من و شماست آرش جان که همیشه ی عمر از این دلبهولی ها، موقع خواب و بیداریمان نگرانیم وگرنه آنان که دارند؛ میتوانند. و آنان که میتوانند چنین خانه هایی داشته باشندهم ، چنین نگرانی هایی ندارند. بهرحال من از سر حرص اینکه یک چنین جایی نمیتوانم زندگی کنم میگم: اه اه نگاه کن، اون خونه ی اونوری دیوارهاش کجه !!!
دوستان گرامی، برای خواندن نوشته های بیشتری از اینجانب، میتوانید با کلیک کردن در«اینجــا- از دیار نجف آباد تا آمریکای جهانخوار»به وبلاگ شخصی ام تشریف بیاورند تا بیشتر درخدمتتان باشم..... موفق و پیروز باشید. ارادتمند حمید
پاسخ
من امروز واقعا از ته قلبم خوشحال شدم که در آمریکا هستم واین احساس دقیقابعد از رفتن به سینما ودیدن فیلم آواتار به صورت سه بعدی بود.
اول از همه به خاطر اینکه می توانم در آمریکا فیلم سه بعدی ببینم و مثل دهات خودمان مجبور نیستم فقط فیلمهای 35 میلیمتری با موضوعات آش وکشک نگاه کنم.
دوما در کشوری هستم که چنین فیلمهای حیرت انگیزی در آن ساخته می شود وتازه در همین هالیوود خودمان که چند تا اتوبان آنطرفتر از خانۀ ماست.
سوما وقتی به دانشگاه بروم به من هم از این کارهای خوب خوب یاد می دهند و آنوقت دیگر فقط کارم حیرت کردن نیست و می توانم دماغم را بالا بگیرم بگویم بابا این فیلمه که چیزی نبود ما ده تاش رو با برو بچ همکلاسیمون سر کلاس ساختیم، تازه خیلی بهتر!!
چهارما که می توانم مراسم اسکار را زنده زنده از تلویزیون ببینم وبرای جیمز کامرون از روی همین کاناپه ،کف بزنم و هی ماچ بفرستم!

خلاصه که امشب از غم غربت خبری نیست و من خوشحالم از اینکه در آمریکا هستم،مخصوصا که امروز قرارشد با یکی از زوجهای خوب مهاجرسرا هم روابطی بهم بزنیم و باهم دوست شویم و برویم کلی برای خودمان بگردیم وهی بیاییم برای شما تعریف کنیم، که دلتان بیشتر آب شود Tongue
برنده لاتاری ۲۰۰۹. ساکن لس انجلس.

وبلاگ: https://rasaraplanet.wordpress.com سیاره راساراسا
پاسخ
سارا جان, تازه می توانم بگویم که به امریکا خوش آمدی! من هم تازگیها زده به سرم که یک هلیکوپتر کوچک تک سرنشین بخرم. می خواهم باهاش به دریاچه هایی بروم که ماشین رو نیست.
فقط قول بده که اگر فردا هنر پیشه هالیوود شدی خدا وکیلی جواب سلام ما را هم بدی Smile
با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ
rs232عزیز

داشتن یک هلیکوپتر شخصی همیشه آرزوی من بوده :d یعنی ممکنه این کار ؟ خیلی عالی می شه توضیح بدین در این مورد
مهاجرت و زندگی در غربت برای انسان ، مانند فردی است که در جاده های وطن خود رانندگی می کرده و حال او را به اقیانوس انداخته اند ! باید اتومبیل خود را تبدیل به قایق کند تا نجات یابد...
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، pari pariaaa ، taherifar
آره . اینجا خیلی راحته. قیمتش حدود سی هزار دلاره و پنج هزار دلار پیش می دهید و بقیه را قسطی می پردازید. زیرش هم باد دارد که می توانید در رودخانه و دریا فرود بیایید. خیلی هم امن است. اگر اطلاعات بیشتر خواستید می توانید از لینک زیر بگیرید. البته من هنوز تصمیم قطعی نگرفتم و دارم تحقیق می کنم!
http://www.innovator.mosquito.net.nz/mbbs2/index.asp
به قیمت 38 هزلر دلاری که توی سایت هست توجه نکنید من حتی نوی آن را زیر 30 هزار تا هم گیر آوردم.
-->
با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ
میتونی بری kodak theater و از نزدیک همه شون رو ببینی!!! شاید منهم رفتم.


(2010-02-26 ساعت 13:27)rasarasa نوشته:  من امروز واقعا از ته قلبم خوشحال شدم که در آمریکا هستم واین احساس دقیقابعد از رفتن به سینما ودیدن فیلم آواتار به صورت سه بعدی بود.
اول از همه به خاطر اینکه می توانم در آمریکا فیلم سه بعدی ببینم و مثل دهات خودمان مجبور نیستم فقط فیلمهای 35 میلیمتری با موضوعات آش وکشک نگاه کنم.
دوما در کشوری هستم که چنین فیلمهای حیرت انگیزی در آن ساخته می شود وتازه در همین هالیوود خودمان که چند تا اتوبان آنطرفتر از خانۀ ماست.
سوما وقتی به دانشگاه بروم به من هم از این کارهای خوب خوب یاد می دهند و آنوقت دیگر فقط کارم حیرت کردن نیست و می توانم دماغم را بالا بگیرم بگویم بابا این فیلمه که چیزی نبود ما ده تاش رو با برو بچ همکلاسیمون سر کلاس ساختیم، تازه خیلی بهتر!!
چهارما که می توانم مراسم اسکار را زنده زنده از تلویزیون ببینم وبرای جیمز کامرون از روی همین کاناپه ،کف بزنم و هی ماچ بفرستم!

خلاصه که امشب از غم غربت خبری نیست و من خوشحالم از اینکه در آمریکا هستم،مخصوصا که امروز قرارشد با یکی از زوجهای خوب مهاجرسرا هم روابطی بهم بزنیم و باهم دوست شویم و برویم کلی برای خودمان بگردیم وهی بیاییم برای شما تعریف کنیم، که دلتان بیشتر آب شود Tongue
One day your life will flash before your eyes, make sure it's worth watching.
پاسخ
تشکر کنندگان: سارا کوچولو ، soroush2031 ، taherifar
(2010-02-27 ساعت 12:18)nicole.gemini نوشته:  میتونی بری kodak theater و از نزدیک همه شون رو ببینی!!! شاید منهم رفتم.
من فعلا ترجیح می دم از رو کاناپۀ خونمون براشون دست بزنم! مگر اینکه یکی از اون صندلیهای ردیف جلو رو مثلا کنار دی کاپریو بهم بدهند اونوقت تازه باید فکرام رو بکنم که می رم یا نه.... شما اگه رفتید بگید من هنوز تصمیم قطعی نگرفتم ،منشیم بعدا باهاشون تماس می گیرهCool
برنده لاتاری ۲۰۰۹. ساکن لس انجلس.

وبلاگ: https://rasaraplanet.wordpress.com سیاره راساراسا
پاسخ




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان