کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
سفرنامه و تجربه مصاحبه در آنکارا
(2009-11-19 ساعت 22:41)m_s_1368 نوشته:  سلام به همه
من به هتل بیوک ارشان ایمیل زدم انگلیسی انگار بلد نستن کسی ترکی استانبولی بلده که یه متن برای هتل بنویسم؟
کسی می دونه از فرودگاه باید چه اتوبوس ها رو سوار شم تا به بیوک ارشان برسم ؟؟
مرسی

زنگ بزن باهاشون فارسی صحبت کن.
اتوبوس هم خط 442 از فرودگاه مستقیم به kizilay میره که هتل هم همونجا قرار داره تو خیابون .selanik
سوالی بود در خدمتم!
تشکر کنندگان: m_s_1368 ، سارا کوچولو
با سلام

خواستم بهتون بگم من زبان ترکیه رو بلدم و هرکی کاری داشت می تونه رو من حساب بره Wink
مهاجرت و زندگی در غربت برای انسان ، مانند فردی است که در جاده های وطن خود رانندگی می کرده و حال او را به اقیانوس انداخته اند ! باید اتومبیل خود را تبدیل به قایق کند تا نجات یابد...
تشکر کنندگان: babakped ، sh-b ، maryam5 ، m_s_1368 ، farshidkhalafi ، fairwall ، Ashkan78 ، f.o ، maryam89
با سلام
دوستان به علت اینکه رفتن ما به آنکارا هم مصاحبه بود هم ماه عسل از نوشتن هرگونه سفرنامه معذوریم!!!!Tongue
با تشکر از لطف شما دوستان عزیز
شماره کیس:2010AS00007xxx

تشکر کنندگان: indmehdi ، sh-b ، ShoMpeT ، Ashkan78 ، seravin ، mohsen324 ، Monica ، farzad24 ، meweadl ، R.F ، f.o ، mary joon ، hamed_gh ، frozen mind
(2009-11-21 ساعت 12:29)majidshirzadeh نوشته:  با سلام
دوستان به علت اینکه رفتن ما به آنکارا هم مصاحبه بود هم ماه عسل از نوشتن هرگونه سفرنامه معذوریم!!!!Tongue
با تشکر از لطف شما دوستان عزیز

مجيد جون، از پديده س.ا.ن..س.و.ر کمک بگير. چون به هر حال بدون سفرنامه که نميشه! Big Grin
البته سعي کن مثه فيلمهاي ايراني کلا موضوع عوض نشه و سر از ف.ل.س.ط.ي.ن در نياريم.Smile
برنده گرین کارت لاتاری 2010.
ساکن لوس آنجلس، کالیفرنیا.
تشکر کنندگان: ChairMan ، MajidShirzadeh ، sh-b ، Monica ، maryam89
مجيد جان اينطوري اصلن قبول نيست! خواهش مي كنم از نوشتن سفرنامه و مبادله اطلاعات و تجربيات شانه خالي نكنين.
لااقل دين تون رو به مهاجرسرا ادا كنين آخه! قرار اين بوده كه هر كسي سفرنامه رو بنويسه و بهانه نياره.
ممنون از دوستاني كه قبول زحمت مي كنن و سفرنامه شون رو مي نويسن.
آقا مجيد دست به كار شو....
تشکر کنندگان: MajidShirzadeh
من الان در لابی هتل ددمان هستم. تا ۲ ساعت دیگه میریم به سمت فرودگاه . من وقتی ایران برسیم باید برای امتحان تافل خودم رو اماده کنم . چون کمتر از یک ماهه دیگه امتحان دارم. به خاطر دانشگاه ها فکر کنم من بعد از امتحان تافل برم امریکا . الانم تا وقت هست گفتم بیام و براتون بنویسم . چون وقتی بر گردم خیلی سرم شلوغ خواهد بود. ما با تورکیش امیدیم و ۹ روز اینجا بودیم . من به همراه مامان و بابا اومده بودم. اونا فقط من را همراهی کردن. چون برنده اصلی خودم هستم. دقیقا قبل از امدنم یکی از بستگان نزدیک فوت کرده بود و من حسابی درگیر مراسم بودم و روز چهار شنبه تا دقیقه نود در مراسم بودیم و شبش پرواز داشتیم، من به شدت تو روزهای آخر سرما خورده بودم و واقعا حال عمومیم اصلا مساعد نبود. در فرودگاه امام خانمی كه مامور چک کردن وقتی سرفه های من دید ترسید زیاد بازرسی بدنیم کنه. پرواز خوب بود با این كه برای من خیلی طولانی گذشت چون اصلا حالم خوب نبود. هر سرفه ای كه میکردم همه برمیگشتن نگام میکردن. وقتی رسیدیم هتل به همه گفتن ساعت ۹:۳۰ در لابی هتل منتظر باشن كه تور ببرشون برای مدیکال . اما باور کنین انقدر راحت كه نیازی به کسی ندارین كه راهنماییتون کنه. از دم در هتل كه بیرون بیاین خیابان روبه روی هتل سر پایینی هست اونو كه مستقیم برین میرسین به بلوار آتاتورک . من از در ورودی مدیکال عکس گرفتم كه براتون میزارم . من فردای روزی كه رسیدیم رفتم برای مدیکال. برای ساعت ۱۰ وقت گرفته بودم. چون از تور ما تقریبا همه دیروزش رفت بودن مدیکال خیلی خلوت بود و خیلی سریع عکس گرفتم و آزمایش خون دادم. یکی از افرادی كه روز قبل مدیکال رفته بود دیدم اونجاست. پرسیدم مشکل چیه. گفت گفتن تو عکست چیزی دیده شده باید تست خلط بدی. و حسابی در گیر شده بود . تا روز مصاحبش هم جواب پزشکیش معلوم نشد. اونو كه دیدم یه کم نگران شدم كه با این سرفه هایی كه من میکنم به منم از این حرفا بزنن. برای قسمت اول مدیکال ازم ۸۵ دلار گرفتن. عصری كه برای ویزیت دکتررفتم تب داشتم و واقعا حالم خراب بود. باورتون نمیشه چند بار به ذهنم رسید كه چرا با این حال اومدم. همین جا میخوام از دوست و خواهر خوبم مونیکا تشکر کنم كه بهم دلگرمی میداد. عصری خانم دکتر من را دید. و خیلی کوتاه بود . هیچ واکسنی هم نزد. و برای ویزیت ۷۰ دلار دادم و بسته جواب رو دادن دستم و گفتن خیلی خوب. روز مصاحبه هم من اولین نفر وارد سفارت شدم. ۳ بار هر کسی رو صدا میکنن. باره اول برای دادن ۷۷۵ دلار. بار دوم برای انگشت نگاری و باره سوم برای مصاحبه. وقتی من برای مصاحبه صدا زد. خیلی سؤالات عادی بود. این كه اسمم چیه . چرا میخوام برم امریکا. اسپانسرم چیکار میکنه و چه نسبتی با من من دارد. رشته تحصیلیم چیه. تمام مدت هم یک لبخند ملیح به من میزد. وقتی به من گفت به امریکا خوش اومدی و برو به آدرس بده برای فرستادن ویزا انقدر ذوق کردم كه کارتی كه برای دادن موبایل دم در میدن همونجا از دستم افتاد و نفهمیدم. پول خورد هم همراهم نبود قرار شد وقتی ویزا برام میاد پول پست رو اون موقع بدم. از در كه اومدم بیرون فهمیدم کارت گم کردم. یک ۱۰ دقیقه در وسایلم گشتم. پیدا نشد. به اون آقاهه گفتم من نمیتونم پیداش کنم . گفت دوبار برو داخل سالن و بگرد. رفتم داخل و آخر سر دیدم دم همون باجه آخر از دستم افتاده. برش داشتم و زدم بیرون. فردا صبح ساعت ۱۱ ویزام دستم بود. در هتل ددمان رسم اینه كه ساعت ۱۱ مامور پست میاد . و همه در لابی منتظر هستن. در سایت هم میتونین چک کنین كه الان بسته شما کجا هست. (www.ups.com.tr) خوب ما دیگه کم کم باید بریم فرودگاه. اینجا تایپ فارسی کردن با گوگل خیلی سخته. شرمنده اگه غلط تایپی داشتم.
کیس نامبر: 2010AS00002xxx
دریافت ویزا: روز مصاحبه (17 نوامبر)
تشکر کنندگان: admin ، kash ، N.D ، R.F ، laili ، meweadl ، sh-b ، seravin ، mary joon ، ShoMpeT ، esmail ، ana ، merdax ، ساسان ، shahin82 ، Borqa3 ، MajidShirzadeh ، Monica ، REZAX ، Laya2010 ، hamed_gh ، neli-basi ، maryam89 ، Nilmah ، reza22 ، maryam5 ، farzad24 ، king_of_sky ، nader ، PEYMAN2010 ، success
سلام به همگی.
الان اومدم که سفرنامه خودم رو بنویسم.
من فرمهای نامه اول رو چون یک ماه دیر به دستم رسید یک ماه دیر فرستادم! واسه همین خیلی تند و تند و پر از غلط استادشون فرمودم و ارسال کردم رفت! تاریخ تولدم یک روز فرق داشت و یه امضای انگلیسی هم انداختم پاشون! اسم مدرسه ها و اسپل یه چند تا از محل تولد و مدرسه ها و غیره رو هم ترکوندم. مدرک پیش دانشگاهی و دیپلم رو هم یکی گرفتم! اینا مشکل های من بودن درمرحله اول که کلی هم در موردشون استرس داشتم. و حتی به خاطر اینکه فرمها رو دیر ارسال کرده بودم (فرمها 18 اردیبهشت رسیدن به دست فامیلمون تو امریکا و سی خرداد رسیدن دست من!!!!) اصلا انتظار نداشتم که دیگه کارم درست بشهSadSad یکی از روزای آخر مهر بود که داشتم توی ایمیلهام چرخ می زدم، دیدم یه ایمیلی از یه جایی تو آنکارا اومده واسم. سریع بازش کردم خوندمش دیدم نوشته ببخشید ما مجبور شدیم تاریخ مصاحبه شما رو از 12 نوامبر بندازیم 16 نوامبر!!! من که اصلا 12 نوامبری ندیده بودم!!! ولی خوب کلی خوشحال شدم. البته چون ایمیله کیس نامبر نداشت یه خورده شک برانگیز بود. تا اینکه بابام زنگ زد kcc و اونا گفتن که نامه دومو اگه نگرفتین ما به ایمیلتون می فرستیم. دو سه روز بعد ایمیلشون اومد و من دیدم که در اصل گاوم شدید زاییده!!! چون نه مدرکی ترجمه کرده بودم، نه مدرک اصلیمو از دانشگاه گرفته بودم، نه هیچی. از فردای نامه kcc من راه افتادم و سه بار از تهران رفتم کرمانشاه و برگشتم تا مدرکمو که با وساطت و مخ زنی های بابام قرار شده بود یه روزه کارش انجام بشه در چهار روز و پس از پیاده شدن حدود دو چوق ناقابل بهم بدن (دلم شاد بود که اگه تو شهر خودمون دانشگاه قبول نشدم، لاقل روزانه خوندم) ! بعدش هم برنامه داشتیم که بریم دنبال واکسن و غیره که وقتی آخرین بار از دانشگاه برگشتم خونه دیگه تا یه هفته نتونستم از جام بلند شم!!! چون آنفولانزای خفنی گرفتم. در این مدتی که من زمینگیر بودم مامانم به شدت در حقم مرام گذاشت و کارای ترجمه هم استاد شد. دارالترجمه رو شوهر خالم بهمون معرفی کرد و از اینجا باهاش آشنا شده بود که کار ترجمه مدارک برادرش واسه مهاجرت به کانادا رو اونجا به خوبی و به سرعت انجام داده بودن. مدارک من رو هم کم غلط و خوب ترجمه کردن. شوهر خالم می گفت آقای صاحب اونجا به کسی نه نمی گه. اسم اون دارالترجمه ایرانیان بود در خیابون انقلاب.
راند بعدی شد رفتن دنبال سه چهار نفر! واکسن ناقابل!!! اینجا بود که من فهمیدم اصلا آبله مرغونم واکسن داره!!! و یه سوال واسم ایجاد شد که چرا وقتی واکسنش هست توی ایران نمی یارن بزنن به ملت که مثل داداش بیچاره من شب کنکور مریض نشن؟! این تازه تنها واکسن نبود که مای بیچاره محروم بودیم ازشون!!! یعنی واقعا ارزش جون آدما از کشور به کشور فرق می کنه، ما ضد ضربه هستیم، خدا بقیه ملل رو از ما بیشتر دوست داره چی پس؟؟؟؟
اول رفتیم انستیتو پاستور میدون قدس که یه چندتایی در مربوط به دورانهای مختلف تاریخ ایران داشت که از مدرن ترینشون باید می رفتیم تو که رفتیم. اونجا یه آقای نسبتا اخمو و عینکی نشسته بود که ما بهش گفتیم واسه گرین کارت، کارت بین المللی واکسن نیازمندیم. اونم گفت کارتای واکسنایی که تا حالا زدین؟!! ما هم گفتیم الحمدلله تا حالا n تا اسباب کشی داشتیم که کارتها مفقود گشته اند در آنها و هر چی هر کی تو مدرسه زده ما هم زدیم!!! فقط کارت واکسن هپاتیتم باقی مونده بود. اونم گفت برید مهرش کنید همونجایی که زدید و ما هم یه بار کلینیک شرکت نفت در خیابان سخایی افتادیم. و بعد هم گفت از این لیست بلند بالایی که شما نشونم دادید بقیه رو باید جاهای دیگه بزنید به جز دیفتیری کزاز!!! چشمتون روز بد نبینه ما هر چی کلینیک بود مربوط به واکسن و غیره دور زدیم تا این چهارتا واکسن که فقره آنفولانزاشم فقط اختصاص به حجاج محترم یافته بود بزنیم و خلاص...
بعدش اولین کاری که کردیم رفتیم یه کتاب ترکی در سفر خریدیم چون از سفرنامه های قبلی فهمیده بودیم که ملت آنکارا انگلیسی مرخصند!![عکس: 2004.gif] (باید اینطوری با ادا در آوردن بهشون حالی می کردیم چی می خوایم)

خیلی هم به دردمون خورد. اگه این کتابه نبود ما هم الان نبودیم!!!! [عکس: reading.gif]
چهارشنبه شب یا در واقع پنجشنبه صبح با پرواز ترکیش راه افتادیم رفتیم آنکارا. هتل بست وسترن 2000 رو با شبی 110 دلار برای سه نفر رزرو کرده بودیم. که در سفرنامه های قبلی دوستان بهش اشاره کرده بودند. ایمیل تایید رزرو رو هم بردیم تا دبه نکنند. قرار شده با استفاده از تجربیات دوستان قبلی با اتوبوس بریم توی شهر و از اونجا هم تاکسی بگیریم واسه هتل، داشتیم می رفتیم که دیدیم یه آقایی که یه مقوا توی دستش بود و روش نوشته شده بود آقای نوذری اومد طرفمون و ازمون پرسید که شما آقای نوذری هستید و ما گفتیم نخیر!!! در همین اثنا اون آقا هم رسید و فرصت برای باز کردن صحبت ایجاد شد، ایشون از ما پرسیدند که کجا و چطوری؟ ما هم گفتیم بست وسترن و اینطوری! اونم حاضر شد با 50 لیر به جای 65 لیر ما رو ببره برسونه دم در هتل. وقتی رسیدیم هتل گفتن تا ظهر باید تو لابی بمونین که جا نیست!!! اون آقا که ترکی هم خوشبختانه بلد بودن و اومده بودن به ما کمک کنند گفتن که اگه بخواین می برمتون جای دیگه. این طوری شد که ما از هتل پرستیژ سر در آوردیم با شبی صد دلار به همراه صبحانه به جز روز اول و اینترنت مجانی. هتل تازه ساز و بسیار تمیز با یه اتاق دلباز که با وجود اکسترا بد باز هم جا داشت. دوستان توجه داشته باشند که اونجا توی دستشوییهاشون دمپایی نمی ذارن پس بهتره برای رضای خدا هم که شده برید از یکی از شعبه های کفش ملی یه دمپایی بخرید که اندازه پای همه همراهانتون هم باشه و مجبور نشید مثل ما با لال بازی بعد از ظهر روز اول رو صرف پیدا کردن مغازه ای برای یک جفت دمپایی با قیمتی دو سه برابر ایران بکنید!!! از دستمال کاغذی و سطل اشغال و قاشق چنگال هم خبری نیست. چون ظاهرا ممنوع بود که توی اتاقای هتل از این چیزا بذارن. اما خوبی دیگه این هتل این بود که ما کمبودهامونو به آقایی که باهاشون اومدیم و اسمشون هم آقای دکتر رفیعی بود می گفتیم و اونا هم لطف می کردن و برامون می آوردن به اتاق. خوبی دیگه هتل هم این بود که می شد غذا ببری توی اتاق و با خیال راحت بخوری. ما هم به جز دو سه بار کباب ترکی و همبرگر خوردن از فروشگاه زنجیره ای migros که نزدیک هتل بود سالاد اولویه، دلمه، کوفته و انواع اقسام خوراکی ها رو می گرفتیم با خیال راحت می بردیم نوش جان می فرمودیم.
هتل پرستیژ در تقاطع خیابان تهران (Tahran) و خیابان J.F.Kenedy واقع شده بود. برای رفتن به مطب دکتر اونگان باید می پیچیدیم توی خیابون تهران که سفارت ایران هم توش بود و هر دفعه ما رد شدیم یه آقایی داشت روی دیوارش با یه سری سیم ور می رفت و به جز اون و یه سری آشغال پاشغال توی حیاط سفارت هیچی و هیچ کس اونجا نبود. بعد از اینکه وارد خیابون تهران شدیم هم باید مستقیم می رفتیم پایین و بعد می رسیدیم به یه سه راهی که تقاطع خیابون ایران، تهران و تونالی بود. مطب دکتر چسبیده به یه پارک که از همون سه راهی قابل دیدن بود قرار داشت و باید می رفتی از یه جاده سنگ فرش باریک کنار پارک به سمت کلو تا می رسیدی به مطب که تقریبا پشت یه کتاب فروشی بود به نام دوست (Dost). ما اول رفتیم پیش منشی دکتر در طبقه اول که گذرنامه منو گرفت و بعد ارسالمون کرد طبقه سوم واسه عکس و آزمایش. رفتیم طبقه سوم و دیدیم که چقدر آدم!!! چقدر ایرانی!!! من با پدرم رفته بودم و اونم همش به من غر می زد که دیر راه افتادی و طولش دادی و غیره. اونجا اول بسم الله دو تا عکس و 85 دلار با نام و کیس نامبر ازمون گرفت و گفت بشینید تا صداتون کنم. من که بعد از خوندن سفرنامه مونیکا خانم می دونستم باید انتظار هر نوع تلفظی رو برای اسمای ایرانی داشت در حال شکر گذاری خدا بودم به خاطر اینکه ترکها هم اسم مریم رو دارند و بلدنش که یه چیزی شبیه اسمم با یه چیزی که در اصل تنها اشتراکش با فامیلم در حروفشون بود به گوشم خورد. اون روز آقای دکتر رفیعی هم اومده بودند اونجا و ایشون متوجه شدند که اون اسم در اصل اسم بنده حقیره و گفتند که باید بری آزمایش خون بدی. من هم دنبال یه خانم که به جز کلمه سالن یادم نمی اومد کلمه فارسی یا انگلیسی دیگه ای ازش شنیده باشم رفتم از توی سالن داخل یه اتاق کوچیکتر شدم و در اون اتاق هم به یه گوشه در سمت چپ توی یه فرو رفتگی تو دیوار رفتم. راستش من تا اون موقع هنوز نفهمیده بودم که قراره چه کار کنم که خانمه که کلی دلخور بود از اینکه من ترکی بلد نیستم!!! به من فهموند که باید پالتومو در بیارم و حتما آویزونش کنم به جالباسیی که اونجا بود. در این حین آقای دکتر هم اومدن توی اون اتاق و در حالی کردن منظور اون خانم به من بسیار کمک کردن. بعد از اینکه خون دادم خانمه با تنها کلمه فارسی که بلد بود به من فهموند که باید دوباره توی سالن منتظر باشم تا صدام کنن واسه عکس برداری. در اون حین هم با یه خانواده ایرانی آشنا شدیم که بسیار مودب و متشخص بودن. یه دختر کوچولو هم داشتن که سه سالش بود. خانم خانواده کتاب ترکی در سفر رو دست من دید و اینطوری باب صحبت باز شد که این کتاب رو از کجا خریدید؟ ما هم گفتیم از ایران و هر چی بابام اصرار کرد که این کتاب قابل شما رو نداره قبول نکردن. اونجا توی آزمایشگاه بابام دنبال آب بود که دکتر بهش یه منبع پر و پیمون از نوشیدنی پرتغال، چای، قند و یه جور شیرینی رو نشون داد. که در همون طرف در ورود و پشت سر اونایی هست که پول و عکس و گذرنامه رو می گرفتن و باید از یه شکاف توی دیوار می رفتی تو تا برسی بهشون. بابا داشت یه لیوان نوشیدنیشو می خورد که منو صدا کردن واسه رادیولوژی. رفتم توی یه اتاق و پس از پوشیدن یه بلوز صورتی بیمارستانی رفتم عکس گرفتم، قبل از عکس گرفتن آقای عکاس ازم پرسید که حامله ای و من هم گفتم نه!!!! بنده مجردم.
بعد از گرفتن عکس رفتیم طبقه پایین پیش منشی که دوباره وقت بگیریم. منشی اول به من گفت که ساعت چها ونیم بیا و بعد تصمیمش عوض شد و گفت پنج. که من هم که غرق حرفاش شده بودم گفتم درسته!!! منشی هم که طبیعتا متوجه منظور من نشده بود گفت:"درررررررررسته؟!!" که من فهمیدم به فارسی جوابشو دادم و بابام بهش گفت:"she means that's right" همونجا یه آقای دیگه هم اومد و به اونم ساعت پنج وقت دادن!!![عکس: 4fvgdaq_th.gif] [عکس: 229.gif] ما ساعت پنج برگشتیم مطب دکتر و نشستیم که ان شالله نوبتمون بشه ساعت پنج. منشی ده تا ترک می فرستاد تو و دو تا ایرانی که ترکی بلد بود و یه ایرانی که ترکی بلد نبود!!!
بالاخره بعد از حدود یه ساعت علافی و تماشای ورود و خروج ترکها به داخل مطب!!! منشی بدون دادن زحمت به خودش مبنی بر خوندن اسم بنده با چرخوندن گردن مبارک به من فهموند که حالا نوبت منه و باید دنبالش برم توی اتاق دکتر. من انتظار داشتم با آقای دکتر اونگان روبرو بشم ولی یه خانم به جاش نشسته بود!!! بعد از یه سرچ سریع توی مغزم و یادآوری سفرنامه دیگر دوستان یادم افتاد که این باید همسر دکتر اونگان باشه. بعد از اینکه بهش گفتم hello علیکم، خوشحال پرسید can you speak english و بنده هم گفتم only a little اونم خوشحال شروع کرد به بلغور فرمودن انگلیسی به لهجه ترکی و من از بین بیاناتشون extract فرمودم که سوالایی با مضومون دانشجویی؟ چی خوندی؟ الکلی هستی؟ معتادی؟ دیوونه ای؟ مرض واگیر دار؟ آسم؟ و... ازم پرسیده می شه. درمورد جراحی و بیمارستان رفتنم هم پرسید و من که نتونستم بفهمم چی می گه برام به فارسی گفت و من فهمیدم که چون به لهجه ترگیلیش حرف زده متوجه منظورش نشدم. بعد از اینکه درمورد گواتر و ناراحتی قلبی پرسید و سابقه خانوادگی اینها که من گفتم نداریم. بعدش نوبت معاینه رسید. گوشیشو گذاشت پشت من و نفس کشیدنمو کنترل کرد. بعدش هم نوبت معاینه قلب و شکم رسید. بعد بهم گفت بشین و با چکشش زد زیر زانوم!!! من پای راستم حس پرت شدن نداشت ولی چون می دونستم باید پرت شه دیگه روی چکشو زمین ننداختم. بعد هم یه واکسن آبله مرغون نوش جان کردم چون نگرفته بودم. بعدش هم رفتم بیرون. دوباره منتظر شدم تا منشی صدام کنه واسه پرداخت هزینه که شد فکر کنم 100 دلار. بعد منشی گفت پاکت رو همین طوری دربسته می بری سفارت و عکس رو هم با خودت ببر آمریکا!!! بعدش هم به سلامت.

روز بعد هم مثل روز اول رفتیم خرید و به دنبال سوغات برای فک و فامیل. اما چشمتون روز بد نبینه!!! قیمتها عرش اعلا! اولش در همون روز اول رفتیم یه جایی به نام میدون سیهی یا سیهیه که پنجشنبه بازار استانبولیها بود و اجناسی مثل لباس و غیره داشت البته از نوع نه چندان مرغوب و نه چندان قشنگ. کنار اونجا هم یه پارک قشنگ بود. بعد از اونجا رفتیم و سر از خیابون کیزل آی در آوردیم. اونجا پر از لباس بود، انواع و اقسام. روز دوم هم رفتیم خیابون تونالی و اونجا هم همین داستان... بهتره برای خرید دنبال مغازه هایی باشید که تخفیف یا به قول خودشون indirim دارن از 10% و 5% گرفته تا 70%. خیلی هاشون هم چیزای خوبی دارن مخصوصا کت مردونه. دو تا مغازه فروش ظرفهای با کلاس از جمله بلور هم بودن که یکی در خیابون تونالی و یکی هم در خیابون کیزل آی بودن و ما از لباس فرم یکسان فروشنده هاش فهمیدیم شعبه همدیگه هستن که من اسمشونو نتونستم بخونم!!!
جای دیگه ای که خانواده رفتن و من موندم هتل تا برای مصاحبه فردا آماده شم، آنکامال بود که باید با مترو می رفتی. اونجا هم پر از مغازه بوده و به قول خود ترکها طبق مدتر و گرونتر از جاهایی مثل اپتیمم. اینا رو رسیپشن مهربون و بسیار خوش اخلاق هتلمون که اسمش مرتم بود بهمون گفت. خوبی مرتم این بود که چون در امریکا توریسم خونده بود انگلیسی رو خوب بلد بود و خیلی هم با حوصله همه سوالها رو جواب می داد. همین جا جا داره از مردم آنکارا بگم. اینقدر مغازه دارا خون گرم و مهربان بودن که با وجود اینکه زبون همدیگه رو نمی فهمیدیم و کلی مغزشونو تیلیط می کردیم واسه indirim بازم نیششون باز بود!!! و آخرم تخفیف می دادن اکثراً [عکس: 780920wevc3spomh.gif] شهر هم بسیار ساکت و آروم و بدون دود. اصلا انگار نه انگار که آنکارا هم مثل تهران خودمون پایتخته!!! مردم اونجا هم از دید ما تقریبا به سه دسته تقسیم می شدند: 1) اونایی که در حال خرید بودن. 2) اونایی که در حال فروش بودن و 3) اونایی که بیرون کافه ها نشسته بودن چیز می خوردن! ما که نفهمیدیم اینا از کجا نون می خوردن!!! [عکس: 118022cxsx7puq8v.gif]
بالاخره روز مصاحبه رسید. من آدمی نیستم که خیلی کشته و مرده امریکا باشم ولی استرس داشتم هم به خاطر اینکه نمی دونستم توی سفارت تا موقع رسیدن به باجه مصاحبه به چه زبونی باید صحبت کنم و می ترسیدم توی سفارت گم بشم اگه همه ترکی حرف بزنن! هم اینکه می ترسیدم تفاوت یه روزه در تاریخ تولد و دو تا امضا بودنم گردنمو بگیره و من هم که یه چیزی رو دنبالشو گرفته بودم دوست داشتم به سرانجام برسه اونم با این همه خرج و ول کردن درس خوندن واسه ارشد!!!
خلاصه ما هشت رفتیم دم در سفارت، البته نه اونی که توی بلوار آتاتورک بود بلکه یه در توی یه ضلع یه زاویه نود درجه در خیابونی که تقریبا به موازات بلوار آتاتورک بود و می شه گفت اصلا به کلاس سفارت امریکا نمی اومد!!! اونجا هم ما رفتیم توی صف گرین کارتی ها که طرف راست در بود. نگهبان دم در سه الی شش هموطن خودشو می فرستاد دم در توی صف بازرسی و یه دونه هم گرین کارتی!!! من همون دم در ترسم ریخت، چون یه خانم که ترکی بلد بود و ایرانی و گرین کارتی هم بود به من و بابا دلگرمی داد که هوامو داره. بالاخره نگهبان رضایت داد ما از در اول بریم تو!!! ایمیل و پاسپورتم رو دراز کردم به طرفش که اصلا ایمیلو نگرفت و با گذرنامم اسمم رو توی صفحه سمت راست من و سمت چپ دفتر خودش پیدا کرد و تیک زد. بعد هم من از دم در یه قدم به چپ برداشتم و 90 درجه هم به چپ چرخیدم و توی صف دوم که حالا merge شده گرینی ها و توریستی ها بود قرار گرفتم و منتظر ورود به داخل اتاق بازرسی از در کرمی رنگ سمت چپ شدم. بعد از کلی معطل شدن تو سرما بالاخره رفتم توی اتاق بازرسی؛ بعد از شنیدن همون صدای تقه معروف. چون می دونستم فلز ملز و موبایل و دوربین دردسره هیچی نبرده بودم با خودم. نه دستبند و گردنبند و انگشتر و نه موبایل و... فقط می ترسیدم به زیپ نیم بوتام گیر بدن که دستگاه صدا نداد و من فهمیدم جنس زیپه احتمالا فلز نبوده!!Big Grin بعد در از اتمام بازرسی و به از صدا در اومدن تقه در سوم توسط خودم دوباره وارد یه حیاط که حدودا بیست سی متر بود شدم. همونجور که مونیکا خانم تعریف کرده بودن دو تا صف اونجا بود، صف سمت چپ که می رفت می رسید پای یه پنجره و صف سمت راست که میرفت پشت یه در تق کن شیشه ای دیگه که این مال گرین کارتی ها بود. البته گاهی از صف پنجره یه سری می اومدن و بعد چون شمارشونو از پای پنجره گرفته بودن یه سری شماره دار می اومدن و قبل از ما گرینی ها می رفتن تو. بعد از معطلی و انجماد مجدد در این صف [عکس: 369855l9dsk5dvxo.gif] بالاخره تقه مربوط به ورود من هم شنیده شد. رفتم تو و با نیش باز به خانمی که پشت میز بود گفتم hello, good morning که دیدم خانمه می گه مدارک پزشکی، شناسنامه، کارت ملی و اصل مدرک تحصیلی. منم در حالیکه از فارسی حرف زدن خانمه فکم افتاده بود مدارکو دادم بهش. بعدش هم مصاحبه فارسی رو انتخاب کردم چون تقویم امسال و پارسال رو برده بودم که برای مصاحبه کننده اثبات کنم چون پارسال تو ایران سال کبیسه بوده تاریخ تولدم یه روز موقع ثبت نام اشتباه شده، البته یه نامه هم قبلش با مدارکم فرستاده بودم و آدرس دو سه تا سایت که در نهایت تعجب تاریخ تولد منو اشتباه تبدیل کرده بودن هم توش به سمع و نظرشون رسونده بودم. پس از رد شدن از در پنجم رسیدم به سالن پرداخت پول، انگشت نگاری و مصاحبه. همونجور که دوستان گفته بودن یه سری صندلی سیاه برای نشستن اونجا بود که روبروش یه تابلو زده بودن که وقتی یه شماره جدید اعلام می شد یه صدای زنگ مثل صدای همون تبلیغ بانک صادرات بانک فردا شنیده می شد و شماره قبلی می رفت خط بعد و شماره بعد