کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
آیا از سگ واهمه دارید؟؟ یا " چگونه با یک سگ تعامل کنیم؟ "
می تونم بگم بزرگترین مشکل من برای هم خونه پیدا کردن همین ترس از سگ بود.بگذریم که چندبار تو خیابون آبرو ریزی کردم با حیغ کشیدنام!!!!
LOCATION:LA COUNTY
ARRIVAL DATE: JAN 14
CATEGORY: DV LOTTERY
پاسخ
تشکر کنندگان: الهه سابق ، amiry ، rouzbehdarvishi ، msar
یعنی من الان از خوشحالی در پوست خودم نمیگنجم که یه تاپیک با این موضوع اینجا هست !!
منم مشکلم شبیه شهرزاد عزیزه ! از هر موجود زنده ای به جز انسان میترسم !! یعنی نه اینکه فکر کنید مثلاً میترسم که دست بزنم یا میترسم که باهاش بازی کنم ! نه !!!! یعنی همه رقمه میترسم !!! یه خواهرزاده 5 ساله دارم که یه بار جوجه دستش بود که بهم نشون بده که چقدر نازه!!! لحظه بعد بیچاره با دهن باز هنگ کرده بود که خاله نداش بالای دسته ی مبل در حال جیغ زدن چیکار میکنه !!! سریع جوجه رو برد بیرون : ))))))

سگ ؟؟ یکی از بدترین هاشه !!! اگه من یه سگ چلاق تو 50 متریم هم ببینیم ! باور کنید قلبم به شدت هرچه تمام میتپه !اصلاً تنها صحنه ای که میاد تو ذهنم اینه که به طرفم حمله میکنه و گازم میگیره و .... حتی حاضرم راهم رو کامل کج کنم ! و اگه راه دومی نباشه ؟؟؟ راه اومده رو برگردم !!
منم خیلی بابت این موضوع نگرانم !!! و به نظرم خیلی جدیه : (((
حالا راه حل دیگه ای نیست جز اینکه بزاریم دستمون رو بو کنه؟؟؟؟ !! یا به قول amiry اگه نخوایم اصلاً بیاد دورو برمون چی؟؟؟ نخوایم دوستمون داشته باشه ؟؟؟ هیچ رقمه راه نداره ؟؟؟؟
پاسخ
تشکر کنندگان: rouzbehdarvishi ، el333 ، الهه سابق ، msar
من ترسم از بچگی بود به خاطر باغی که برای تفریح می رفتنیم و دو تا سگ نگهبان داشت و بابابزرگم می گفت نباید نزدیکشون بشیم. با این که من و برادرم علاقمند بودیم باهاشون دوست بشیم اما خود سگا این قدر بد اخلاق بودن و واق واق می کردن که جرات نمی کردیم بریم جلو. این جا هم اوایل از شیوه ی کج کردن راه استفاده می کردم و گاهی هم آبروریزی می کردم تا این که خونه ی یه دوست دعوت شدیم که بقول خودشون خونشون سگ سارون بود Smile اونا هم به احترام من سگا رو جمع و جور کرده بودن و فقط یه کوچیک و بی آزارشو بغلشون نگه داشنه بودن اما چشمتون روز بد نبینه همینی که ما در زدیم صدای واق واق یه گله سگ اومد. بعد که نشستیم گفتن این سگ کوچیکه آدمای خوب و بد رو تشخیص میده اگه آدم خوبی باشی میاد کنار پات می شینه و اگه نه که وای به حالت. ایشون اول از کنار پا شروع کردن و بعد تشریف آوردن اون سر مبل و کم کم تشریف مبارکشونو آوردن تو بغل من. یعنی که من چه آدم خوبی هستما. صاحبخونه هم که دید انگار ترس من یه کم ریخته به سگ بعدی اذن دخول داد. این یکی اومد یه دوری زد و دورادور یه نگاه سگی کرد و بهش هشدار دادن که طرف من نیاد منم با خیال راحت مشغول حرف زدن بودم که یهو دیدم اومده جلوم وایساده تا اومدم واکنش نشون بدم گفتن فقط اومده پاتو بو کنه. تو این مرحله صاحبان خونه گفتن حالا که یه کم ترست ریخته بیا بقیه رو از پشت شیشه بهت نشون بدیم. منو بردن دم پنجره و سگا رو صدا کردن و سر و کله ی چند تا سگ پشمالوی گنده از اونور حیاط پیدا شد که اومدن و واق واق کنان از در و پنجره بالا می رفتن و اگه در باز بود من و تکه و پاره می کردن و حتی لقمه ی چپشون هم نمی شدم. در همین حال که تو شوک دیدن اینا بودم حس کردم یه چیزی داره می خوره به زانوم تا سر برگردوندم یه سگ سیاه دیدم که قدش تا کمر من می رسید و می خواستم جیغ بزنم و از صحنه فرار کنم که صاحبخونه محکم منو گرفت که اگه عکس العمل نشون بدی این یکی کارتو می سازه و به بچه شون که صاحب این یکی بود گفتن اینو برداره ببره یه جا محبوس کنه . . .
القصه این تجربه ی کاملن سگی باعث شد که من نسبت به گذشته بهتر بشم و حداقل در حضور جمع آبروریزی نکنم و توی فرودگاه هم که سگ پلیس دور و بر ریل چمدون ها می چرخید خودمو به کوچه ی علی چپ بزنم که خوب با من که کاری نداره.
و نتیجه ی این داستان هم این که اگه دلتون نمیاد پول مشاور بدین که خوب حق هم دارین با سر برین تو دل ترستون شاید که برش غلبه کنید Smile
2010
------------------------------
آموخته ام ... که زندگي دشوار است، اما من از او سخت ترم
پاسخ
تشکر کنندگان: sayeh_m ، amiry ، الهه سابق ، soheilbadami ، el333 ، parsush ، rouzbehdarvishi ، Neda86 ، pr.kia ، shahrzad_a ، msar
(2012-12-15 ساعت 23:09)aadine نوشته:  من ترسم از بچگی بود ب
و نتیجه ی این داستان هم این که اگه دلتون نمیاد پول مشاور بدین که خوب حق هم دارین با سر برین تو دل ترستون شاید که برش غلبه کنید Smile
من نوکرتم..... همون پول مشاور میدم بهتره. این چند روزی که اومدم کلی لاغر شدم. این یه ذره گوشت تنم هم بریزه دیگه واقعا ستمهSad
2012AS58XXX
آنکارا
مصاحبه:June 13 - برگه آبی
کلیرنس:Sep. 25
ورود به امریکا: 15 نوامبر. ویرجینیا
سوشیال: 8 روز بعد- ویرجینیا
گرین کارت:12 روز بعد ایندیانا !
پاسخ
تشکر کنندگان: aadine ، الهه سابق ، rouzbehdarvishi ، sumya ، msar
ندا گفتی از هر موجود زنده ای غیر از انسان میترسی؟
بذار یه توصیه ای بهت بکنم دوست من: از انسانها بترس و از هیچ موجود دیگه ای نترس. زندگی اینو بهت ثابت میکنه Sad
ویزا ازدواجی/اقدام اول ژانویه 2012/ اپروو: اول جون/گرفتن کیس نامبر آخر جولای/تکمیل مدارک در NVC: سوم ژانویه 2013/مصاحبه: آخر اپریل 2013/ویزا یکضرب از ابوظبی
پاسخ
تشکر کنندگان: soheilbadami ، laili ، parsush ، rouzbehdarvishi ، hasti_banoo ، Neda86 ، یه مهاجر ، pr.kia ، مریم361 ، msar
(2012-12-16 ساعت 04:34)الهه سابق نوشته:  ندا گفتی از هر موجود زنده ای غیر از انسان میترسی؟
بذار یه توصیه ای بهت بکنم دوست من: از انسانها بترس و از هیچ موجود دیگه ای نترس. زندگی اینو بهت ثابت میکنه Sad
nدر ضمن قید شیطان بزرگ رو هم بزن Big Grin
پاسخ
تشکر کنندگان: الهه سابق ، rouzbehdarvishi ، Neda86 ، msar
سلام

وای منم این مشکل رو دارم
البته الان یک ذره ترسم کمتر شده قبلا تا سرحد مرگ میترسیدم
الان اگه قلاده داشته باشند برام مشکلی نیست ولی وای به حال روزی که.....................
پاسخ
تشکر کنندگان: الهه سابق ، rouzbehdarvishi ، msar
تو زمان جنگ جهانی دوم یه مردی بود که یه سگ داشت. این مرد اهل هلند بود. تا اینکه یه روز این مرد رو بعنوان سرباز به جنگ اعزام کردن. مرد قرار بود با قطار بره به جبهه. روزی که داشت میرفت، همراه سگش به ایستگاه راه آهن رفت و اونجا از سگش خداحافظی کرد.
سگ بیچاره هر روز از صبح تا غروب آفتاب میومد توی ایستگاه و چشم میدوخت به خط آهن و منتظر برگشت صاحبش بود.
مرد توی جنگ کشته شد ولی سگش که خبر نداشت. این سگ به مدت 20 سال هر روز صبح تا غروب میرفت به ایستگاه راه آهن و منتظر میموند. تا یک روز توی راه سگ بیچاره از دنیا رفت.
مردم شهر مجسمه سگ وفادار رو توی میدون اصلی شهر ساختن و این مجسمه که نماد وفاداریه هنوز هم توی اون میدوون میدرخشه Sad
نمیدونم کدومیک از شهرهای هلند بوده.
الان به پهنای صورت دارم اشک میریزم Sad
ویزا ازدواجی/اقدام اول ژانویه 2012/ اپروو: اول جون/گرفتن کیس نامبر آخر جولای/تکمیل مدارک در NVC: سوم ژانویه 2013/مصاحبه: آخر اپریل 2013/ویزا یکضرب از ابوظبی
پاسخ
تشکر کنندگان: laili ، parsush ، rouzbehdarvishi ، hasti_banoo ، soheilbadami ، Neda86 ، r91 ، msar
در مورد گربه كسي نظري نداره؟! Sad من واقعاااااا از گربه ها هم ميترسم و هم بدم مياد! تو خيابون كه راه ميرم به محض اينكه از گوشه چشمم ببينم يك چيزي داره وول ميخوره سه متر ميپرم هوا فكر ميكنم گربست بعد ميبينم پلاستيكه زباله بوده! هر وقت هم كه ميخوام سوار ماشين شم اول زير ماشينو نگا ميكنم!
يك روانشناس به من گفت چارش اينه كه بزارنت تو يك اتاق در بسته با 5 - 6 تا گربه يا سكته ميكني يا ترست ميريزه ! :|
سفرنامه
case No: 19may: ABD****23/ F2A = I130: 21 Nov2013/ PD: 25 Nov2013/ /INTERVIEW: 11 AUG,2015/ approve: Apr 2-2014/ ds261 : 17 Feb 2015
پاسخ
تشکر کنندگان: rouzbehdarvishi ، gbtm ، pr.kia ، الهه سابق ، apoornaki ، sumya ، msar
(2012-12-16 ساعت 10:16)parsush نوشته:  در مورد گربه كسي نظري نداره؟! Sad من واقعاااااا از گربه ها هم ميترسم و هم بدم مياد! تو خيابون كه راه ميرم به محض اينكه از گوشه چشمم ببينم يك چيزي داره وول ميخوره سه متر ميپرم هوا فكر ميكنم گربست بعد ميبينم پلاستيكه زباله بوده! هر وقت هم كه ميخوام سوار ماشين شم اول زير ماشينو نگا ميكنم!
يك روانشناس به من گفت چارش اينه كه بزارنت تو يك اتاق در بسته با 5 - 6 تا گربه يا سكته ميكني يا ترست ميريزه ! :|
این بابا روانشناس بود یا میرغضب؟؟؟؟ خدا به دور. من هم از گربه بدم میاد ولی سگ! سگ ! سگ واقعا یه چیز دیگه است.
2012AS58XXX
آنکارا
مصاحبه:June 13 - برگه آبی
کلیرنس:Sep. 25
ورود به امریکا: 15 نوامبر. ویرجینیا
سوشیال: 8 روز بعد- ویرجینیا
گرین کارت:12 روز بعد ایندیانا !
پاسخ
تشکر کنندگان: parsush ، الهه سابق ، msar
(2012-12-16 ساعت 10:16)parsush نوشته:  در مورد گربه كسي نظري نداره؟! Sad من واقعاااااا از گربه ها هم ميترسم و هم بدم مياد! تو خيابون كه راه ميرم به محض اينكه از گوشه چشمم ببينم يك چيزي داره وول ميخوره سه متر ميپرم هوا فكر ميكنم گربست بعد ميبينم پلاستيكه زباله بوده! هر وقت هم كه ميخوام سوار ماشين شم اول زير ماشينو نگا ميكنم!
يك روانشناس به من گفت چارش اينه كه بزارنت تو يك اتاق در بسته با 5 - 6 تا گربه يا سكته ميكني يا ترست ميريزه ! :|
بهترین راه شما اینه که زمستون که پاتون یخ میکنه یک گربه رو راه بدین تو هم خودش گرم میشه هم شما میتونین پاهاتون رو بزارین زیر تنش و همینطور که مهاجر سرا رو چک میکنین اونم براتون خرناس میکشه Smile و تشکر میکنه و حسابی گرم میشید. ما بهش میگیم پتو نرمه ! البته گربه های ایرون اینطوری اهلی نیستن و دلیلش هم اینه که همه اذارشون میدن و میروننشون و الا گربه هم برای خودش خیلی موجود نازنینیه. هر جور شده نگرش خودتون رو عوض کنین ! فقط تلقین میخواد. البته شاید گفتنش اسونه و من درک نمیکنم ترس از حیوون رو.
آنکس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به مقصد برساند
پاسخ
تشکر کنندگان: laili ، hasti_banoo ، sayeh_m ، یه مهاجر ، pr.kia ، aadine ، الهه سابق ، parsush ، el333 ، sumya ، مریم361 ، msar
(2012-12-16 ساعت 04:34)الهه سابق نوشته:  ندا گفتی از هر موجود زنده ای غیر از انسان میترسی؟
بذار یه توصیه ای بهت بکنم دوست من: از انسانها بترس و از هیچ موجود دیگه ای نترس. زندگی اینو بهت ثابت میکنه Sad

آره متاسفانه!! باهات موافقم !! ولی شاید همش به این بر میگرده که میدونی با آدمها چی کار باید کرد و آدمها چی کار میتونن باهات بکنن !!! ولی حیوانات برای من به شدت ناشناخته ان ! حتی نمیدونم چه جنسی هستن !!!!!!!! تا حالا نوک انگشتم هم به یکیشون نخورده ! SadSad
پاسخ
تشکر کنندگان: الهه سابق ، msar
(2012-12-16 ساعت 07:01)الهه سابق نوشته:  تو زمان جنگ جهانی دوم یه مردی بود که یه سگ داشت. این مرد اهل هلند بود. تا اینکه یه روز این مرد رو بعنوان سرباز به جنگ اعزام کردن. مرد قرار بود با قطار بره به جبهه. روزی که داشت میرفت، همراه سگش به ایستگاه راه آهن رفت و اونجا از سگش خداحافظی کرد.
سگ بیچاره هر روز از صبح تا غروب آفتاب میومد توی ایستگاه و چشم میدوخت به خط آهن و منتظر برگشت صاحبش بود.
مرد توی جنگ کشته شد ولی سگش که خبر نداشت. این سگ به مدت 20 سال هر روز صبح تا غروب میرفت به ایستگاه راه آهن و منتظر میموند. تا یک روز توی راه سگ بیچاره از دنیا رفت.
مردم شهر مجسمه سگ وفادار رو توی میدون اصلی شهر ساختن و این مجسمه که نماد وفاداریه هنوز هم توی اون میدوون میدرخشه Sad
نمیدونم کدومیک از شهرهای هلند بوده.
الان به پهنای صورت دارم اشک میریزم Sad

عین این داستان رو من درباره استاد دانشگاهی در ژاپن شنیدم حالا نمیدونم این برگردان به ورژن اروپایی شه یا واقعا در هلند هم اتفاق افتاده
اسم این سگ هاچیکوست .فیلمش هم ساخته شده حتما ببینین.مجسمه اش هم در همون ایستگاه قطار ساختن.واقعا تاثیرگذار و ناراحت کننده ست
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D8%A...A%A9%D9%88
پاسخ
تشکر کنندگان: الهه سابق ، soheilbadami ، mohajer13 ، parsush ، wushu kung fu ، r91 ، msar
(2012-12-15 ساعت 23:09)aadine نوشته:  یه سگ سیاه دیدم که قدش تا کمر من می رسید و می خواستم جیغ بزنم و از صحنه فرار کنم که صاحبخونه محکم منو گرفت که اگه عکس العمل نشون بدی این یکی کارتو می سازه و به بچه شون که صاحب این یکی بود گفتن اینو برداره ببره یه جا محبوس کنه . . .

آهان دقیقاً بزرگترین ترس من همینه !!! آخه مگه میشه یه آدم سگی رو نگه داره که به ترس آدم ها عکس العمل خشن داشته باشه!!! یعنی واقعاً قراره اگه اونجا از سگ بی قلاده ای بترسیم سگه دنبالمون کنه ؟؟؟؟ SadSad
پاسخ
تشکر کنندگان: aadine ، الهه سابق ، msar
(2012-12-15 ساعت 18:50)Neda86 نوشته:  حالا راه حل دیگه ای نیست جز اینکه بزاریم دستمون رو بو کنه؟؟؟؟ !! یا به قول amiry اگه نخوایم اصلاً بیاد دورو برمون چی؟؟؟ نخوایم دوستمون داشته باشه ؟؟؟ هیچ رقمه راه نداره ؟؟؟؟

میگن ادم از هر چی بدش بیاد سرش میادWinkنه متاسفانه راهی نداره.در ضمن حیوانات به خوبی احساسات ما رو نسبت به خودشون درک میکنن.سگها هم بیشتر از سر کنجکاوی یا شاید شیطنت به سمت افرادی که از اونا میترسن میرن.

جالبه برای من یه بار اتفاق افتاد.یه بار از یه کوچه داشتم رد میشدم که یه دفعه یه سگ رو تو پیچ کوچه دیدم و ترسیدم البته من از حیوانات نمی ترسم بلکه چون ناگهانی جلوم ظاهر شدن ترسیدم یعنی اگه اون موقع یه بچه کوچیک هم بود باز باعث ترسم میشد و جالبه اون سگ هم که خیلی بزرگ بود یه دفعه با دو دوست رو سینه من فرود اومد و کلی تلاش کردم که نقش زمین نشدم این اولین و اخرین باری بود که یه سگ به سمت من اومد (شاید تصادفی بوده باشه ولی من هنوز فکر میکنم چون ترسیدم این اتفاق افتاد وگرنه اونم مثل بقیه سگهایی که هر روز می بینم بی تفاوت از کنارم رد میشد)

راستش منم ترس از حیوانات رو اصلا درک نمیکنم برای همین نمیدونم چطور میشه بهش غلبه کرد چون اصلا برام باورکردنی نیست که ادم از حیوون بترسه
پاسخ
تشکر کنندگان: pr.kia ، aadine ، الهه سابق ، Neda86 ، msar




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان