2014-08-04 ساعت 12:06
اين داستان يكي از بچه هاي 2013 جالبه بخونيد
نمیدونی چه سخته دل بریدن
ولی دل بستن آسونه ...
این تنها دلتنگی من توی این دقایقه !!
چون هنوزاعتقاد دارم خودش میبردت هرجا دلش خواست ، احتمالا" قصه ویزاگرفتن من رو خیلیها نمیدونن ، پس میگم برای اونهائی که اونجا نبودن و ندیدن و نشنیدن ، فقط میخوام به یک نتیجه برسم و اون اراده قادر مطلقه ... و البته ثبت در تاریخ مهاجر سرا
دو روز بعد از کلیر شدن و بعد از 9 ماه انتظار ، تک و تنها در آنکارا بودم ( پنج شنبه ) چون همسرم بعد از 9 ماه بلاتکلیفی کلا" منصرف شده بود ، از طرفی چون به سفارت ایمیل زده بودم و درخصوص لزوم و نحوه تمدید مدیکال پسرم سوال کرده بودم و اونها جوابی نداده بودن ، پسرم رو هم نیاورده بودم ( آخه دکتر اونگانِ محترم !! در اولین سری مدیکال ، علی رغم تمام مدارک پزشکی مبنی بر بیماری مادرزادی ریه پسرم که منشاء داخلی داشت ، از او تست سل گرفته بود که این نوع تست ، حد اقل 45 روز برای جواب زمان میبرد ، ضمن اینکه بعد فهمیدم اعتبار جواب آقای دکتر ، سه ماهه بوده نه شش ماهه !!! به هر حال چون تمدید مدیکال پسرم و آماده شدن جوابش 45 روز زمان میبرد و این تاریخ ، یعنی چند روز بعد از 30 سپتامبر ، و عدم امکان صدور ویزا برای او ، به سفارت ایمیل زدم و کسب تکلیف کردم که جوابی نیومد !!؟؟
به تنهائی برای مدیکال رفتم ، روز بعدجواب گرفتم ، و تا دوشنبه منتظر شدم بعد پاسخ را به سفارت بردم ، خانم محترم دریافت کننده مدارک در سفارت فقط پرسید همسرتون نمیخوان از امتیازشون استفاده کنن؟ و من جواب دادم به دلیل انتظار بیش از حد فعلا" پشیمون شدن !!! بعد مدارک رو از من گرفت و قبض پست رو داد ...
آها .. آدرس هتل رو هم خواست ، البته من از قبل دو تا کارت هتل با خودم همراه کرده بودم ولی جلوی سفارت هرچی دنبالشون گشتم هیچ کارتی پیدا نکردم !!! لذا از یک دوست دیگه کارت هتل اتاب رو گرفتم و ارائه کردم در حالی که خودم در هتل الیت بودم ( مثل اینکه آدرس کلا" با من مشکل داره !!! بعد میگم چرا ) به هر حال خانم محترم ایرانی درسفارت ، مدارک رو به عنوان مدارک کامل از من قبول کرد !! قشنگ تراینکه ، هر دو تا کارت هتل همان شب ، از لا بلای مدارکم بیرون افتاد ، کارتهائی که یک ربع دنبالشون میگشتم !!!
دو روز بعد بچه های هتل اتاب ( علیرضای عزیز که نتونست ویزا بگیره ) با دسپاچگی و ناراحت به اتاقم زنگ زد که بدو بیا اینجا ومن رفتم ...
پاس سفید و برگه آبی برگشته بود با دو تیک اضافه !!! نقص آدرس در یو اس و مدیکال همسر و فرزند !!! و من مات و مبهوت !!! بچه ها چقر حالشون گرفته بود بماند ، و مستر بن بن چقدر قر زد بماناد ... قضیه آدرس رو که همه فهمیدن اما از مدیکال حرفی نزده بودم ...
بن بن میگفت حتما" باید مدیکال اونها هم باشه و مدارکت کامل باشه ، تازه بعدا" میتونید تصمیم بگیریدکه کی بره و کی نره !!! و توی اون اوضاع من قدرت فکرکردن نداشم ...
سریع زنگ زدم برای بلیط همسر و پسرم ، همسرم 24 ساعت مقاومت کرد و من 7 / 8 تا کارت 4 لیری مصرف کردم تا راضی به اومدن بشه ، اما خوردیم به تعطیلات تهران و عدم امکان تهیه بلیط ... و بعد هم اطلاعیه سفارت ... و کنسل کردن بلیط و آمدن زن و فرزند !!!
دیگه پرونده ویزا برای من بسته شد ، قصد داشتم با پرواز یکشنبه برگردم که دیدم همه بچه ها به اتفاق گفتن حالا که اینجائی یکبار دیگه دوشنبه برو ، همه ما میخواهیم بریم سفارت و اعتراض کنیم و غیره ... همینجا بگم که خیلیهاشون ویزا نگرفتن !!! اما انگار فقط اونجا بودن که من رو راضی کنن
چون من اصلا" اطلاعیه سفارت رو بلوف یا شوخی یا حالا هرچی نمیدونستم ، و اصلا" هم حال موندن نداشتم اماخب موندم ...
به هر حال بعد از لطف دوستان و دریافت چند تا آدرس ، یکی را در برگه آبی نوشتم و دوشنبه هم حدودای ساعت یازده ، سلانه سلانه به طرف سفارت راه افتادم ...
نزدیکیهای سفارت دیدم چند تا از بچه ها شاد و خندان دارن به طرف هتل برمیگردن که چی ؟ که سفارت داره پاسها رو میگیره ، پس ویزاها تو راهه !!!
من هم رفتم و پاسم رو دادم البته بدون مدیکال خانواده ، در حالی که همه بخصوص بن بن جان ، میگفتن چون نقص مدرک داری باز هم سفید بر میگرده !!!! ولی دیگه مهم نبود فقط میخواستم تموم بشه این قصه ...
همون روز بعد از ظهر حدود ساعت 3 ، خسته و نا امید روی تخت هتل افتادم ، تا چشمام گرم شد تلفن اتاقم زنگ زد ، یه خانمی پشت خط شروع کرد به انگلیسی حرف زدن ، فکر کردم رزروشن هتله ، یه کم با تحکم ، گفتم آی کنت اسپیک انگلیش ، آی ام اسلیپینگ ، بای !!! و تق گوشی رو گذاشتم !!! این کلمات از اون کلمه های انگلیسیه که قبل از همه یاد گرفته بودم ، به هر حال چون بقیه حرفاش رو نفهمیدم ، گوشی روگذاشتم تا بخوابم !!
چند ثانیه بعد دوباره گوشی زنگ خورد این بار گوشی رو برداشتم و خانمه این بار با آرامش حرف زد و من تونستم کلمه امباسی رو تشخیص بدم بلافاصله خواب که هیچ هوش هم از سرم پرید و خبر دار ایستادم !!! خانمه گفت آر یو هاو آدرس این یو اس؟؟ با لکنت گفتم بله هو !! وار !!! هرچی شما بگین ... بعد گفت اوکی بای ، بعد فکر کنم گفت خواب خوبی داشته باشین .... ولی دیگه خواب کجا بود ؟؟؟ پریدم هرچی آدرس رسیده بودرو بر داشتم سه سوته رفتم سفارت ، ولی کسی راهم نداد ، کسی هم فارسی بلد نبود !!!
تازه اونجا فکر کردم منکه آدرس دادم دیگه واسه چی زنگ زدن ؟؟؟ یی هو یادم اومد چی بگم رفتم به مامور جلوی در گفتم : یور آفیسر کال می فور آدرس !! خودم کیف کردم اولین باری بود که اینقدر مسلط حرف میزدم ، از بچگی استعداد داشتم دیگه . . . .
خلاصه آدرس رو بردم تو ، اما از خانم ایرانی خبری نبودبعد از 10 دقیقه یه خانم دیگهاومد کلی تمرین کردم که چی بهش بگم ، خلاصه با یه جون کندنی انگلیسی حرف زدم ، خانمه یه نگاهی کرد و گفت : ور منه !!! گفتم اوکی !! تمام ؟ گفت بله تمام ...
آخرش ما نفهمیدیم این زبان به چه درد ما خورد ؟؟
به هر حال تا چهار شنبه کلی پاس سفید برگشت ، کلی ای پی شدن ، کلی ایمیل اومد برای بچه ها و باز جو استرس و اضطراب و ....
البته برای کسانی که قبل از اطلاعیه سفارت مدارک داده بودن چند تایی ایشود هم داشتیم ، ولی اونهائی که روز دوشنبه کذایی و همراه من پاسها رو داده بودن ، همه و همه سفید !!!! حتی بدون ایمیل برای رفتن به پی تی تی !!!
فقط یک زوج مسن دیدم که سه شنبه پاسهاشون رو داده بودن و دو روز بعد ایشو شدن !!
پاس من چهارشنبه هم نیومد ، پنج شنبه هم تا ظهر خبری نیومد و در حالی که من 99.99 درصد منتظر پاس سفید بودم ، یکی از دوستان ( محمد ر ) بچه اصفهان ، الکی شماره من رو تو سیس سرچ کرد و در کمال ناباوری گفت ایشود شدی !!!! دیروز !!!
تازه اونجا بود که یه کم درصدم بالا رفت و به 1 در صد رسید اما چون یک مورد ایشود شده داشتیم که مجددا" ای پی شده بود ، نمیتونستم به اون ایشود اطمینان کنم ...
رزروشن هتل ، یه دخترخانم مهربون بود که وقتی دید من ایشود شدم و دو روز هم هست که بد جوری منتظر پست هستم ( آخه ما یو پی اسی بودیم ) دیگه تحملش رو از دست داد و به یو پی اس زنگ زد و سوال کرد و اونها گفتن تا ساعت 4 میاد ، من ازش تشکر کردم و همراه محمد ، در لابی بیرونی هتل نشستیم ، بعد از چند دقیقه یک پسر کیس خانوادگی که دو سه روزی بود با هم آشنا شده بودیم هم به ما پیوست این بار همراه با یک دختر خانم اصل آمریکائی ، از دوستان خانوادگی همین دوستمون بود ، که لیسانس زبان فارسی داشت و در ترکیه تاریخ عثمانی میخوند ، خلاصه قرار شد تا اومدن پست ، حکم بزنیم و با ذکریا جلسه چهار به علاوه یک برگذار کنیم ، ولی دریغ از یک ماشین پست !!!
ناگهان دیدم دختر خانم رزروشن تند تند به شیشه میزنه و من رو صدا میکنه !!! من هم با تردید بلند شدم که چی میگی ؟؟ ناگهان مامور پست رو در کنارش دیدم !! آقا پیاده قدم رنجه فرموده بودن !!!!! لذا از دید چشمان منتظر ما غیب گردیده بودند !!!
دختر آمریکائی از من زودتر پرید و به داخل هتل رفت من هم به دنباش ، پاکت رو که دیدیم متوجه شدیم که با ویزاست !! ولی باید رویت میکردم و رویت هم کردم ... بعد از این قصه طولانی !!!
جالب تر از همه اینکه اولین کسی که به من تبریک گفت و خواهرانه بغلم کرد همین دختر آمریکائی اصل بود !!! ( دختری بنام الی ) که من این خیر مقدم رو به فال نیک میگیرم ، با خودم میگم در آخرین دقایق این انتظار 9 ماهه و در حالی که کوچکترین امیدی به دریافت ویزا نداشتم ، چطور شد که در حضور نمایده رسمی و قانونی بلاد کفر ، ویزای من اومد ؟؟ و چرا او اولین نفری بود که با مهربانی بغلم کرد و با زبان شیرین فارسی به من گفت به آمریکا خوش اومدی ؟؟؟؟؟
البته قبلا" هم مشابه چنین چیزهایی برام پیش اومده که همش کشک بوده ، پس زیاد هم روش حساب نمیکنم ، فقط در حد یک اتفاق ، جالب بود !!
همه این اراجیف رو گفتم تا در تاریخ مهاجر سرا هم ثبت بشه که
خودش میبردت هرجا دلش خواست
پس نگرانی و استرس رو از خودتون دور کنید و راضی باشید به هر آنچه خواست اوست ، این تنها و تنها و تنها راه آرامش است ...
نه ویزای یو اس ، نه هیچ کس و نه هیچ چیز دیگه ، اگر طالب آرامش هستید ...
خیلیها میخوان به خیلی چیزها برسن ، اما ته تهش که بپرسی چرا ؟؟؟ میگن به خاطر اینکه من از بدست آوردن فلان چیز به آرامش میرسم ، بنابر این ، ته خط همه این خواستنها و تلاشها و زحمتها ، همین آرامشه است ، پس حالاکه یک راه امن ، کوتاه ، بی دردسر ، راحت و بی هزینه برای رسیدن به آرامش وجود داره ، چرا امتحانش نمیکنید ؟؟؟
آرامش واقعی در دلهای شماست ، جهان را برای بدست آوردنش در ننوردید ، اگر به اونجا برسید ، بی شک همه درها به رویتان باز میشود ، در حالی که شما تازه درک میکنید به هیچ دری و به هیچ کلیدی نیاز ندارید واگر جهان هستی و قادر مطلق از دری میراندتان یا به دری میبردتان ، این همان نقشه هستی ست برای شما ، پس به آن گردن نهید که گردنکشی دربارگاه الهی سودی ندارد
حق یارتان
تا یار چه را خواهد و میلش به چه باشد ؟؟؟
هرچند دل کندن از کسانی که با دغدغه هاشون از دور و نزدیک همراه شدم ( اسم نمیبرم چون میترسم باز کسی رو از قلم بندازم ) خیلی سخته ، اما دل کندن هم یک قصه از قصه های بیشمار زندگیه و باید خوند و گذشت ......
نمیدونی چه سخته دل بریدن
ولی دل بستن آسونه ...
این تنها دلتنگی من توی این دقایقه !!
چون هنوزاعتقاد دارم خودش میبردت هرجا دلش خواست ، احتمالا" قصه ویزاگرفتن من رو خیلیها نمیدونن ، پس میگم برای اونهائی که اونجا نبودن و ندیدن و نشنیدن ، فقط میخوام به یک نتیجه برسم و اون اراده قادر مطلقه ... و البته ثبت در تاریخ مهاجر سرا
دو روز بعد از کلیر شدن و بعد از 9 ماه انتظار ، تک و تنها در آنکارا بودم ( پنج شنبه ) چون همسرم بعد از 9 ماه بلاتکلیفی کلا" منصرف شده بود ، از طرفی چون به سفارت ایمیل زده بودم و درخصوص لزوم و نحوه تمدید مدیکال پسرم سوال کرده بودم و اونها جوابی نداده بودن ، پسرم رو هم نیاورده بودم ( آخه دکتر اونگانِ محترم !! در اولین سری مدیکال ، علی رغم تمام مدارک پزشکی مبنی بر بیماری مادرزادی ریه پسرم که منشاء داخلی داشت ، از او تست سل گرفته بود که این نوع تست ، حد اقل 45 روز برای جواب زمان میبرد ، ضمن اینکه بعد فهمیدم اعتبار جواب آقای دکتر ، سه ماهه بوده نه شش ماهه !!! به هر حال چون تمدید مدیکال پسرم و آماده شدن جوابش 45 روز زمان میبرد و این تاریخ ، یعنی چند روز بعد از 30 سپتامبر ، و عدم امکان صدور ویزا برای او ، به سفارت ایمیل زدم و کسب تکلیف کردم که جوابی نیومد !!؟؟
به تنهائی برای مدیکال رفتم ، روز بعدجواب گرفتم ، و تا دوشنبه منتظر شدم بعد پاسخ را به سفارت بردم ، خانم محترم دریافت کننده مدارک در سفارت فقط پرسید همسرتون نمیخوان از امتیازشون استفاده کنن؟ و من جواب دادم به دلیل انتظار بیش از حد فعلا" پشیمون شدن !!! بعد مدارک رو از من گرفت و قبض پست رو داد ...
آها .. آدرس هتل رو هم خواست ، البته من از قبل دو تا کارت هتل با خودم همراه کرده بودم ولی جلوی سفارت هرچی دنبالشون گشتم هیچ کارتی پیدا نکردم !!! لذا از یک دوست دیگه کارت هتل اتاب رو گرفتم و ارائه کردم در حالی که خودم در هتل الیت بودم ( مثل اینکه آدرس کلا" با من مشکل داره !!! بعد میگم چرا ) به هر حال خانم محترم ایرانی درسفارت ، مدارک رو به عنوان مدارک کامل از من قبول کرد !! قشنگ تراینکه ، هر دو تا کارت هتل همان شب ، از لا بلای مدارکم بیرون افتاد ، کارتهائی که یک ربع دنبالشون میگشتم !!!
دو روز بعد بچه های هتل اتاب ( علیرضای عزیز که نتونست ویزا بگیره ) با دسپاچگی و ناراحت به اتاقم زنگ زد که بدو بیا اینجا ومن رفتم ...
پاس سفید و برگه آبی برگشته بود با دو تیک اضافه !!! نقص آدرس در یو اس و مدیکال همسر و فرزند !!! و من مات و مبهوت !!! بچه ها چقر حالشون گرفته بود بماند ، و مستر بن بن چقدر قر زد بماناد ... قضیه آدرس رو که همه فهمیدن اما از مدیکال حرفی نزده بودم ...
بن بن میگفت حتما" باید مدیکال اونها هم باشه و مدارکت کامل باشه ، تازه بعدا" میتونید تصمیم بگیریدکه کی بره و کی نره !!! و توی اون اوضاع من قدرت فکرکردن نداشم ...
سریع زنگ زدم برای بلیط همسر و پسرم ، همسرم 24 ساعت مقاومت کرد و من 7 / 8 تا کارت 4 لیری مصرف کردم تا راضی به اومدن بشه ، اما خوردیم به تعطیلات تهران و عدم امکان تهیه بلیط ... و بعد هم اطلاعیه سفارت ... و کنسل کردن بلیط و آمدن زن و فرزند !!!
دیگه پرونده ویزا برای من بسته شد ، قصد داشتم با پرواز یکشنبه برگردم که دیدم همه بچه ها به اتفاق گفتن حالا که اینجائی یکبار دیگه دوشنبه برو ، همه ما میخواهیم بریم سفارت و اعتراض کنیم و غیره ... همینجا بگم که خیلیهاشون ویزا نگرفتن !!! اما انگار فقط اونجا بودن که من رو راضی کنن
چون من اصلا" اطلاعیه سفارت رو بلوف یا شوخی یا حالا هرچی نمیدونستم ، و اصلا" هم حال موندن نداشتم اماخب موندم ...
به هر حال بعد از لطف دوستان و دریافت چند تا آدرس ، یکی را در برگه آبی نوشتم و دوشنبه هم حدودای ساعت یازده ، سلانه سلانه به طرف سفارت راه افتادم ...
نزدیکیهای سفارت دیدم چند تا از بچه ها شاد و خندان دارن به طرف هتل برمیگردن که چی ؟ که سفارت داره پاسها رو میگیره ، پس ویزاها تو راهه !!!
من هم رفتم و پاسم رو دادم البته بدون مدیکال خانواده ، در حالی که همه بخصوص بن بن جان ، میگفتن چون نقص مدرک داری باز هم سفید بر میگرده !!!! ولی دیگه مهم نبود فقط میخواستم تموم بشه این قصه ...
همون روز بعد از ظهر حدود ساعت 3 ، خسته و نا امید روی تخت هتل افتادم ، تا چشمام گرم شد تلفن اتاقم زنگ زد ، یه خانمی پشت خط شروع کرد به انگلیسی حرف زدن ، فکر کردم رزروشن هتله ، یه کم با تحکم ، گفتم آی کنت اسپیک انگلیش ، آی ام اسلیپینگ ، بای !!! و تق گوشی رو گذاشتم !!! این کلمات از اون کلمه های انگلیسیه که قبل از همه یاد گرفته بودم ، به هر حال چون بقیه حرفاش رو نفهمیدم ، گوشی روگذاشتم تا بخوابم !!
چند ثانیه بعد دوباره گوشی زنگ خورد این بار گوشی رو برداشتم و خانمه این بار با آرامش حرف زد و من تونستم کلمه امباسی رو تشخیص بدم بلافاصله خواب که هیچ هوش هم از سرم پرید و خبر دار ایستادم !!! خانمه گفت آر یو هاو آدرس این یو اس؟؟ با لکنت گفتم بله هو !! وار !!! هرچی شما بگین ... بعد گفت اوکی بای ، بعد فکر کنم گفت خواب خوبی داشته باشین .... ولی دیگه خواب کجا بود ؟؟؟ پریدم هرچی آدرس رسیده بودرو بر داشتم سه سوته رفتم سفارت ، ولی کسی راهم نداد ، کسی هم فارسی بلد نبود !!!
تازه اونجا فکر کردم منکه آدرس دادم دیگه واسه چی زنگ زدن ؟؟؟ یی هو یادم اومد چی بگم رفتم به مامور جلوی در گفتم : یور آفیسر کال می فور آدرس !! خودم کیف کردم اولین باری بود که اینقدر مسلط حرف میزدم ، از بچگی استعداد داشتم دیگه . . . .
خلاصه آدرس رو بردم تو ، اما از خانم ایرانی خبری نبودبعد از 10 دقیقه یه خانم دیگهاومد کلی تمرین کردم که چی بهش بگم ، خلاصه با یه جون کندنی انگلیسی حرف زدم ، خانمه یه نگاهی کرد و گفت : ور منه !!! گفتم اوکی !! تمام ؟ گفت بله تمام ...
آخرش ما نفهمیدیم این زبان به چه درد ما خورد ؟؟
به هر حال تا چهار شنبه کلی پاس سفید برگشت ، کلی ای پی شدن ، کلی ایمیل اومد برای بچه ها و باز جو استرس و اضطراب و ....
البته برای کسانی که قبل از اطلاعیه سفارت مدارک داده بودن چند تایی ایشود هم داشتیم ، ولی اونهائی که روز دوشنبه کذایی و همراه من پاسها رو داده بودن ، همه و همه سفید !!!! حتی بدون ایمیل برای رفتن به پی تی تی !!!
فقط یک زوج مسن دیدم که سه شنبه پاسهاشون رو داده بودن و دو روز بعد ایشو شدن !!
پاس من چهارشنبه هم نیومد ، پنج شنبه هم تا ظهر خبری نیومد و در حالی که من 99.99 درصد منتظر پاس سفید بودم ، یکی از دوستان ( محمد ر ) بچه اصفهان ، الکی شماره من رو تو سیس سرچ کرد و در کمال ناباوری گفت ایشود شدی !!!! دیروز !!!
تازه اونجا بود که یه کم درصدم بالا رفت و به 1 در صد رسید اما چون یک مورد ایشود شده داشتیم که مجددا" ای پی شده بود ، نمیتونستم به اون ایشود اطمینان کنم ...
رزروشن هتل ، یه دخترخانم مهربون بود که وقتی دید من ایشود شدم و دو روز هم هست که بد جوری منتظر پست هستم ( آخه ما یو پی اسی بودیم ) دیگه تحملش رو از دست داد و به یو پی اس زنگ زد و سوال کرد و اونها گفتن تا ساعت 4 میاد ، من ازش تشکر کردم و همراه محمد ، در لابی بیرونی هتل نشستیم ، بعد از چند دقیقه یک پسر کیس خانوادگی که دو سه روزی بود با هم آشنا شده بودیم هم به ما پیوست این بار همراه با یک دختر خانم اصل آمریکائی ، از دوستان خانوادگی همین دوستمون بود ، که لیسانس زبان فارسی داشت و در ترکیه تاریخ عثمانی میخوند ، خلاصه قرار شد تا اومدن پست ، حکم بزنیم و با ذکریا جلسه چهار به علاوه یک برگذار کنیم ، ولی دریغ از یک ماشین پست !!!
ناگهان دیدم دختر خانم رزروشن تند تند به شیشه میزنه و من رو صدا میکنه !!! من هم با تردید بلند شدم که چی میگی ؟؟ ناگهان مامور پست رو در کنارش دیدم !! آقا پیاده قدم رنجه فرموده بودن !!!!! لذا از دید چشمان منتظر ما غیب گردیده بودند !!!
دختر آمریکائی از من زودتر پرید و به داخل هتل رفت من هم به دنباش ، پاکت رو که دیدیم متوجه شدیم که با ویزاست !! ولی باید رویت میکردم و رویت هم کردم ... بعد از این قصه طولانی !!!
جالب تر از همه اینکه اولین کسی که به من تبریک گفت و خواهرانه بغلم کرد همین دختر آمریکائی اصل بود !!! ( دختری بنام الی ) که من این خیر مقدم رو به فال نیک میگیرم ، با خودم میگم در آخرین دقایق این انتظار 9 ماهه و در حالی که کوچکترین امیدی به دریافت ویزا نداشتم ، چطور شد که در حضور نمایده رسمی و قانونی بلاد کفر ، ویزای من اومد ؟؟ و چرا او اولین نفری بود که با مهربانی بغلم کرد و با زبان شیرین فارسی به من گفت به آمریکا خوش اومدی ؟؟؟؟؟
البته قبلا" هم مشابه چنین چیزهایی برام پیش اومده که همش کشک بوده ، پس زیاد هم روش حساب نمیکنم ، فقط در حد یک اتفاق ، جالب بود !!
همه این اراجیف رو گفتم تا در تاریخ مهاجر سرا هم ثبت بشه که
خودش میبردت هرجا دلش خواست
پس نگرانی و استرس رو از خودتون دور کنید و راضی باشید به هر آنچه خواست اوست ، این تنها و تنها و تنها راه آرامش است ...
نه ویزای یو اس ، نه هیچ کس و نه هیچ چیز دیگه ، اگر طالب آرامش هستید ...
خیلیها میخوان به خیلی چیزها برسن ، اما ته تهش که بپرسی چرا ؟؟؟ میگن به خاطر اینکه من از بدست آوردن فلان چیز به آرامش میرسم ، بنابر این ، ته خط همه این خواستنها و تلاشها و زحمتها ، همین آرامشه است ، پس حالاکه یک راه امن ، کوتاه ، بی دردسر ، راحت و بی هزینه برای رسیدن به آرامش وجود داره ، چرا امتحانش نمیکنید ؟؟؟
آرامش واقعی در دلهای شماست ، جهان را برای بدست آوردنش در ننوردید ، اگر به اونجا برسید ، بی شک همه درها به رویتان باز میشود ، در حالی که شما تازه درک میکنید به هیچ دری و به هیچ کلیدی نیاز ندارید واگر جهان هستی و قادر مطلق از دری میراندتان یا به دری میبردتان ، این همان نقشه هستی ست برای شما ، پس به آن گردن نهید که گردنکشی دربارگاه الهی سودی ندارد
حق یارتان
تا یار چه را خواهد و میلش به چه باشد ؟؟؟
هرچند دل کندن از کسانی که با دغدغه هاشون از دور و نزدیک همراه شدم ( اسم نمیبرم چون میترسم باز کسی رو از قلم بندازم ) خیلی سخته ، اما دل کندن هم یک قصه از قصه های بیشمار زندگیه و باید خوند و گذشت ......