به رنگ قرمز می افتاد روی تابلو و با علامت < هم به رنگ سبز جلوی شماره شماره باجه رو می نوشتن. اول شماره من افتاد باجه فکر کنم سه. رفتم اونجا و گفتم hello که خانم خوش اخلاقی با خوشحالی مضاعف پرسید can you speak english و منم که تو رودر بایستی گیر کرده بودم گفتم بله. اونم بهم گفت که 775 دلار پیاده شو. بعدش رفتم نشستم و منتظر بودم شمارم بیفته برم باجه هفت واسه انگشت نگاری. ملتی که صبح مصاحبه داشتن و ایرانی بودن همگی خوب و خونگرم بودن و به هم دلداری می دادن. به خاطر همین کلی خوش گذشت. من هر چی نشستم شمارم اعلام بشه واسه انگشت نگاری ولی هر کی قبل و بعد ما بود رفت و نوبت ما نشد بریم باجه هفت. تا اینکه بالاخره شمارم افتاد که برم باجه پنج. گفتم وای نقص مدرکی چیزی اونم خفن!!! البته می دونستم که معمولا نقص مدرک اگه باشه قبل از پرداخت پول می گن. با سلام و صلوات رفتم. بعد از گفتن سلام پرسیدم اینجا مصاحبه هست انگشت نگاریه چیه؟! که یه آقای خوش اخلاقی که این شکلی بود:[عکس: 1836530lou44hga24.gif] به من گفت اول انگشت نگاری. خیلی هم خوشرو بود و فارسی رو هم مثل بلبل می صحبتید. بعد تا اومد بگه دست راستتو ببر بالا من گفتم باید سه نکته رو برات تعریف کنم. اول قضیه تاریخ تولدا رو گفتم و اون گفت ما درک می کنیم این یه روز اختلافو توی تبدیل تاریخ شمسی به میلادی. بعد گفتم امضا گفت بعداً هر کدومو خودت خواستی بزن و بعد گفتم که اشکالات فرما که گفت اصلن مهم نیسن!!!
خلاصه بعدش مرحله قسم شد. بعد یادم نیست امضا کردم یا در مورد مدرکم پرسید ازم. بعد پرسید کجا زندگی می کنی گفتم تهران. گفت اوضاع چطوره؟ منم راستشو گفتم. بعد پرسید کی می خوای بری امریکا گفتم چه می دونم، هر چی زودتر بهتر!! اونم اصل مدارکمو پس داد و بعد یه کاغذ بهم داد و گفت برو باجه UPS و دو تا پنج روز دیگه پاسپورتت می آد. منم گفتم نمی شه تا قبل از چهارشنبه بیاد آخه ما بلیط داریم. اونم گفت ما حداکثر سعی خودمونو می کنیم تا زودتر بیاد ولی ما نمی تونیم قول بدیم.
روز بعد حدود ساعت چهار و پنج بعد از ظهر بالاخره UPS بسته رو آورد، منم از ذوق پریدم روی تخت و بسته زرد رو باز کردم!!!!!!!!!!!! بعد تازه برگه صورتی زیر توجه به تاریخ ویزا رو دیدم که نوشته بوده لطفا پاکت زردو باز نکنین!!!اولش زیاد استرس نداشتم، گفتم فردا به سفارت می گم و درست می شه ولی بعد از اینکه رفتیم برج آتاکوله و اون بالا از سرما مردیم، رفتیم یه فروشگاه بزرگ به اسم 365 که همه چی توش داشت. خیلی هم بزرگ بود. از سگ زنده تا لباس و اسباب بازی و بند و بساط رنگ رزی و ساختمون سازی.
بعد از اینکه برگشتیم بابام گفت بذار برم به آقای دکتر زنگ بزنم ببینم چی می شه. اونم به بابام گفته بود که شانس بیارید یه officer بد اخلاق بهتون نیفته.فقط سریع از سفارت وقت بگیرید برای فردا. منو می گی گفتم وای ویزام... و اومدم اینجا که دوستان بسیار به من لطف کردن و کمکم کردن و بهم آرامش دادن. صبح زنگ زدیم سفارت گفتن 10:30 تماس بگیرید. 10:30 به زور بابام با کمک مرتم که کلی زحمت کشید در این راه تونستن با سفارت تماس بگیرن. مرتم هم با موبایل خودش واسمون زنگ می زد که مجبور نشیم به هتل اکسترا بدیم. اونا هم گفتن بیا اینجا ولی معلوم نیست درست بشه. ما هم رفتیم بلافاصله سفارت اونا هم بعد از گرفتن پاسپورت و هماهنگ کردن با داخل سفارت ساعت 1:30 همون روز وقت دادن بهم. البته نگهبان دم در که یه اپسیلون فارسی بلد بود با لهجه ای مشابه آدم آهنی به ما گفت: "آقا یک و رب بیا" ما که چمدون کم آورده بودیم رفتیم مجتمع کاروم همون توی خیابون تهران و یه چمدون خریدیم. بعدش چون ساعت 12 و خورده ای بود، من گفتم بر می گردم هتل تا برم از اونجا سفارت و مامان اینا هم گفتن که می رن برای فک و فامیل از توی خیابون تونالی بلور بخرن. تازه هتل که رسیدم فهمیدم پاسپورتم توی کیف جیبیه آویزون به گردن بابامه و کلید چمدون حاوی پاکت زرد دست مامانم. شماره ترک سلشونم بلد نبودم و اونم توی یه کیف توی همون چمدون دربسته بود!!![عکس: 33.gif][عکس: 54.gif][عکس: 223.gif] تا قبل از این موضوع من داشتم به ملت دلداری میدادم که نه نگران نباشید و درست می شه!!! اما اینجا دیگه اشکم در اومد.[عکس: 742459fsloivune3.gif] بعد از یه مدت که آروم شدم با کمک موچین قفل چمدونمونو باز کردم و پاکت زردو آوردم بیرون. شماره تلفن ترک سل رو هم پیدا کردم زنگیدم. دو سه بار یه خانم به ترکی یه چیزایی می گفت که من فهمیدم شماره اشتباهه باید یه جور دیگه بگیرم. آخرش هم بعد از کلی کلنجار رفتن یه خانم ترک گوشی رو برداشت. دوباره ناراحت بودم و ساعت هم یک شده بود، از اونجا هم پیاده تا سفارت یه بیست دقیقه ای راه بود و من ... تا اینکه همون لحظه پدر و مادرم رسیدن و به سرعت با پدرم رفتیم پایین یه تاکسی گرفتیم رفتیم دم سفارت. اونجا تازه نوشته روی پاسپورتو دیدم که نوشته بود یک و نیم. یه نگهبان بد اخلاق دیگه هم اونجا بود که ایرانی بود و به زور بالاخره گذاشت من از در اول برم تو. از در ایست بازرسی هم رد شدم و اونجا از پشت در شیشه ای دیدم اون خانم ایرانی نبود .رفتم تو و بعد از کلی چشم گردوندن بالاخره یه باجه خالی پرسیدم که باید چه بکنم. اونم گفت باید شماره بگیرم. منم رفتم و اون خانم ایرانی رو پیدا کردم و ازش شماره گرفتم. شمارم فوری افتاد و نوبتم شد، بعدش رفتم و به یه خانم امریکایی خوش تیپ توضیح دادم چی شد و اونم پاکت رو برام درست کرد و تاکید کرد دوباره بازش نکنم!!!
دیگه بعدش خیالمون راحت شد و تا شب رفتیم گشتیم. شب هم آقای دکتر اومد دنبالمون و ما رو رسوند فرودگاه و برگشتیم تهران.
اگه دوستان درمورد تلفن آقای دکتر رفیعی و هتل سوال داشتند هم در خدمتم.
همگی موفق باشید.
سلام

عجب سفرنامه توپي نوشتي بابا!!! اي ول... اميدوارم اونهايي كه هي به سفرنامه من ايراد گرفته بودن و گفته بودن: برعكس اوني كه مونيكا گفته بود!!! حالا متوجه بشن كه احتمالا تجربه خودشون خيلي متفاوت بوده نه تجربه ما!!!

در مورد اون تلويزيون توي سالن انتظار مصاحبه ... به خدا، به جون سوزي، اون روزي كه ما رفته بوديم مصاحبه، اون تلويزيوني كه كوبيدن روي ديوار روبرو از اول تا آخر داشت فيلم زندگينامه اوباما رو پخش مي كرد! اون يكي LED Borad هم كه بالاي ديوار سمت چپ وصل كرده بودن فقط يه چند تا چراغ سبز و قرمز (در حد خط اين شكلي - ) روش روشن بود! واسه همين ما نمي تونستيم متوجه بشيم كدوم شماره داره اعلام ميشه!

نشون به اون نشون كه آقايي كه پشت سر من نشسته بود با هر اسمي كه از بلندگو اعلام مي شد، از روي صندليش بلند ميشد و بعد از يه دور 180 درجه چرخيدن و به هم ريختن موهاي بنده ، سعي مي كرد متوجه بشه شماره اش روي كدوم باجه افتاده... يه 4-5 نفري هم رفته بودن قسمت سمت چپ سالن واستاده بودن كه شماره هاي باجه ها رو راحت تر ببينن!

به فرض من چشمم چپ بود! (و اون تابلويي كه براي عمه و فك و فاميل نصب نشده بود! رو نديدم!) اين همه آدم اونجا هم ايضا ضعف بينايي داشتن؟!!

اين قضيه ور دلم مونده بود، بايد مي گفتم! Big Grin

اما مريم(با تشكر از indmehdi!) خيلي سفرنامه ات باحال بود... اي ول نويسنده!
.
[font=Times New Roman]V[/font] رفتن همیشه رسیدن نیست ... ولی برای رسیدن، باید رفت ...
.
تشکر کنندگان: MajidShirzadeh ، sh-b ، maryam89
(2009-11-22 ساعت 10:42)Monica نوشته:  اما شبنم خيلي سفرنامه ات باحال بود... اي ول نويسنده!

منظور مونيکا خانوم از شبنم همون مريم بود! Big Grin اين هيچ ربطي هم به اون تابلو نداره. EASY. Wink
اما مريم خانوم، خداي شانسيا. بابا دمت گرم. سفرنامه پر انرژي نوشتي. حالا اينهمه رفتين خريد، سوغاتي بچه‌هاي مهاجرسرا چي ‌شد؟
2تا سؤال:
در مجموع برخورد سفارتيا خوب بود ديگه؟
اگه هزينه‌هاتونم سرجمع بگين ممنون ميشم.
برنده گرین کارت لاتاری 2010.
ساکن لوس آنجلس، کالیفرنیا.
تشکر کنندگان: sh-b ، Monica ، maryam89
(2009-11-22 ساعت 10:42)Monica نوشته:  سلام

عجب سفرنامه توپي نوشتي بابا!!! اي ول... اميدوارم اونهايي كه هي به سفرنامه من ايراد گرفته بودن و گفته بودن: برعكس اوني كه مونيكا گفته بود!!! حالا متوجه بشن كه احتمالا تجربه خودشون خيلي متفاوت بوده نه تجربه ما!!!

در مورد اون تلويزيون توي سالن انتظار مصاحبه ... به خدا، به جون سوزي، اون روزي كه ما رفته بوديم مصاحبه، اون تلويزيوني كه كوبيدن روي ديوار روبرو از اول تا آخر داشت فيلم زندگينامه اوباما رو پخش مي كرد! اون يكي LED Borad هم كه بالاي ديوار سمت چپ وصل كرده بودن فقط يه چند تا چراغ سبز و قرمز (در حد خط اين شكلي - ) روش روشن بود! واسه همين ما نمي تونستيم متوجه بشيم كدوم شماره داره اعلام ميشه!

نشون به اون نشون كه آقايي كه پشت سر من نشسته بود با هر اسمي كه از بلندگو اعلام مي شد، از روي صندليش بلند ميشد و بعد از يه دور 180 درجه چرخيدن و به هم ريختن موهاي بنده ، سعي مي كرد متوجه بشه شماره اش روي كدوم باجه افتاده... يه 4-5 نفري هم رفته بودن قسمت سمت چپ سالن واستاده بودن كه شماره هاي باجه ها رو راحت تر ببينن!

به فرض من چشمم چپ بود! (و اون تابلويي كه براي عمه و فك و فاميل نصب نشده بود! رو نديدم!) اين همه آدم اونجا هم ايضا ضعف بينايي داشتن؟!!

اين قضيه ور دلم مونده بود، بايد مي گفتم! Big Grin

اما مريم(با تشكر از indmehdi!) خيلي سفرنامه ات باحال بود... اي ول نويسنده!

(2009-11-22 ساعت 11:49)indmehdi نوشته:  
(2009-11-22 ساعت 10:42)Monica نوشته:  اما شبنم خيلي سفرنامه ات باحال بود... اي ول نويسنده!

منظور مونيکا خانوم از شبنم همون مريم بود! Big Grin اين هيچ ربطي هم به اون تابلو نداره. EASY. Wink
اما مريم خانوم، خداي شانسيا. بابا دمت گرم. سفرنامه پر انرژي نوشتي. حالا اينهمه رفتين خريد، سوغاتي بچه‌هاي مهاجرسرا چي ‌شد؟
2تا سؤال:
در مجموع برخورد سفارتيا خوب بود ديگه؟
اگه هزينه‌هاتونم سرجمع بگين ممنون ميشم.

(2009-11-22 ساعت 11:49)indmehdi نوشته:  
(2009-11-22 ساعت 10:42)Monica نوشته:  اما شبنم خيلي سفرنامه ات باحال بود... اي ول نويسنده!

منظور مونيکا خانوم از شبنم همون مريم بود! Big Grin اين هيچ ربطي هم به اون تابلو نداره. EASY. Wink
اما مريم خانوم، خداي شانسيا. بابا دمت گرم. سفرنامه پر انرژي نوشتي. حالا اينهمه رفتين خريد، سوغاتي بچه‌هاي مهاجرسرا چي ‌شد؟
2تا سؤال:
در مجموع برخورد سفارتيا خوب بود ديگه؟
اگه هزينه‌هاتونم سرجمع بگين ممنون ميشم.

با عرض سلام خدمت دوستان و تشکر از تمامی اونایی که حال و انرژی خودشونو صرف خوندن سفرنامه و در اصل داستان حسین کرد بنده کردند!!!

در پاسخ دوست عزیزم مونیکا خانم باید بگم اگه شما نبودید من توی همون 10 متر از در ورودی تا میز شماره گیری با اون خانم ایرانی گم می شدم!!!! تازه با اعتماد به نفس تمام یه چند نفری رو هم راهنمایی فرمودم!!! و همش توی دلم برای شما سلام و صلوات نثار کردم. اتفاقا یاد اون قضیه گردن کج کردن شما هم افتادم و نتیجه گرفتم که حتما این مونیتور سیاهه رو تازه نصب کردن!!! و بنده خدا قبلیا چه زجری می کشیدن تو اون هم اضطراب!!!
TV هم خدا رو شکر خاموش بود و زندگینامه هیچ کس رو هم نشون نمی داد!!!

در جواب جناب 'indmehdi' هم باید بگم که به ترتیب:
1. از در خونمون تو غرب تهران تا فرودگاه امام 18000 تومان
2. بلیط هواپیمای رفت و برگشت با ترکیش: نفری 305 هزار تومان
3. هتل ششصد دلار (صبحانه، اینترنت و کمک های دکتر از جمله ترنسفر) برای شش شب. چای هم یه قوری خوردیم 5 لیر
4. شش لیر دادیم دمپایی
5. دکتر + سفارت: حدود 900 دلار فکر کنم" دکتر رو دقیق خاطرم نیست"
6. چمدون اضافه که تخفیف داشت و جنسش خوب بود: 280 لیر!!!
7. چند بار تاکسی گرفتیم از مسافت نزدیک البته شد در حد هفت تا ده لیر که بهتر از اتوبوس با اون راننده های زبون بفهمش هست!!!
8. کلا می کنه به عبارتی 3800 دلار برای همه چی به جز بلیط و با هزینه های سفارت!!! البته ما بنا به درخواست مامانم و من دوست داشتیم دل فامیل رو مخصوصا به خاطر این موفقیت شاد کنیم (همه فقط بخش رمانتیک قضیه رو می بینن، سختی هاش مال اونیه که تنهایی بلند می شه راه می افته می ره بلاد کفر!!!)
واسه همین شاید خرجمون یه کم واسه شهری مثل آنکارا عجیب باشه!!! در ضمن برای مرتب بودن روز مصاحبه هم سیصد لیر پیاده شدم پالتو!!!

در مورد برخورد هم تنها کسی که یه خورده عنق بود، همون خانم ایرانی بود که شماره می داد!!! بقیه خیلی عالی. نگهبانها هم یه خورده پارتی باز و گاهی عنق بودن. اما مهمترین رکن یعنی مصاحبه کننده و از اون مهم تر واسه من تعویض کننده پاکت زرد خیلی خوب بودن. اصلا نگران نباشید. راستش به نظر من اینا براشون مهم نتیجه FBI check هست که اگه سفر مکه و ... همونجور که دوستان گفته بودند نرفته باشید، قیل از خودتون رسیده اونجا و اگه پاک باشه شما به طور پیش فرض قبولی!!! اگه هم نیومده باشه کلا مرام آمریکا اینه که شما خوبی مگه اینکه FBI check خلافشو ثابت کنه!!! اگر غیر از این باشه یعنی بخوان با توهین یا بی احترامی برخورد کنن به نظر من قبل از حال گیری از ملت خودشونو تو دنیا با رفتار ناشایستشون ضایع کردن.Cool
با آرزوی موفقیت برای شما و همگی دوستان. و مهمتر از اون آرزوی اینکه همه ما بتونیم از این موقعیت و لطف خدا به نحو احسن استفاده کنیم.
تشکر کنندگان: N.D ، maryam5 ، ShoMpeT ، Hamid55 ، indmehdi ، Monica ، mohsen324 ، ساسان
بلاخره اولین نفری که تاریخ تولد اشتباه زده بود ویزا گرفت اونم بدون کلیرینس به این میگن بهترین دلگرمی برا همه ماها که تاریخ اشتباه زدیم.تبریک مریم جون تبریک دله خیلی ها شاد شدBig Grin
شماره کیس: 2010AS00016XXX
کنسولگری:آنکارا
_____________________________
کسی که دارای عزمی راسخ است ،جهان را مطابق میل خویش عوض می کند .
تشکر کنندگان: maryam89
سلام دوستان یه سوال برام پیش اومده.
شده تا حالا به عکس زمان ثبت نام گیر بدن؟
من زمان ثبت نام از عکسی استفاده کردم که رتوش شده بود.دردسر ساز نمیشه؟
شماره کیس:2010AS296XX
تاریخ دریافت نامه قبولی:Aug 22
کنسولگری:ANKARA
تاریخ کارنت شدن: Aug 2010
تاریخ مصاحبه: 2 Sep
تاریخ دریافت ویزا: Sep 4
جمع هزینه ها: 3.5 میلیون برای دو نفر
ورود به آمریکاBig Grinec 10
ایالت:ویرجینیا-حومه واشینگتون دی سی

تشکر کنندگان:
(2009-11-22 ساعت 23:03)farshidkhalafi نوشته:  سلام دوستان یه سوال برام پیش اومده.
شده تا حالا به عکس زمان ثبت نام گیر بدن؟
من زمان ثبت نام از عکسی استفاده کردم که رتوش شده بود.دردسر ساز نمیشه؟

بد به دلت راه نده. من عکس ثبت نامم برای 3،4 سال پیش بود و خودم اسکن کردمش و با فتوشاپ سایزشو اندازه کردم. دیگه خودت حساب کارو بکن.
کیس نامبر: 2010AS00002xxx
دریافت ویزا: روز مصاحبه (17 نوامبر)
تشکر کنندگان: Monica
(2009-11-22 ساعت 23:03)farshidkhalafi نوشته:  سلام دوستان یه سوال برام پیش اومده.
شده تا حالا به عکس زمان ثبت نام گیر بدن؟
من زمان ثبت نام از عکسی استفاده کردم که رتوش شده بود.دردسر ساز نمیشه؟

نه بابا بهتره الان دیگه بری جلو بوق بزنی فکر روتوش عکس ثبت نام اینترنتیت هستی!!! تو هیچ اشتباهی توپر کردن فرمها نداشتی بنابراین موضوعی نداری خودتو سرگرم کنی حالا گیر دادی به عکس زمان ثبت نام اینترنتیتBig Grin
شماره کیس: 2010AS00009XXX
ت. دریافت نامه قبولی: 2009,JUNE, 28
کنسولگری: Ankara
ت. ارسال فرمهای اول: JULY,11, 2009
ت. کارنت شدن کیس: VISA BULLETIN FEBRUARY 2009
ت. دریافت نامه دوم: DECEMBER 23
ت. مصاحبه:FEBRUARY
ت. دریافت کلیرنس: بعد از 35 روز
ت. دريافت ويزا: 14 اپریل
Tongue نامه تمام
تشکر کنندگان:
(2009-11-22 ساعت 22:55)N.D نوشته:  بلاخره اولین نفری که تاریخ تولد اشتباه زده بود ویزا گرفت اونم بدون کلیرینس به این میگن بهترین دلگرمی برا همه ماها که تاریخ اشتباه زدیم.تبریک مریم جون تبریک دله خیلی ها شاد شدBig Grin

سلام دوست من. همون جور که در سفرنامم نوشته بودم آقای مصاحبه کننده گفت که یک روز تفاوت در تبدیل تاریخ شمسی به میلادی کاملاً طبیعی هستش. مشکل از 15 روز به بعد هست. من یک نامه هم قبلش براشون فرستادم که اگر خواستید من براتون فایلش رو اینجا می ذارم. تازه از دوستان 2009 هم بودند کسانی که با یک سال اختلاف تونسته بود آفیسر رو قانع کنه و ویزاشو بگیره که اگه لینک ایشون رو هم پیدا کنم براتون می گذارم. تازه اگه شما یه روز اختلاف داری چون پارسال در ایران سال کبیسه بوده این مشکل زیاد بوده. ملت از جمله خودم تقویم رو باز کردن و تاریخ رو نوشتن. اشتباه هم نکردن، اون سال معادل میلادی تاریخ تولد در تقویم یک روز زودتر بوده. من خیلی ها رو اونجا دیدم که این مشکل رو داشتن و شنیدم که یکیشون هم کلیرنس خورده. یعنی ایرادی نبوده. شما همونطور که دوستان قبلا راهنمایی کرده بودن باید بتونید آفیسر رو مجاب کنید و برای یه روز اختلاف هم که راه ببیتی فراوون.

در مورد عکس هم اگه منظورتون از عکس ثبت نام اونی بوده که قبل از برنده شدن فرستادید فکر نکنم دیگه ازش استفاده کنند. دو عکس ازتون می گیرن که هارد کپی یا فیزیکیه یعنی دیجیتالی نیست. اونو می گن روتوش نکنید ولی با اجازتون مال من روتوش شده بود و الانم تو ویزامه!!! اگر هم متوجه ایراد در عکسهای ارسالی شما بشند که همون روز مصاحبه می فرستنتون نزدیک سفارت عکس بگیرید. عکاس هم به گفته یکی از دوستان در اونجا که این مشکل براش پیش اومده بود منتظره نشسته که عکس از بندگان خدا بگیره. سریع هم این کار رو می کنه. و ظاهرا یا به طرف دوباره شماره جدید می دن تا بیاد و مصاحبه کنه و یا با همون شماره قبل از مصاحبه کارش راه می افته و برمی گرده. خلاصه اصلا نگران نباشید.
امیدوارم موفق باشید.
تشکر کنندگان: sh-b ، maryam5 ، N.D ، Monica ، farzad24 ، star4631




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان